در محکمه ای که یار قاضی باشد!
محکوم طناب دار بودن عشق است!
در محکمه ای که یار قاضی باشد!
محکوم طناب دار بودن عشق است!
تکليفِ تمام ترانههای من
از همين اولِ بسماللهِ بوسه معلوم است
سلام، يعنی خداحافظ!
خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غريب
خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده
ستارهی از شب گريختهی همروزِ من،
عزيزِ هنوزِ من ... خداحافظ!
ظالمانه ظلمت چشمانم را دیدی
دم نزدم
خندیدی
بغض کردم
تلخ شدی و باز فریادی از خشم بر آوردی
ظالم! صدایت ظالمانه ترین یادگاریست
که با گذشت سالیان
در گوشم آهنگ تکرار می خواند
در بطن قطره بود گل سرخ
دیوارها ادامه ی مرزند
و مرزها ادامه ی خط های بسته اند
بر صفحه ی کاغذ
از بارش باران
خطی نخواهد ماند
از بارش باران
باران قطره ها
با دیده بان بگو
در بطن قطره بود گل سرخ
....
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
من از دستی پر از دردم
که جای دست پر مهری
ترکهای غم و حسرت
به رویش کرده مستوری
من از آوار یک مرگم
به سختی میکشم جانم
که روزی قاصد مرگم
بگیرد هر چه دارم را
در این هستی ندارم حس بودن را
شکستم یا گذشتم هیچ یادم نیست
مهم آن ٬ لحظه ی من بود
که دیگر هیچ یادم نیست .........
تو از مهرباني خسته ميشوي
و روزهاي تقويم را
براي من ميشمري
و اينگونه
براي نقاشيهايم رنگ ميسازم
و قلم مو
نرم و بي صدا
دلتنگي را
به خنکاي سايه روشنها مي برد.
در این تنهایی ممتد ٬ دلم آرام میسوزد
نگاهم در پی راهی ٬ به دنیا چشم می دوزد
دل من میکشد آهی ٬ میان خستگیهایش
به آتش میکشد جانم ٬ نوای پر غم نایش
شب كه خورشيد جهان تاب نهان از نظر است
قطع اين مرحله با نور مهي بايد كـــرد
خوش همي ميـروي اي قافله سالار به راه
نظري جانب گم كـرده رهي بايدكـــرد
ديگر از هيچ درختی، سيب نمی چينم
من راز درختها را ميدانم
و به شعور گياهان آگاهم
من از مرگ نميگويم...
حرف من از تولد نطفه ای در رحم
از شکفتن شکوفه های صورتی گيلاس است
من از صدای شر شر چشمه
از صدای باد که در هلهله درختان بيد می پيچد
با تو ميگويم
ديگر از هيچ درختی، سيب نمی چينم......
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)