مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او و تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن حالا که دیگر نیستم....
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او و تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن حالا که دیگر نیستم....
هر انسان در دنیا یک بار محبت می کنه .. با این درد زندگی می کنه و با این درد می میره ..
وقتی عاشق شدی پس ترس واسه چی .. ؟
عاشق شدی .. دزدی که نکردی .. چرا در تنهایی آه می کشی ..
وقتی عاشق شدی پس ترس واسه چی .. ؟
امروز می گم راز دلم رو .. حتی اگه روزگار بگیره زندگی مو
مرگ همونه که دنیا ببینه .. با خودخوری چه مرگی ..
تمنای اون در دلم هست .. پروانه در این محفل باقی می مونه ..
با عشق زندگی با عشق مرگ .. دیگه من چی می خوام ..
وقتی عاشق شدی پس ترس واسه چی .. ؟
عشق من نابود نمی شه .. چون هر چهار طرف هست نظاره اون ..
وقتی عشقم از خدا قائم نیست .. از بنده هاش چرا پنهان کاری ..
دیروز هر چه بود گذشت
امروز شادم
بیا با من
شاد ُ سرخوش
مست ُ غزل خوان
تا آن کلبه که از دودکشش
همیشه دود بلند است
"امیر آرام"
رنگ هيچ گلي تو دنيا
رنگ چشمهاتو نداره
گم ميشن شباي غربت
پر ميشه شب از ستاره
مه خوشبتي من باش
مه بي نام ونشونم
من ميگم عاشقت هستم
فكر نكن كه من ديوونه ام
دستتو بذار تو دستام
تا بشي هم نفس من
من بشم ناجي قلبت
تو بشي همه كس من
عشق نازو مهربونم
من به تو دل سپردم
تو بخون تا من بخونم
از سكوت عشق مُردم
عشق پاک و مهربونم
همهء دردت به جونم
نگو نه با من غريبي
من غريبم، خوب ميدونم
تو كه عاشقي ميدوني
دل عاشق يه ديوونه ست
من شكستم، تو شكستي
آره اين رسم زمونه ست
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی، شيرين تر از فرهاد
همه می پرسند :
"_ چیست در زمزمه مبهم آب؟
_چیست در همهمه دلکش برگ؟
_چیست در بازی آن ابر سفید؟
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام؟
که تو چندین ساعت مات و مبهوت
به آن می نگری؟ "
............ادامه دارد
زیر بارون راه نرفتی تا بفهمی من چی میگم
تو ندیدی اون نگاه رو تا بفهمی از کی میگیم
چشمای اون زیر بارون سر پناه امن من بود
سایه بونه دنجه پلکاش جای گم شدن بود
توپرنده بودی من سرو ریشه هام توی زمین بود
اگه اونو دیده بودی با من این شعرو می خوندی
نیمه شب داد میکشیدی نازنین چرا نموندی
انعكاس ما
مي خواهم عشق بماند و
اشك بماند و
لبخندي كه هديه ي لبهاي توست
مي خواهم تو باشي و
من باشم و
زندگي
و سيارگان سرشاري
از انعكاس ما
سر بر روي شانه هاي مهربانت مي گذارم
عقده ي دل مي گشايد گريه ي بي اختيارم
از غم نامردمي ها بغض ها در سينه دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
دوست دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
بي تو بودن را براي تو بودن دوست دارم
دوست دارم
خالي از خودخواهي من ، برتر از آلايش تن
من تو را والاتر از تن ، برتر از من دوست دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم
دوست دارم
عشق صدها چهره دارد ، دست تو آيينه دارش
عشق را در چهره ي آيينه ديدن دوست دارم
در خموشي چشم ما را قصه ها گفتگوهاست
من تو را در جذبه ي محراب ديدن دوست دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم
در هواي ديدنت يك عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شكستن ، دوست دارم
بغض سرگردان ابرم ، قله ي آرامشم تو
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
دوست دارم
عمق چشمان تو اين درياي شفاف غزل را
بي نياز از اين زبان لال گفتن دوست دارم
مي خواهم. . .
در باختن. . .
در بردن. . .
در "زيستن" و در "مردن". . .
شانه به "شانه ات" بيايم. . .
در فصلهاي سرد. . .
پايم را بر گودي "جا پايت". . .
بر مخمل برفها بگذارم. . .
و با حضور بهار. . .
از مزرعه سبز "دستانت" برويم. . .
مي خواهم مينياتور شريف "خنده هايت". . .
بالغ "گفته هايت". . .
در هجوم ثانيه شمار روزهاي "با تو بودن". . .باشد. . .
و برگ برگ اين تقويم . . .
..::با "تو" به آخر برسد::..
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)