دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
یاری که داد بر باد اراو و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدرِ محبتم را
آبی که از این دیده چو خون می ریزد
خون است بیا ببین که چون می ریزد!
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می خورد و دیده برون می ریزد!؟
دیشب به تو افسانۀ دل گفتم و رفتم
وز خویِ تو، چون مویِ تو، اشفتم و رفتم
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سر داري؟
به درمانم نمي كوشي نمي داني مگر دردم
موی سپید، آیتِ پیری ست در جهان
گوشِ تو از سپیدی مو شکوه ها شنید
لیکن سیاه روزیِ من بین که بر سرم
مویی به جا نماند که پیری کند سپید
Last edited by amir.ara; 07-02-2007 at 00:55.
در لباس هايي با زمينه ي خاكستري
در كفش هاي ساده ي ساييده
در راه راه خطوط پيشاني
گربه ها كه خوابيده اند مي روي
و در غياب تو مصرف مي شوم
روزي از پس روزي
در لباس هايي با زمينه ي مشكي
و گل بوته هاي وحشي پژمرده
كه بوي شير مي دهند و گريه ي نوزادي
گربه ها كه خوابيده اند
بر مي گردي
و غرق مي شوي
در آرامشي خاموش
شب اول قبر
روز اول قبر
چشم شيشه اي من
نفس هاي ممتد
كفني آميخته با درد
شب اول قبر
فصل سرد يك كابوس
خاموش شدن در خود
در دل تاريك گور
شب اول قبر
زير خاك مرطوب
بغض يك مرد
شب پر از سكوت
ساعت ا ول قبر
رنج دروني من
روزهاي بي رويا
ساعتي اندوهبار
شب اول قبر
بوي مرده اي در گور
نعش مرده اي بي سر
بوي خاطره اي بد بوي
هر لحظه كابوس...
هر ثانيه درد ...
انديشه هاي راكد مغز من
كرختي و رخوت تن من
ساعت ترديد !
ترديد ميان ماندن و رفتن .
در حوالي گورم
زمزمه سكوت را مي شنوم
سكوت را برقلم جاري مي كنم
شعرم را مي كشم !
ترانه را مي كشم !
احساسم را مي كشم !
شعر ناتمام .
...
مثل پرواز پرستـــــــــــوهای عاشـــــق ، بی قــــــــرار
تا خلـــــــوص همزبـــــــــانی های دل ، هجرت کنی
با سِرِشک دیدگـــــــانت ، قطره قطـره ، بی صـــــــدا
برکه خشکیـــــــده را ، دریــــــــا ی بـی وسعت کنی
کاشکی تا ســــــــایه های خستــه همســـــــــــــایه را
درکنــــــارِ سایبــــــان ِکلبــــــــه ات ، دعــوت کنی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)