خورشيد آواره وار طلوع کرد ديوانه وار انتظار کشيد ومعصومانه غروب کرد و شايد ماه نمي داند چرا آسمان شب مال اوست
خورشيد آواره وار طلوع کرد ديوانه وار انتظار کشيد ومعصومانه غروب کرد و شايد ماه نمي داند چرا آسمان شب مال اوست
تو امروز غني تر از ديروزي اگر :
اشکي از گونه اي سترده باشي يا اگر دست کمک بسوي نيازمندي دراز کرده باشي و يا اگر با لبخندي قلب سردي را گرمي بخشي
مزرعه ي زرد گندم زار…مترسک مي دانست تا او باشد…کلاغ ها از گرسنگي خواهند مرد…فردايش مترسک خود را کشته بود…او تازه کلاغ ها را فهميده بود ...
شب را دوست دارم بخاطر سکوتش ... سکوت را دوست دارم بخاطر آرامشش ... آرامش را دوست دارم بخاطر بودنش در تنهايي ... تنهايي را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق.... و عشق را دوست دارم بخاطر دوست داشتنش
من که ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد نوبت خاموشي من سهل و آسان مي رسد من که مي دانم که تا سرگرم بزم و مستيم مرگ ويرانگرچه بي رحم و شتابان مي رسد پس چرا آزاد نباشم؟ پس چرا عاشق نباشم من که ميدانم به دنيا اعتباري نيست كه نيست بين مرگ و آدمي قول وقراري نيست كه نيست من که ميدانم عجل ناخوانده و بيداد گر سر زده مي آيدو راه فراري نيست كه نيست پس چرا عاشق نباشم پس چرا آزاد نباشم ..!؟
عشق با جدايي نمي ميرد. با بسيار با هم بودن شايد ولي با جدايي هرگز.
rsz1368
سلام
بخوان ما را
بخوان ما را
منم پروردکارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را علم را من هدیه ات کردم
بخوان ما را منم معشوق زیبایت
منم نزدک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را سوی ما باز آ
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا خدایی مهمانم کن
که من چشان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را
تو خواهی یافت که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من قسم بر نور هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید تو خواندن نمی دانی ؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری ؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
توغیر از ما چه می جویی ؟
تو با هر کس به جز با ما چه می گویی ؟
و تو بی من چه داری هیچ ؟
بگو با ما چه کم داری عزیزم هیچ !!
هزارا ن کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید وگیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاتر از مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را ؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد ؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم من تو را از درگهم راندم ؟
اگر در روز سختییت خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده من هیچ آوردم ؟؟
که می ترساندنت از من ؟
رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت خالقت
اینک صدایم کن مرا ، با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل شکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی
آیا عزیزم ، حاجتی داری ؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای ، اما
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟
ببینم چشم ها یخیست آیا ، گفته ای دارند ؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من
بگو،جز من ، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان اغوش من باز است
برای درک اغوشم
شروع کن ،بک قدم با تو
تمام گام های مانده اش ،با من
rsz1368
لحظه های کوچک را سپری کردیم تا به خوشبختی برسیم دریغ از اینکه خوشبختی همین لحظه های کوچکی بود که سپری کردیم .
خداوند معجزات خود را به شیوه های اسرار آمیز به انجام می رساند .(اسکاول شین)
حسن معاشرت ترکیبی است از فداکاری های و گذشت های کوچک .(امرسون)
کسی که میخواهد دعایش در حال سختی اجابت شود در حال آسایش دعا کند.(امام صادق)
زیبا ترین گل هایی که دیده ام !
فکر می کنید این گل ها را کجا دیدم ؟ توی گلفروشی ؟ توی گلدون کریستال ؟ یا روی یک تابلوی نقاشی ؟ نه ... به هیچ عنوان ! زیباترین گلی که دیدم ، توی یک لیوان معمولی ، داخل یک دستشویی عمومی بود . تعجب کردید ؟ آره منم اول جا خوردم . اما خیلی زیبا بود . روزی وارد یک توالت عمومی شدم ، صورت خندان خانمی که مسوول نظافت اون محل بود ، توجهم رو جلب کرد . او کنار دستشویی روی میز ، دو شاخه گل ، داخل یک لیوان گذاشته بود . خیلی از این ذوق و سلیقه تعجب کردم . او محل کارش رو که یک دستشویی بود ، با گذاشتن گل ، برای خودش ذلپذیر کرده بود !
خیلی ها فکر می کنن برای اینکه سلیقه و احساساتشون متبلور بشه ، حتما باید تمام شرایط خارجی جور باشه ، و محیط اطراف روی احساساتشون تاثیر بذاره . تا در یک لحظه خاص شکوفا بشه . اما این خانم چقدر زیبا محیط کارش رو تحت تاثیر ذوق سلیقه اش قرار داده بود . شاید اگر می خواست منتظر تغییر شرایط بشه هیچ وقت به مقصود نمی رسید .
افسوس که بعضی از ما از محل کارمون به خوبی یاد نمی کنیم و حتی به ذهنمون هم نمی رسه که می شه هر محلی رو ، هر چقدر هم که دلپذیر نباشه ، تا حدی قابل تحمل کرد . با صورتی خندون ، یا با دو شاخه گل توی یه لیوان ! خیلی ها این کار رو از محل کار و زندگیشون هم دریغ می کنن ، گل که نمی ذاره هیچ تموم گلدون ها رو هم خشک می کنن .گل لبخندی که روی لب ما یه روی ازه واردین می شکفه ، از هر گلی زیبا تره !
می دونین دومین گل زیبا یی که دیدم کجا بود ؟ توی خرابه یک خونه قدیمی که کوبیده شده بود . میون تل آجر و خاک و تیر آهن ، اتاقک آجری کوچکی مربوط به نگهبان اون محل بود ، که پشت پنجره کوچکش یه گلدون گل آفتابگردون قرار داشت . شما اسم این کار و چی می ذارین ؟ ذوق و سلیقه ؟ امید ...؟ هر چه می خوهید اسمش رو بذارین ، اما این گل به نظر من از تابلوی چند میلیون دلاری گل آفتابگردون اثر ون گوگ که همه برای دیدنش سر و دست می شکنن ، به مراتب زیبا تر و پر معنا تربود ! چراکه در میون خرابه های یه خونه کلنگی ، که هیچ بویی از لطافت و زیبایی نبرده ، نماد یک روح لطیف و امید وار بود . درسته که مشکلات زندگی برای بعضی ها رمقی برای لبخند زدن و دیدن یک گل نمی ذاره ، اما اگر کمی دقیق تر به اطرافتون نگاه کنین ، چیزهایی رو می بینین که ارزش دیدن و کمی تامل رو دارن .
مطالب خیلی جالبیه
اینم از من
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد تا اینکه آن قوم خود تغییر کنند .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)