درخت
تمام جنگ و ستيز بر سر درخت بود. مردم درخت را مال خودشان ميدانستند و معتقد بودند كه غاصبان و جباران و ستمگران و دزدان و غارتگر آن درخت را از آنها گرفته و آنها را از ديدن و لمس كردن و داشتن و پرداختن به آن درخت محروم كردهاند.
اول تذكر ميدادند كه درخت مال ماست، درخت خودمان را ميخواهيم. اجازه بدهيد ما زير سايه درخت بنشينيم. بگذاريد ما از ميوه درخت بچشيم ما درختانمان را ميخواهيم.
ولي هرچه مردم بيشتر اصرار ميكردند حصارهاي بيشتر، نگهبانهاي بيشتر و مقررات ظالمانهتري درخت را در ميان خود فرا ميگرفت. بعد مردم شعار دادند. اول تك و توكي شعار ميدادند و نگهبانان درخت بر سر آنها ميتاختند . اما بعد عده مردم هر روز زيادتر ميشد، زنده باد درخت، مرگ بر غاصب درخت، مردم درخت ميخواهند، اين حق آنهاست.
به زودي كار از شعار و تذكر گذشت و جنگ واقعي بر سر درخت آغاز شد. نگهبانان درخت با بيرحمي و قساوت مردمي كه درخت ميخواستند به گلوله بستند، هر كس در هر جا سخني از درخت ميراند به زندان و سياهچال سپرده ميشد، زير شكنجههاي طاقتفرسا جان ميداد. كسي نبايد حتي اسم درخت را ميبرد. شكنجه و كشتار و تجاوز بر مردم آنها را بيشتر و بيشتر بر ميانگيخت و مبارزه هر رو و هر روز خونينتر و وحشتناكتر ميشد.
سرانجام در ميان نگهبانان درخت اين تفكر به وجود آمد كه چرا مردم را بايد از درخت خودشان محروم كرد و چرا بايد مردم را به خاطر آن چه كه ميخواهند كشت و به زنجير كشيد؟
همين دودستگي در ميان نگهبانان و محافظان درخت و يك زباني و وحدت مردم از جانب ديگر بالاخره موجب شد همه حصارها و بندها و نگهبانان درخت شكست بردارند و مردم درخت را نجات دادند.
همه مردم رنج ديده و ظلم كشيده در اطراف درخت هورا كشيدند كه بالاخره ما درخت را به دست آوردهايم، هيچ كس نميتواند درخت را از ما بگيرد، ما خودمان درخت را حفظ ميكنيم، درخت مال همه است، قيم و فضول هم نميخواهد.
مدت كوتاهي مردم دور درخت خودشان جمع بودند كه يك مرتبه سر و كله چند نفر پيدا شد و مدعي شدند كه ما درخت را از شما مردم علمي بهتر ميشناسيم، ما بايد به شما بگوييم چطوري بايد از اين درخت نگهداري كرد. مردم ابتدا حرفي نزدند و درختشناسها آمدند و دور درخت را گرفتند. مردم ديدند باز از درخت دور افتادهاند و سروصدا بلند شد كه ما سالها جنگ كرديم درخت را داشته باشيم و حالا باز درخت را عده ديگري در ميان گرفتهاند و ما بيدرخت ماندهايم.
درخت شناسها گفتند آخر شما كه در كار درخت تخصصي نداريد بگذاريد ما درخت را خوب سرحال بياوريم آن وقت شما ميتوانيد از آن واقعاً لذت ببريد. عده ديگري كه فهميده بودند قضيه چيست آنها هم ادعاي درختشناسي كردند. گفتند: «ما هم درختشناس هستيم»
دسته اول كه درخت را در اختيار گرفته بودند اكثر فارغالتحصيل از موسسات درختشناسي خارج بودند دسته دوم كه ادعاي درخت شناسي بيشتري ميكردند از آسيا ديپلم تخصص خود را گرفته بودند. در اين ميان چند گروه ديگر هم با داشتن تخصص از ديگر نقاط جهان پريدند وسط گود و خود را كانديد پاسداري از درخت كردند.
ولي اشكال كار آن بود كه گرچه تمام اين گروهها خود را درخت شناس ميدانستند اما نحوه (درختباني) آنها از زمين تا آسمان فرق داشت. يك گروه ميگفت درخت را بايد كود داد، دست ديگر ميگفت اگر به درخت كود بدهيد خشك ميشود. يك دسته ديگر ميگفت بايد سرشاخههاي اضافي را زد و دسته ديگر ميگفت اگر سرشاخهها را بزنيد ديگر درخت رشد نميكند. يك دسته معتقد بودند درخت را بايد سمپاشي كرد و دسته ديگر با مصرف هرگونه سم مخالف شديد بودو هر دسته و گروهي يك طرف درخت را براي خود گرفته بود و فرق كرده و كسي را راه نميدادند. مردم باز هم از درخت دورافتاده بودند.
گويي تقدير براي مردم چنين رقم زده بود كه به هر حال نتوانند درخت را داشته باشند. قبلاً ستمگران و جباران خود را نگهبان درخت دانسته براي ديگران قائل نبودند. گروههاي گونهگون كه اطراف درخت را گرفته بودند هر كدام به سليقه خود به درختداري پرداختند.
يك دسته سرشاخههاي درخت را ميزدند و دسته ديگر سرشاخهها را حفظ ميكردند. يك طرف درخت سرشاخه نداشت و طرف ديگر پر از سرشاخه بود. يك طرف درخت را آنقدر سم پاشيده بودند كه حتي انسانها اگر زياد نزديك ميماندند مسموم ميشدند و طرف ديگر هرگز سمپاشي نشده بود. طرف ديگر درخت را روزي 3 بار صبح و ظهر و شب كود ميدادند در طرف مقابل هرگز كود بكار برده نميشد. يك وعده يك لوله آب را وصل كرده بودند به ريشه درخت وعدهاي ديگر تمام لولههاي آب را قطع كرده بودند كه مبادا يك قطره آب به آن برسد.
روزها در جنگ و بحث و جدال و بگومگو ميگذشت و درخت روز به روز پژمردهتر ميشد. جماعت آن چنان در جنگ و جدل بودند كه هرگز متوجه نبودند بر درخت چه ميگذرد. مردم كه از دور درخت را تماشا ميكردند فرياد ميزدند: بابا به فكر درخت باشيد، تا بياييد ثابت كنيد شما درست ميگوييد درخت خشكيده شده است. ولي در هياهويي كه بر سر نگهباني درخت درگرفته بود كسي حرف كس ديگر را نميشنيد.
اولين شاخه خشك شد، آن را قطع كردند، گفتند اين شاخه فاسد بوده است.
شاخه دوم خشك شد آن را هم زدند و پس از زماني چند در ميان اشك و آه و فرياد و فغان مردم واقعي درخت كاملاً پژمرد، برگهايش فرو ريخت و خشك شد. مردم با جان فشانيهاي بسيار درخت را نجات دادند اما چند دستگي و ناداني و تعصب درخت را براي هميشه از مردم گرفت.
ماهنامه رودکی-شماره17