پنجره را باز کن
تا خدا را صدا بزنی
تا بگویی چقدر دوستش داری
اگر آنقدر کوچکی یا خسته
که دستت به دستگیره پنجره نمی رسد
تا بازش کنی
آهسته خدا را صدا بزن
تا پنجره را باز کند
تا بگوید
چقدر دوستت دارد...
پنجره را باز کن
تا خدا را صدا بزنی
تا بگویی چقدر دوستش داری
اگر آنقدر کوچکی یا خسته
که دستت به دستگیره پنجره نمی رسد
تا بازش کنی
آهسته خدا را صدا بزن
تا پنجره را باز کند
تا بگوید
چقدر دوستت دارد...
دیشب برای خودم چه عاشقانه گریستم
دلتنگ مثل همیشه در سكوت خانه گریستم
تندیس بغض دلم شكست
ذره ذره شدم خدا از بس كه مبهم و بی نشان در این كرانه گریستم
در چارچوب دل زخمیم به یاد تو آهسته آهسته بی بهانه گریستم
آری زبان دلم بریده شد از غم بی وفایی ها
وقتی در سكوت خانه دلم شكست آه ...
ای خدا تنها تو در کنارم بودی
وقتی كـه من بـاخته باشم ،
وقتی كه از یاد رفته باشم
وقتی كه سوخته باشم ...!!!!!!!!!
خداوندا تو تنهایی ، منم تنها
تویکتایی و بی همتا
ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا
فقط تنهای تنهایم
خدایـــــا
می دانم كه در هیاهوی غریب دنیا گم شده ام .
اما در همین هیاهوی غریب و كثیف
گاه و بیگاه سر جاده ی سبز نیاز
آنچنان تو را فریاد می زنم و
دریا دریا نیازبه درگاهت می فرستم؛
كه باورم شود بنده ام و بندگی می كنم.
این آرامشی است از رنجی که از خاک و خاکیان گریبان گیر دلم میشود.
گل آفتابگردان رو به نور ميچرخد و آدمي رو به خدا. ما همه آفتابگردانيم. اگر آفتاب گردان به خاك خيره شود و به تيرگي، ديگر آفتابگردان نيست. آفتابگردان كاشف معدن صبح است و با سياهي نسبت ندارد.
اينها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشايش ميكردم كه خورشيد كوچكي بود در زمين و هر گلبرگش شعلهاي بود و دايرهاي داغ در دلش ميسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتي دهقان بذر آفتابگردان را ميكارد، مطمئن است كه او خورشيد را پيدا خواهد كرد.
آفتابگردان هيچ وقت چيزي را با خورشيد اشتباه نميگيرد؛ اما انسان همه چيز را با خدا اشتباه ميگيرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و كارش را ميداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهميدن خورشيد، كاري ندارد. او همه زندگياش را وقف نور ميكند، در نور به دنيا ميآيد و در نور ميميرد. نور ميخورد و نور ميزايد.
دلخوشي آفتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آميخته است و انسان با خدا. بدون آفتاب، آفتابگردان ميميرد؛ بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزي كه آفتابگردان به آفتاب بپيوندد، ديگر آفتابگرداني نخواهد ماند و روزي كه تو به خدا برسي، ديگر «تويي» نميماند. و گفت من فاصلههايم را با نور پر ميكنم، تو فاصلهها را چگونه پُر ميكني؟ آفتابگردان اين را گفت و خاموش شد.
گفتوگوي من و آفتابگردان ناتمام ماند. زيرا كه او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوييدمش، بوي خورشيد ميداد. تب داشت و عاشق بود. خداحافظي كردم، داشتم ميرفتم كه نسيمي رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به ياد آفتاب مياندازد، نام انسان آيا كسي را به ياد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود كه شرمنده از خدا رو به آفتاب گريستم...
آه خداوندا
جز تو خواستن نباید،
جز تو دانستن نشاید،
جز تو اندیشیدن نخواهد؛
ای تمام خواسته هایم؛
ای تمام دانسته هایم؛
ای تمام انچه من دارم ؛
دوستت دارم،
به وسعت تمام دوست داشتنها،
به وسعت تمام هست ها و نیست ها،
تو را، که
هستی ؛
چه هستی باشد و چه نیستی.
خدایا....ما اگر بد کنیم تو را بنده های خوب بسیار است
تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگری کجاست؟
بارالها !
برای همسایه ای که نان ما را ربود نان
برای آنانی که قلب ما راشکستند مهربانی
برای کسانی که روح ما را ازردند بخشش
و برای خویشتن خویش
آگاهی و عشق می طلبم .
خدایا
موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ...
ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ...
دنیا رفیق مزاحم است ...
کودکی ام را پس نمیدهد....
خـــدایا :
میخواهم برایم بگویی چرا خوابِ شبهای دلتنگیم تعبیر نمی شود؟
چرا هفت فصل عاشقی بهار ندارد ؟
میخواهم بدانم ! زمانه که مرا به بازی گرفته به بهشت میرود یا جهنم
وقتي احساس مي کني قابل دوست داشتن نيستي
وقتي احساس بي لياقتي و نا پاكي مي كني
وقتي احساس مي كني كسي نمي تواند دردهاي تو را التيام ببخشد
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا مي تواند
وقتي احساس مي كني قابل بخشش نيستي
براي شرم و گناه هايت
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا مي تواند
وقتي فكر مي كني همه چيز پنهان است
و هيچكس نمي تواند درون را ببيند
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا می تواند
وقتي به انتها مي رسي و گمان ميكني
کسي نيست تا صدايت را بشنود
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا مي تواند
وقتي گمان ميبري كسي نمي تواند
به خود واقعي درون تو عشق بورزد
دوست عزيز من به ياد داشته باش
خدا مي تواند
خدا مي تواند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)