تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 65 از 638 اولاول ... 155561626364656667686975115165565 ... آخرآخر
نمايش نتايج 641 به 650 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #641
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    مثل تستهای كنكور

    در يك گزينه خلاصه می شوی :

    الف): نامرد

    ب ): پَست

    ج ):بی غيرت

    د ): همه موارد x
    این شعر بسیار جالب انگیزناک مال کیه؟

  2. #642
    پروفشنال Mohamma:D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    arak city
    پست ها
    543

    1

    آن مرد آمد .

    آن مرد در باران آمد .

    با GLX مشكی و خانمی

    كه مطمئنن ..... .

    من داس را از چند صفحه بعد قرض ميگيرم

    شاهرگم را ميزنم.
    با سلام

    خيلي قشنگ بود

    ياد كتاب فارسي سال اول ابتدايي بخير !

    مرسي

  3. #643
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    روزگاري چه غريب
    اول مهر به آن سال كبيس
    دست تقدير مرا با خود برد
    يادم آيد آن روز
    راه طولاني بود
    بس قشنگ و زيبا
    آنقدر پيمودم
    تا رسيدم گلپا
    آري آري آنروز
    من دلم خوش بين بود
    من به گلپا رفتم
    من به آن شهر كه زيبا بودش
    بس مهيا رفتم
    ياد آن روز به خير
    در دلم شادي و در گوشه ديگر غم بود
    و نمي دانستم
    چهار سال عمر گرانمايه خويش
    اندر اين شهر به بطالت گذرد
    آه . افسوس ندانستم من
    كه چقدر زود گذر است
    عمر بي بركت ما
    ياد ايامي كه
    كوچه ري مي رفتيم
    يا به مهماني دوست
    آخر سال به ارگ
    آه ... ! روزگاراني بود
    وه چه زود خاطره شد
    كوچه ري لطف و صفايي دارد
    لب آب و لب رود
    مي نشستيم پي زحمت دود
    خاطراتي چه قشنگ
    ذهن من رنگارنگ
    شهر گلپا شهري است
    بس قشنگ و زيبا
    در زمستان سرد و
    اوج تابستان گرم
    مردمانش دلسوز
    مهربان غم آموز
    و كمي هم ... مرموز
    آه ... افسوس گذشت
    خاطراتي چه قشنگ
    همه از اين دل تنگ
    خاطرات شب شعر
    يا كه آن راه خمين
    يا كه آن جمعه تلخ
    عهد ما عهد شكست
    دستمان نيز تهي
    تهي از دانه نمك
    دلمان نيز شكست
    آه ... افسوس گذشت
    او خودش مي داند
    كه چه با من كردست
    خاطراتي شيرين
    يا كه تلخ و ديرين
    همگي رفت كه رفت
    تا به آينده دور
    آه ... افسوس گذشت
    من به مژگان بنويسم امروز
    و به آن جوهر اشك
    وه دلم تنگ دل ياران است
    و كنون در يادم
    توي اين نامه نظم
    يا تو خوانيش به نثر
    بهر ياران همگي
    عرض ارادت دارم

  4. #644
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    از زندگی - از این همه تکرار خسته ام
    از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
    دلگیرم از ستاره و آزرده ام زماه
    امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
    دلخسته سوی خانه تن خسته میکشم
    آوخ ... کزین حصاردل آزار خسته ام
    بیزارم از خموشی تقویم روی میز
    وز دنگ دنگ ساعت دیوارخسته ام
    از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
    از خود که بی شکیبم وبی یار خسته ام
    تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
    از حال من مپرس که بسیار خسته ام
    Last edited by دل تنگم; 11-03-2008 at 00:20.

  5. #645
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در اوج خیال تو شبی سخت گذشت
    بر من نه دمی که عمر پر درد گذشت

    آیا تو به این قافله عمر مجالی دادی؟
    اینگونه درین حسرت یک وصل گذشت

  6. #646
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    حسرت دیدار تو در خاطرم جا مانده است
    آن نگاه گاه گاهت وه چه زیبا مانده است

    روزهای انتظارم را تو پایانی بیا

    باز هم احساس من تنهای تنها مانده است

    ای دو دست آشنا بر شانه های خسته ام

    نغمه لالایی ات در اوج معنا مانده است

    می روی از خاطرات سبز من اما کجا

    طعم طبع واژه ات در بغض من جا مانده است

    رفتی و چشمان من در رد پایت گم شدند

    بی حضورت پیکرم بی خشم اینجا مانده است

    منتظر می مانم اینجا تا بیایی خوب من

    گرچه از عمرم همین امروز و فردا مانده است

  7. #647
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سلام

    مرسي از توجه و لطفتون

    متاسفانه شاعر هيچ كدومشون را نمي شناسم

  8. #648
    آخر فروم باز nightmare's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,148

    پيش فرض

    مستیم و این دیوانگی ٬ دل را بشد جانانگی

    وانگه جمال خویشتن ٬ چون خاک شد افتادگی


    وز آتش اندر این عطش ٬ خورشید شد تابندگی

    آن ماه عریان نیز شد تابنده از این بندگی


    نوریم و پر شور و شرر ٬ بیگانه از بیگانگی

    دل را ببین دیوانه شد ٬ مسرور از دل دادگی


    با من بیا ٬ با من بگو ٬ محکم تر از کوبندگی

    طوفان سرکش را بشو ٬ موج نسیم زندگی


    سر داده ساقی مِی بشو ٬ آکنده از جاودانگی

    وانگه بیا پیمانه را ٬ لبریز کن از زندگی


    خرسند و خندان رو ز یاد ٬ چون قاصدک در سوز باد

    بی کینه و بی زار و ذل ٬ رو از بَر بالندگی


    صد زجه از جان بر بزن ٬ گمگشته شو در بندگی

    بر مال خود آتش بزن ٬ رو از بر آوارگی


    زین ره خرامان میروی ٬ مستی و شادان میروی

    از عرش تا فرش زمین ٬ مخلوق را جان میدهی


    یا رب ٬ دلان گمشته اند ٬ رحمی نما بر حال ما

    نوری بشو بر جان ما ٬ وز رحمت و بخشندگی ...


    تا بعد ...
    Last edited by nightmare; 11-03-2008 at 11:07.

  9. #649
    آخر فروم باز nightmare's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,148

    پيش فرض

    نـــفــسی از بـر این آیــنــه هـا بـــر می تـافــت
    مشک فشان باد صبا سرود هستی می خواند

    دل من شد ز بر پیکر این آینه ها آواره
    چـــشم تــو نور حقــیقـت بر دلی بیچاره

    من و تو تابش نوری ز خلاء بر همه هستی بودیم
    مثل آن لحظه ی زیبا ٬ به کناری ز سکوت آسودیم

    وانگه آن قطره ی باران بر دل خاک کویر سیلان شد
    ز بــر و روی زمیـــن آنـــچه کــــه بـــود پــایــان شــد

    این چه غم بود ٬ چه جان بود ٬ که چنین دیوانه
    شســت و بــخــشید به شادی ٬ ماتمی بیگانه

    که دگر بار ســـرودش ز کـران ها دل مـا را مـی خــواند
    همه هستی و وجودش ز محبت در گِلی جان می یافت

    مـن و تو آن گِـل جـان دیــده و فــانــی شــدیــم
    که در این خاک ٬ چو او خواست ٬ خدایی شدیم ...

  10. #650
    پروفشنال winter+girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    رشت
    پست ها
    749

    پيش فرض

    روزت را سياه مي كنم
    و راه مي روم اين بي مفهوم جاده ها را
    هر چند پاهايم گير داده اند اما
    گريه ام مي گيرد وقتي به ياد هيچ چيز نمي افتم
    نبودنم را پرت مي كنم روبه رويت كه مثل سگ دنبالش له بزني
    از بالاي مسطح ترين بي خيالي هايت خودم را پرت مي كنم بالا
    فكرش را بكن
    هر وقت خواستم از افتادنم پايين بيايم
    بالهايم سبز مي شوند و رسوايم مي كنند
    اينجا فقط يك نيش خند مي تواند بخندد
    و پشت يك توهم حقيقتا هيچ چيز نيست
    اينجا توهمات با هم دست به يكي كرده اند تا...
    هر وقت كمم آوردي
    بودنم را انكار كني
    زياد فكر نكن به جايي نمي رسي
    فوقش پشت بام و دوباره رسوايي
    گفتند هيچ چيز گيرت نمي آيد
    انگار روايت ها الهام مي شدند
    اما كور خواندند من روايت ها را هم بازي دادم
    خودم به ديگران الهام مي كنم و
    سگ محلي ها يم را جمع مي كنم تا سر هم بريزم رويت
    منتها اليه اين خل مزاجي ها يك پارچ آب سرد است
    بيداري را زياد تجربه كردم .
    اما خداييش هيچ وقت
    تجربه ها مرا بيدار نكردند

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •