نه ناله , نه افغان , نه دردي و نه درمان
نه غصه , نه قصه , نه خندان و نه گريان
نه اشکي و نه لبخند , نه نوري و نه ظلمت
نه دم کرده هوايي , نه بوي خوش باران
نه زاري , نه ذلت , نه کفري و نه وحدت
نه عبد و نه عبيدي که در پاي تو گريان
نه در اوج نه در قعر , نه چون سنگ و نه چون پر
نه چون ماهي دريا , نه چون خار بيابان
نه نوري نه اميدي , نه افسردگي تام
نه دردي که بيابم دوايش ز طبيبان
به از اين که شمردم عذابي نتواني
نه شاهين به هوايي, نه بندي و نه زندان