سلام خدمت تمام دوستان
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
سلام خدمت تمام دوستان
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
واسه هر کسی تو دنیا ، عاشقی یه رنگی داره
اما هر رنگی که باشه ، جنسش از جنس بهاره
عشق تو تنپوش یه ماهی ، رنگ پولک طلایی
واسه خواب یه پرستو ، قرمز و زرد و حنایی
ـــــــــــــــــــــــــ
سلام دوست خوبم
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت / دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد/اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
***
التماس دعا
تا ز دیدارِ تو ای آرزوی جان دورم
خارِ خشکم که ز باران بهاران دورم
گرچه تا مرزِ جنونف رفته ام از خویش برون
باز صد مرحله از منزلِ جانان دورم
چون سبو، دست به سر می زنم، از غم، که چرا
جام بوسیدش و من زان لبِ خندان دورم
همچو شبنم دلم آیینۀ صد جلوۀ اوست
گرچه زان چشمۀ خورشیدِ درخشان دورم
خضرِ راهِ منِ سرگشته شو ای عشق، که من
می روم راه و ز پایانِ بیابان دورم
کی سرِ خویشتنم باشد و سامانِ خِرَد
من در راهِ جنون از سر و سامان دورم.
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
***
التماس دعا
افسرده حالم
مستیم و دل به چشمِ تو و جام داده ایم
سامانِ دل به جرعۀ فرجام داده ایم
محرم تری ز مردمکِ دیدگان نبود
زان، با نگاه، سوی تو پیغام داده ایم
چون شمع اگر به محفلِ تو ره نیافتیم
مهتاب وار، بوسه بر آن بام داده ایم
دور از تو با سیاهیِ سب های غم گذشت
این مردنی که زندگی اش نام داده ایم
با یادِ نرگسِ تو چو باران به هر سحر
صد بوسه بر شکوفۀ بادام داده ایم
وز موج خیزِ فتنه، دلِ بی شکیب را
در ساحلِ خیالی تو، آرام داده ایم.
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
مرغکان، بر سرِ دریا، آرام،
بال بگشوده به راهِ سفرند
(نقشی افتاده بر آن پردۀ لرزانِ حریر.)
گویی از پنجرۀ ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپیدف
پاره کرده ست و فرو ریخته زانجای به زیر.
رفتم در ميخانه حبيبم ، خوردم دو سه پيمانه
من مستم و ديوانه حبيبم ، من را كه بر خانه
دلبر عزيز ، شوخه و تميز ، برخيزو بريز
زان مي كه جوان سازد ، عشقم به تو پردازد
تو اگر عشوه بر خسرو پرويز كني
همچو فرهاد روم از عقب كوه كني
تو مگر ماه نكوروياني
تو مگر شاه نكوروياني
**
شب بخیر
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن هنگامه جان خویش را سوخت.
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد.
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من ان دیوانه مرد آتش افروز.
من آن دیوانۀ آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم.
بزن اتش به عود استخوانم
که بوی عشق بر خیزد ز جانم.
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی ها.
به غیر از مردن و از یاد رفتن؛
غباری گشتن و بر باد رفتن؛
در این عالم سرانجامی تداریم
چه فرجامی؟ که فرجامی نداریم.
لهیبی همچو آهِ تیره ورزان،
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا، آتش بزن، خاکسترم کن
مسم،در بوتۀ هستی زرم کن!
---------
شبِ شمام بخیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)