دست دست نکن
. . . ببار!
بگذار باران این فاصله را
خجل کند
دست دست نکن
. . . ببار!
بگذار باران این فاصله را
خجل کند
نه از مرگ می ترسم
نه از تاریکی
نه از تنهایی .
از باران می ترسم
و دلی که پرده پوشی نمی داند .
نه مثل من
او،دلشکسته می شود اما،نه مثل من
از هجر خسته می شود اما، نه مثل من
چون سرو در نهایت سرسبزی و سکوت
او پای بسته می شود اما نه مثل من
روحش شکست خورده زبیداد اتنتظار
از تن گسسته می شود ،اما نه مثل من
با چینشی به غربت چشمان خیس او
غم دسته دسته می شود ،اما نه مثل من
ابر بهار می شود و گریه می کند
بغضش شکسته می شود /
اما نه مثل من...........
Last edited by ELHAM3000; 18-03-2011 at 17:18.
چشمایم را شستم
زیر باران رفتم
ولی ندیدمت
فقط باران بود و چشمهایم
بعدها
وقتی کویر دلم ، تشنه باران شد
فهمیدم که تو
همان بارانی ...
ساعت الآن دقیقا خواب است
- و من و پهنه کاغذ بیدار
روی تو در نظرم نقش نخست ،
و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش
و خود او می داند ؛
که دلم آنقدر آغشته به توست ؛
که اگر از صف فردوس برین ،
طیفی اندازه صد نور میسر سازد
من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت
فرقی نمی کند که شعرهایم را روی کاغذ بنویسم
یا روی ماسه های دریا
یا حتی روی شیشه های بخار گرفته پنجره !
نام توست که به دل نوشته هایم
اعتبار می بخشد !
تو بودی باور من-تو یار و یاور من- تو بودی عشق اول-رفیق آخر من- تو بودی شور هستی-رفیق خوب مستی-تو بودی کعبه ی عشق-مثل خدا پرستی
هر چه بر من گذشت حقم بود من از اين بيشتر سزاوارم تو گناهي نداري اي زيبا مرگ بر من كه دوستت دارم
آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند
این چه رازیست که در میکده عشاق به آن می خندند.
نکند راز من و تو باشد.
نکند عهد شکستی و...
یادمان باشد:
آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیم
ابرها در سفرند
آسمان اما هست.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)