تن من ليك باز با من بود
لحظه آخرم گرفت عنان
كه : كجا ؟ بسته است راه سفر
حيرتم پر گشود و نقش هراس
بر لب آشفت طرح يك لبخند
كركسان گرسنه چشمانم
طعمه از نام رفته ام جستند
نام من سايه درختي شد
در كوير گذشته هاي سراب
چهره ام با اشاره شب گيج
روي لب بست خنده هاي خراب
ايستادم تنم كه با من بود
زير پرهاي واژه رويا شد
در رگم آشيانه زد ترديد
پرسشي ز آن ميانه نجوا شد
شايد اين لحظه لحظه آخر ؟
------------
بخبخشید مزاحمه خریدو فروشتون می شم
ولی فرانک از این هیچی مخر 100 تا چاقو بسازه دو تاش دسته نداره![]()