ای که در عشقت شتابان نيستي
این تن دلخسته را جان نيستي
بخت این بیچاره در هم ریختی
بر سر شوریده سامان نيستي
من به آن دیوانگی آویختم
این نبودی و کنون آن نيستي
صید صیادی ولیکن صد عجب
بیشه را دیگر خرامان نيستي
ماه تابان بودی اما حسرتا !
شام غربت را چراغان نيستي
شاه بیت عاشق شیدای دل
در غزلخوانی پریشان نيستي
زخم جان ((لاله))را با عشق خود
مرهم ودارو و درمان نيستي