تختهي عشق برنوشتم باز
برنويس اي نگار تختهي ناز
تا بر استاد عاشقي خوانيم
روزکي چند باب ناز و نياز
انوری
تختهي عشق برنوشتم باز
برنويس اي نگار تختهي ناز
تا بر استاد عاشقي خوانيم
روزکي چند باب ناز و نياز
انوری
ز ابروانش طاقت او گشت طاق
وز لبش شد تلخ، شهدش در مذاق
نرگس جادوی او خوابش ببرد
حلقهی گیسوی او تابش ببرد
جامی
دوش به خواب ديدهام روي نديدهي تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچيدهي تو را
قطره خون تازهاي از تو رسيده بر دلم
به که به ديده جا دهم تازه رسيدهي تو را
فروغی بسطامی
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو شده خانه فروش دل ما
رمزی که مقدسان ازو محرومند
عشق تو مر او گفت به گوش دل ما
خاقانی
Last edited by t.s.m.t; 31-08-2009 at 14:25.
آن را که اول از همه خواندي به سوي خويش
آخر به کام غير مرانش ز کوي خويش
جويي ز خون ديده گشادم به روي خويش
بر روي خويش بستهام آبي ز جوي خويش
فروغی بسطامی
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوهی نعمتشناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست، یافت
جامی
تودهي خاکسترت گوگرد احمر کي شود
تا نسوزد پيکرت بر آتش سوزان عشق
گوشهي ابروي معشوقت نيايد در نظر
تا نريزد خونت از شمشير خونافشان عشق
فروغی بسطامی
قصهی عاشقان خوش است بسی
سخن عشق دلکش است بسی
تا مرا هوش و مستمع را گوش
هست، ازین قصه کی شوم خاموش؟
جامی
شکوه آصفي و اسب باد و منطق طير
به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تير پرتابي
هوا گرفت زماني ولي به خاک نشست
حافظ
تاج را مپسند بر فرق خسان!
تخت را در زیر پای ناکسان!
ملک، ملک توست، بستان ملک خویش!
ملک را بیرون مکن از سلک خویش!
جامی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)