ما را مطلب که نقش آبیم
افسانه به ما مخوان که خوابیم
ما شاخه خشک باغ حسرت
دل بسته نقش هر سرابیم
ما را مطلب که نقش آبیم
افسانه به ما مخوان که خوابیم
ما شاخه خشک باغ حسرت
دل بسته نقش هر سرابیم
سلام
ما كه گفتيم مال ياريم
غير دل هيچي نداريم
بي شما خزون و سرديم
با شما End بهاريم
...
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
يه روز يه باغبوني يه مرد آسموني
نهالي كاشت ميون باغچه مهربوني
يار مرا ، غار مرا ، عشق جگر خوار مرا
يار تويي ، غار تويي ، خواجه نگه دار مرا
نوح تويي ، روح تويي ، فاتح و مفتوح تويي
سينه مشروح تويي ، بر در اسرار مرا
نور تويي ، سور تويي ، دولت منصور تويي
مرغ که طور تويي ، خسته به منقار مرا
قطره تويي ، بحر تويي ، لطف تويي ، قهر تويي
قند تويي ، زهر تويي ، بيش ميازار مرا
اگر روم ز پيش فتنه ها برانگيزد
ور از طلب بنشينم بكينه برخيزد
و گر برهگذري يكدم از وفا داري
چو گرد در پيش افتم چو باد بگريزد
سلام
دفتر خاطره هام تا بخواي خط خطيه
يادگار سرخ يار بوسه كاغذيه
همينم قيمتيه
...
سلام
ــــــــ
هر عهد كه با چشم دل انگيز تو بستم
امشب همه را چون سر زلف تو ، شكستم
فرياد زنان ، ناله كنان عربده جويان
زنجير ز پاي دل ديوانه گسستم
جز دل سيهي فتنه گري ، هيچ نديدم
چندان كه به چشمان سياهت نگرستم
دوشيزه ي سرزنده ي عشق و هوسم را
در گور نهفتم به عزايش بنشستم
مي خوردم و مستي ز حد افزودم و ، آنگاه
پيمان تو ببريدم و پيمانه شكستم
عشقت ز دل خون شده ام دست نمي شست
من كشتمش امروز بدين عذر كه مستم
در پاي كشم از سر آشفتگي وخشم
روزي اگر افتد دل سخت تو به دستم
...
سلام:
ما فقط مشق نوشتیم از عشق
ما فقط رنج کشیدیم آروم
و به آیین کبوترهامون باز گشتیم دوباره بر بوم
باز از وسعت درد رنگ مهتاب گرفت
باز این ماه نجیب داغ بر سینه گرفت
عشق با ما ننشست بی صدا پر زد و رفت
بر پریشونی ما رنگ ماتم زد و رفت
ما فقط مشق نوشتیم از عشق
ما فقط رنج کشیدیم آروم
و به آیین کبوترهامون باز گشتیم دوباره بر بوم
من سايه وار از هستي خود مي گريزم
شايد كه بر بگذشته ها اشكي بريزم
...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)