راه طلب تو خار غمها دارد
کو راهروی که این قدمها دارد
دانی که که روشناس عشقست آنکو
بر چهرۀ جان داغ ستمها دارد
راه طلب تو خار غمها دارد
کو راهروی که این قدمها دارد
دانی که که روشناس عشقست آنکو
بر چهرۀ جان داغ ستمها دارد
دل من دير زماني ست كه مي پندارد:
دوستي نيز گلي ست…مثل نيلوفر و ناز
ساقه ي ترد ظريفي دارد
بي گمان سنگ دل است آنكه روا مي دارد جان اين ساقه ي نازك را دانسته بيازارد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که دردسرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که ماه در حکمست
خدارا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل ارد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد
درین باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروری در کنار آرد
دیگر چندان گرم نمی شوم وقتی که می رسد تا دستم را بگیرد
دیگر چندان شاد نمی شوم
دیگر ماه که پشت ابر پنهان شود نمی ترسم
و گفتگویی را که با سایه آغاز کرده ام ادامه می دهم
...
من بودم وماه وشب وشعرم؛
ـ شعری که سهم چشمهایت شد!
حرفِ دلت با ماه می گفتی؛
ـ ماهی که هر شب داده آزارم ـ
اینگونه با من دشمنی تا کی؛
ـ دیگر به خواب من نمی ایی ـ
در کوچه باغ خواب رویاها
ایا نخواهی کرد تکرارم
مست.....نه مست نبودی که مرا جار زدی
باورم نيست که دستان مرا دار زدی
مست .....نه مست نبودی که تبر....ممکن نيست
ساقيا مست شدم بی تو دگر ممکن نيست
تو از عدل علی گویی ولی با حال نمرودی
یزیدی ؟! یا حسینی تو ؟! نمی دانم ! نمی دانم !
چرا باید یزیدی بود و از شور حسینی گفت ؟!
منافق پیشه را آخر درون شعله بنشانم
تو خود از زشتی می گفتی و هر روز و شب مستی !
دگر از من چرا خواهی که از او رو بگردانم؟
بساط ظلم را برکن ، ستم با مردمان کم کن
که خواهد آمد آن روزی که داد ظلم بستانم
ـــــــــــــــــــــــــ ــ
چه زرنگ![]()
![]()
فکر نمیکنم انچنان مطلب پیچیده و تعجب اوری باشه !او
یعنی خودتونهم اول جستجو می کنین بعد می نویسین ایول بابا
....................
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمغ ترین نفس این حوالیم
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
می شناسمت
چشم های تو
میزبانِ افتابِ صبح سبز باغ هاست.
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یارِ روشنی
دست های تو
پلی به رویتِ خداست.
------
ما اینیم دیگه![]()
تـا پيـچ و تـاب قـد تـو را دل ننشيـن كنم
دست از سر نيــاز بـه هـر ســو گشـــوده ام
از هـر زنـي تــراش تنــي وام كــــرده ام
از هر قدي كرشمـه ي رقصــي ربــوده ام
امـا تـوچـون بتــي كـه بـه بت ساز ننگرد
در پيش پاي خويش بــه خاكـم فكنـده اي
مست از مــي غـروري و دور از غـم مني
گوئي دل از كسي كه تو را ساخت كنده اي
ـــــــــــــــــ
همه ت ها به من می افته امروز که
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)