دوش گفتم با حریفی با خبر -----کاندرین مطلب مراشو راهبر
دشمنی حر و بذل جان چه بود ؟ ----اول آ ن کفر آخر این ایمان چه بود؟
اول آنسان کافر مطلق شدن ----سد راه اولیای حق شدن
آخر از کقر آمدن یکباره باز ---- جان و سر در راه حق کردن نیاز
گفت اینجا نکته ای هست ای خبیر ---- زد چو سالک دست بر دامان پیر
خواست تا رهرو شد اندر طریق ---- همقدم گردد به رحمانی فریق
نفس کافر دل چو یابد آگهی ----مشتعل گردد ز روی همرهی
آرد از حرص و هوس خیل و سپاه ---- راهرو را سخت گردد سد راه
مانع هر گونه تد بیرش شود ----رو نهد هر سو عنانگیرش شود
تلخ سازد آ ب شیرینش به کام ---- گام نگذارد که بردارد ز گام
گر گریزان گشت سالک نیست او ---- در مهالک غیر هالک نیست او
ور فشر د از همت او پای ثبات ---- ماند برجا بر تمنای نجات
پیر را از باطن استمداد کرد ---- باطن پیر رهش امداد کرد
آن عنانگیر از وفا یارش شود ---- همدم و همراه و همکارش شود
عمان سامانی