امروز با غرورت باز هم مرا شکستی
با ناز و قهر و کینه مهرم ز دل گسستی
دانی که بی تو هیچم ای ماه بی مروت
باشد که بار دیگر قلب مرا شکستی
امروز با غرورت باز هم مرا شکستی
با ناز و قهر و کینه مهرم ز دل گسستی
دانی که بی تو هیچم ای ماه بی مروت
باشد که بار دیگر قلب مرا شکستی
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم
رو به روی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال گر چه هیچ نزری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد غریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من
من به ای یک جمله سخت ایمان داشتم
لحظه تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم
گفتم به وصل رويت خواهم رسيد روزي گفتا كه نيك بنگر شايد رسيده باشي
با تو زیرِ بارانم
چتر برای چه ؟
خيال که خيس نميشود
دل گشته است فراری از تاب گیسوانش کاین تاب ها بریده تاب از قرار تابی
تابی نمانده است و دل در پی کمان است باشد که از پی ان از دست رود نگاهی
تاب کمان ابرو برده قرار دل را تاکی در انتظار تیر ابرو کمانی
چشم توکشت ما را لیکن تو خود ندانی کاین تاب ابروان است ندارد هیچ دفاعی
گفتم که بر دو چشمت سپر کنم نگاهم غافل که تاب دفاع ندارد هیچ سپاهی
سـکـــــــه ی زنـدگـیم
شـیـــــــر نـدارد
امــــــــا
هـمـیـن خـطـی
کـه مـــــــرا بـه تــــــو
وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..
عشق زیر باران ایستادن و باهم خیس شدن نیست
عشق آن است که یکی برای دیگری
چتر شود و او نداند كه چرا خيس نشد.
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
تو بارانی من باران پرستم تودریایی من امواج تو هستم اگرروزی بپرسی باز گویم: تو من هستی و من نقش تو هستم
خواستم بگویم
آن جا که تویی
آفتاب به اندازه یک چرخش عقربه
زودتر غروب می کند
اما گرم تر می تابد.
چون تو
که یک دنیا فاصله را پس می زنی
تا بیشتر دوست بداری.
خواستم بگویم
آن جا که تویی
دیوار سفید ایستاده است و
زائران شب زمزمه های اندوهگین را برای
هزارمین بار می خوانند.
اما تو...
تو نشسته ای و آخرین شمع منور
با لبخندت روشن می شود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)