دلم می گیرد !
وقتی که نگاهت می کنم ..
اما نگاهت به سویم نیست !!
دلم می گیرد !
وقتی که نگاهت می کنم ..
اما نگاهت به سویم نیست !!
عشق شيرين می تواند خانه ها ویران کند
شیر ِ شوریده به شيرين می زند از این عسل
شور ِ شيرين می تواند خسروان رسوا کند
یا که در بازی بگیرد بی ستون را از بغل
مهر ِ شيرين می تواند کوه را از جا کَند
مه پری از چین نشان داده یکی عکس العمل..."
وحشی ِ شيرين سخن بهرام را هم رام کرد![]()
دلم گرفته برایت بهانه ای شيرين
که می تراود از این دل ترانه ای شيرين
شکوه بخت من از تو هزار خاطره داشت
که هر یکیست برایم نشانه ای شيرين
شبی به یاد شب با تو بودنم بودم
تو بودی و من و یک آشیانه ای شيرين
نسیم بود و سر زلف دلربای تو بود![]()
اینــــو از یکی از شعــرا ... برداشتـــم و برا خودم نوشتــــم !
گفتــم اینجـــا هم بــزارم :
زیر چتـــر بارون
قطره قطره چـه آروم
ذره ذره دلامون
نزدیک میشدن وقتی بالا میرفت صدای خنده هامون
کسی نبود سـد راه مون
حالا از اون روز هـا چی مونده واسم جزء یه قلب داغـون
روز هـا مثل برق و بـاد رد شــد
رو به روی هم باز سد شد
نمیدونـم چه خطایی ازم سر زد رفت و باهام بد شــد
شایـد یکی دیگه رو دوسـت داشـت
حتمـا دوباره دوستـاش زیر پاش نشستن که برو با یکی دیگه دوسـت باش
هـی تو که دستاته تو دستـاش
واسه تو میزنـــه نفس هـــاش
یه روزی من جای تو بودمو بهـم خنجـر زد از پشــت
حالا کوری نمیبینی جزء چشـاش
میمیــری واسه خنده هــاش
ولــی فراموش نکن طعمه بوس های منه داره لب هـاش
عهد کن یارم بمانی تا قیامت ای رها
اولین و آخرین عشقم بمانی با وفا
کلبه ای با هم بسازیم با ستونی استوار
گر کنارم تو نباشی ، بی قرارم بیقرار
باید نگاهی به سیم کشی قلبم بیاندازم
تازگی ها زیاد با مغزم اتصالی پیدا می کند!
یک سنگ کافیست برای شکست شیشه
یک جمله کافیست برای شکستن یک قلب
یک قلب کافیست برای عاشق شدن
یک دوست کافیست برای یک عمر زندگی
گفتمش همدم شبهایم کو ؟ عکس رخساره ماهش داد
گفتمش بی تو چه می باید کرد ؟ یادگاری تاری از زلفش داد
وقت رفتن همه رو می نگریست ، به من انتظار سر راهش داد . . .
« دوستتـــــ می دارم
باقلبــــ من بازی می کنی
و من بــــ ـــاز هم
عاشــــق می شوم
و تو ادامــــه می دهی
و من به دنبال تـــــو »
هنــــــوز هم دوستت دارم --- هنـــــــوز هم حست می کنم
برای تـــــویی که هر شبــــت برای من است ، دوستت می دارم
![]()
گفتي بمان ، مي خواستم اما نمي شد
گفتي بخوان بغض گلويم وا نمي شد
گفتم که مي ترسم من از سحر نگاهت
گفتي نترس اي خوب من ، اما نمي شد
مي خواستم ناگفته هايم را بگويم
يا بغض مي آمد سراغم يا نمي شد
گفتي که تا فردا خداحافظ ولي آه
آن شب نمي دانم چرا فردا نمي شد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)