به نادانيِ دانايانِ بزرگ ميخندم
به پلیدیِ نفرتبارِ زمانه ميخندم
به تهي بودنِ اشکِ بهانه ميخندم
به غرورِ مُرده ی مَردِ زمانه ميخندم
به چشمانِ بياحساسِ عشق ميخندم
به بي عمقيِ حسِ شعر و ترانه ميخندم
------------------------
عجججججججججب![]()
به نادانيِ دانايانِ بزرگ ميخندم
به پلیدیِ نفرتبارِ زمانه ميخندم
به تهي بودنِ اشکِ بهانه ميخندم
به غرورِ مُرده ی مَردِ زمانه ميخندم
به چشمانِ بياحساسِ عشق ميخندم
به بي عمقيِ حسِ شعر و ترانه ميخندم
------------------------
عجججججججججب![]()
راستی می خواستم بگم مرده دپرس این شعره تو امضات خیلی باحاله .... قشنگ وصف الحاله...
--------
مرا به سحال سرود غروب ويران كرد
پرنده اي
كه از آونگ نرم ساقه گسيخت
اجاق قافله با دشت سايه بازي كرد
زمين در انحناي افق پر زد و به دريا ريخت
پرندگان شبند اختران بي آواز
فراز آمده با خوشه هاي خرمن روز
نسيم هاي غروب آهوان دربدرند
كه مي دوند به سرچشمه هاي روشن روز
------------
دیدی کم می اوری![]()
زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات
ای دل خام طمع اين سخن از ياد ببر
سينه گو شعله آتشکده فارس بکش
ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر
-------------------------
دیدم داری گریه میکنی بیخیال شدم ...![]()
روزی دلپذیر از زمستان در میان بوستان
خوردن چای و دیدن کل کل دوستان
نمي خوام ديگه بشينم پاي يک عشق خيالي
تو يه آرزويي بودي ديگه رفتي و محالي
ديگه هرگز نمي پرسم از کسي سراغ خونت
بلکه توي خواب ببيني که بگم منم ديونت
ميدونم منتظر هستي تا بهت بگم عزيزم
اما نه من حالا ديگه فکر يک عشق جديدم
حرفمو تو نمي خوني دردمو تو نميدوني
همش از عشق ميگي اما چرا عاشق نمي موني
---------------
یه غوله دپرسه مهربون
دوست می شویم
-----------------
عجب شعری سرودند دوستان!!!!![]()
Last edited by Monica; 30-01-2007 at 15:08.
يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش لله که روم من ز پی يار دگر
گر مساعد شودم دايره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
--------------------
آره دوست میشویم ...![]()
روي ديوارهاي شب
تو هنوز ميگريزي و من
باز هم در تاب و تب
بس که دنبال تو گشتم
کفشهايم پاره شد
جان من اخر رسيد و
باز پيدايت نشد
اي نسيم در گريز بي وطن
اي که بردي جان من با خويشتن
هر کجا خواهي برو کين بي رمق
در پي ات مي ايد او با جان و تن
پيش خود پنداشتي جا مانده ام؟
خسته و درگير و رسوا مانده ام؟
--------------
![]()
معاشری خوش و رودی بساز میخواهم
که درد خويش بگويم به ناله بم و زير
بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبير من شود تقدير
-------------------
![]()
روز همان روز ,
شب همان شب ,
اما حالا دیگر این منم که تغییر کرده ام .
قلبم می تپیده ,
نفس می کشیدم ,
حرف می زدم , گوش می دادم !!!
اما اینک حالم دگرگون است .
تا به حال هر چه بوده
مقتضای جسم بوده و یک عمل طبیعی....
................
...............
اما اکنون دیگر من نیستم ,
همه اوست
قلبم برای اوست که می تپد ,
نفسهایم بوی عطر او دارد,
هر لحظه نام اوست
که بر زبانم جاری است
حرفم برای اوست,
حرکتم ,
راه رفتنم ,
نگاهم ,
همه او شده .....
-------------
چرا انقدر زود آشتی کردی؟ من حوصله مسر رفت حالا چی کار کنیم![]()
هزار شکر که ديدم به کام خويشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طريقت ره بلا سپرند
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز
----------------------
ییییی ... اول من آشتی کردم یا تو ؟؟؟... (الان بزام میزنیم تو سروکله هم ... خوبه ؟)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)