غروب شد خورشيد رفت. آفتابگردان دنبال خورشيد ميگشت ناگهان ستاره اي چشمك زد آفتابگردان سرش را پايين انداخت. آري.... گلها هيچوقت خيانت نميكنند
غروب شد خورشيد رفت. آفتابگردان دنبال خورشيد ميگشت ناگهان ستاره اي چشمك زد آفتابگردان سرش را پايين انداخت. آري.... گلها هيچوقت خيانت نميكنند
انسان با 3 بوسه تكميل ميشود: 1)بوسه ي مادر كه با آن پا به عرصه خاكي ميگذارد 2) بوسه ي عشق كه با آن يك عمر زندگي ميكند 3)بوسه خاك كه با ان پا به عرصه ابديت ميگذارد
گفتم : غروب غمت را به هر بهايي خريدارم چند مي فروشي ؟
گفت : نمي فروشم
گفتم : چرا ؟
گفت : زندگي بي غم معنا نداره .....
غیر ممکن وجود ندارد" اگر غیرممکن وجود نداشته با شد،پس هر کاری امکان پذیر است.با این وجود به دو دلیل برخی افراد در کارهایشان ناموفق اند: اولا در پاسخ به مسئولیتها و فرصتهای پیش آمده از خود مقاومت و شکیبایی نشان نداده و در اجرای کارها سهل انگاری کرده اند، ثانیا راه و روش انتخابی آنها نادرست بوده است.
انسان با سه بوسه تکمیل می شود
۱-بوسه مادر که با آن با یه عرصه خاکی می گذاری
۲-بوسه عشق که یک عمر با ان زندگی می کنی
۳-بوسه خاک که با ان با به عرصه ابدیت می گذاری
امام رضا (ع)
هر کـس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى خواهد بود
از خدا خواستم ...
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد ... خدا گفت: نه .... رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ....خدا گفت: نه ....شکیبایی زاده رنج و سختی است.شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد ...خدا گفت: نه....من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ....خدا گفت: نه ...رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد ...خدا گفت: نه .....بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی .
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم ...و باز گفت: نه ....من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند ...و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم
کابوس تورا فراموش خواهم کرد .....
حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی ..... من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....! کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت ! به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی .... دیوانه کردی مرا ..... دوباره ...خندیدی اینبار من نیز خندیدم ...... دستانم را به چشمانت هدیه کردم ..... بوسیدی ..... گریه کردم ..... تو نیز گریستی ........ دقایقی گذشت ...... در آعوش تو آرام گرفتم ...... لحظه ای سکوت میان من و تو غوغایی کرد..... تا به خود آمدم با هم رفته بودیم ...... نامت را پرسیدم ......از دل ..... از همین آدم ها ...... همه گفتند ...... تنهایی .....! دیگر میدانم که تنهایی خیلی بهتر است ...... خیلی ...بگذریم .....خدا هست .... من هستم ... و زندگی زیباست ... خیلی زیباست
یادت باشه دنیا گرده,هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی.!!!
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان
باید ازجان گذرد هرکه شود عاشقشان
روز اول که سرشتند زگل پیکرشان
سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)