آن روزها که تو به من می گفتی میان سنگلاخ ها و دره ها و کوه ها مواظب هم باشیم و دست هم را ول نکنیم روز ها گذشته است.
اما دست هر دویمان در هواست و میل به گرفتن نداریم.همیشه می خواستم بگویم که تو یعنی همه ی زندگی من اما غرورم مانع شده است.می خواهم بدانی که دلم برایت به اندازه ی همین یک دنیا فاصله تنگ است ...پس دستت را به من بده که برای شروع دوباره آماده ام.........