تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 62 از 640 اولاول ... 125258596061626364656672112162562 ... آخرآخر
نمايش نتايج 611 به 620 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #611
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در گوشه اي از آسمان ابري شبيه سايه ي من بود
    ابري كه شايد مثل من آماده ي فرياد كردن بود
    من رهسپار قله و او راهي دره تلاقي مان
    پاي اجاقي كه هنوزش آتشي از پيش بر تن بود
    خسته مباشي پاسخي پژواك سان از سنگ ها آمد
    اين ابتداي آشنايي مان در آن تاريك و روشن بود
    بنشين!‌ نشستم، گپ زديم، امّا نه از حرفي كه با ما بود
    او نيز، مثل من، زبانش در بيان درد الكن بود
    او منتظر تا من بگويم، گفتني هاي مگويم را
    من منتظر تا او بگويد، وقت، امّا وقت رفتن بود
    گفتم كه لب وا مي كنم، با خويشتن گفتم، ولي بعضي
    با دست هاي آشنا در من، به كار قفل بستن بود
    او خيره بر من، من به او خيره، اجاق نيمه جان ديگر
    گرمايش از تن رفته و خاكسترش در حال مردن بود
    گفتم: خداحافظ! كسي پاسخ نداد و آسمان يك سر
    پوشيده از ابري، شبيه آرزوهاي سترون بود
    تا قله شايد يك نفس باقي نبود، امّا غرور من
    با چوب دست شرمگيني در مسير بازگشتن بود
    چون ريگي از قله به قعر دره افتادم، هزاران بار
    امّا من آن مورم كه همواره به دنبال رسيدن بود

  2. #612
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    امروز را كشتم


    مانند ديروز

    با شمشيري تيزتر

    ثانيه گرد قرمز ساعت را

    نگاه كردم امروز

    اخمو تر از ديروز!

    انسان ها را شمردم

    محبت ها را اندا زه گرفتم

    كوتاه تر شده بود از ديروز

    شمشيرم تيز تر

    نگاهم اخمو تر خواهد شد فردا...

    انسان ها بيشتر مي شوند

    و محبت ها كمتر....

  3. #613
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    دختران شهر به روستا فکر میکنند ،

    دختران روستا در آرزوی شهر میمیرند...

    مردان کوچک ، به آسایش مردان بزرگ فکر میکـنند ،

    مردان بزرگ در آرامش مردان کوچک مـیمیـرند...

    کـدام پــل ،

    در کجای جهان ،

    شکسته است؟!

    که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!

  4. #614
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    هوایت را همیشه داشتم

    داشتم

    تا همین دیروز

    گم کردم!!!

    مثل تیتر های درشت رونامه های باطله

    در مشت تو

    مچاله می شوم

    آیا تو هم در این لحظه به من فکر میکنی؟

    آیا تو هم در این لحظه از خودت میپرسی:

    آیا تو هم در این لحظه به من فکر میکنی؟

    از همان اول


    پلک های تو با من بد بود

    مثل پلک های من

    این ها

    به خوشبختی مان

    حسادت می کنند!!

    کاش می شد تو را

    بین آدم ها قسمت کرد

    حتما

    یک مزه ات

    سهم من می شد!!!

    هنوز چشم های تو دنبال کشتن است

    می ترسم در آینه نگاه کنی

    همه پرواز می کنند

    برای رهایی

    من پرواز می کنم

    تا اسیر تو باشم!!!

    کاشکی تو را به من

    عیدی میدادند!!

    تو فانوسی

    لبخندت راه را نشانم می دهد

    چه کسی فکر میکرد

    روزی مثل

    غریبه ها از کنار هم

    عبور کنیم!!!!

  5. #615
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    برای کشتن پرنده

    یک قیچی کافیست

    لازم نیست که آنرا در قلبش فرو کنی

    یا گلویش را با آن بشکافی

    پرهایش را بزن!

    خاطره پریدن با او کاری میکند

    که خودش را

    به اعماق دره ها پرت می کند...

  6. #616
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    چگونه می توان از کنار دری سخن گفت

    که به خانه ات باز میشود

    و تو دیگر نیستی




    شمس لنگرودی

  7. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #617
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    خودم کوتاه

    شعر هام کوتاه تر

    و کوتاه تر ازهمه

    لحظه های با هم بودنمان

  9. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #618
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    گفتم: «بمان!» و نماندی!
    رفتی،
    بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
    گفتم:
    نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
    سکوت و
    صعودُ
    سقوط!
    تو صدای مرا نشنیدی
    و من
    هی بالا رفتم، هی افتادم!
    هی بالا رفتم، هی افتادم...
    تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
    ولی فتیله فانون نگاهت را پایین کشیدی!
    من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
    بی چراغ قلمی پیدا کردم
    و بی چراغ از تو نوشتم!
    نوشتم، نوشتم...
    حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
    دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
    و می خندند!
    عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
    اما چه فایده؟
    هیچکس از من نمی پرسد،
    بعد از این همه ترانه بی چراغ
    چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
    همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
    حالا،
    دوباره این من و ُ
    این تاریکی و ُ
    این از پی کاغذ و قلم گشتن1

    گفتم : « - بمان!» و نماندی!
    اما به راستی،
    ستاره نیاز و نوازش!
    اگر خورشید خیال تو
    اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
    این ترانه ها
    در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟

  11. #619
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خسته ام!
    حتما تا به حال
    هزار مرتبه این کلمه را
    در کتاب شاعران دیگر این شعر دیده ای!
    من از آنها خسته ترم!
    باورکن!
    امشب پرده تمام پنجره ها را کشیده ام!
    می خواهم بنشینم و یک دلِ سیر،
    برایت گریه کنم!
    این هم از فوایدِ مخصوصِ فلات ماست،
    که دل شاعرانش
    تنها با گوارشِ گریه سیر می شود!
    ار گریه های بی گناه گهواره به این طرف،
    تا دمی دیدگانم به سمت و سوی دریا رفت
    صدایی از حوالی پلکهای پدرم گفت:
    «-مردها گریه نمی کنند!»
    حالا بزرگ شده ام!
    می دانم که پدرم نیز
    بارها در غم تقویمها گریه کرده است!
    حالا می دانم که هیچ غمی غم آخر نخواهد بود!
    هوس کرده ام که این دل بی درمان را،
    به دریای گریه بزنم!
    هوس کرده ام دیده ام را،
    به دیدار دریا ببرم!
    باید حساب تمام بغض های فروخورده را روشن کنم!
    حساب ترانه های مرطوب را!
    حساب گریه های گم شده را...
    خیالم راحت است!
    خانه ما پر از دلایل دلتنگی ست!
    در چهارچوب همین آینه ترک دارد،
    یک آسمان ابری پنهان است!
    مثلا ً موهای سفید پدرم،
    که او با خیال بارشِ‌برف
    در مقابل آینه می تکاندشان!
    یا چشمهای منتظر ماردم،
    که صدای زنگِ مرا،
    در میان هزار زنگِ بی زمان می شناسد!
    یا خستگیِ خواهرم، که امروز
    «بر باد رفته» را برای بار دهم خوانده است!
    البته جای عزیز تو هم،
    در تارکِ تمام ترانه ها
    و در درگاه تمام گریه ها محفوظ است!
    آخرِ قصه مرا دستهای تو خواهد نوشت!
    مطمئن باش!
    هیچکس نمی تواند راه خیال تو را،
    در عبور از خاطر من سد کند!
    هیچکس نمی تواند راهِ زمزمه تو را،
    در عبور از زبان من سد کند!
    هیچکس نمی تواند...
    (-های!
    چه می کنی؟ سود سازِ بی افسار!
    پرده رستم و اسفندیار می خوانی؟
    انگار نفست از جای گرم در می آید!
    تو که هستی که در همسایگی سکوت،
    از صدای صاعقه یاد می کنی؟
    که هستی که نام تگرگ و برگ را کنار هم می نویسی؟
    که هستی که همبال پروانه ها،
    از پی پیله و پونه پرس و جو می کنی؟
    اصلا به تو چه ربطی دارد،
    که دیگر کسی در تدارک تولید بادبادک نیست،
    به تو چه ربطی دارد
    که ماستِ تمام قصه های بی غصه دوغ است؟
    به تو چه ربطی دارد،
    که جمله «کبریت بی خطر» روی قوطی ها دروغ است؟
    به تو چه ربطی دارد،
    که قصه فیل و کبوترِ کتاب دبستان هم دروغ بود؟
    تو کلاه کوچک خودت را بچسب!
    حتماً یادگاری آن یوغهای قدیمی را از یاد برده ای!
    یا شاید نمی دانی که داس به دستانِ عجول،
    با کلاه تنها بر نمی گردند!
    بگو! نمی دانی؟
    انگار پنجره ها را خوب نبسته بودم!
    حالا فهمیدی که از بین تمام قصه های قدیمی،
    تنها قصه شاخ گوزن و شاخه درختان حقیقت داشت؟
    دیگر باید یک تُکِ پا تا سوسوی سوال و سکسکه بروم!
    زود بر می گردم، اما...
    تو بیدار نمان! بی باران!
    تنها چراغ اتاق مرا روشن نگه دار!
    به امیدِ دیدار!

  12. #620
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    چه فایده دارد که به یاد بیاورم،
    اهلِ کجای جهانم؟
    که بگویک ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم!
    از آبِ کدام رود نوشیدم!
    در سایه کدام ابر خوابیدم!
    و کبوتر کدام آسمان،
    فضله بر شانه ام انداخت!
    سرزمین من کفشهای من است!
    کفشهایی که هرگز،
    ا حصار مهرابن گربه این خفته خارج نشدند!
    گربه ای که دوستش دارم!
    وقتی با نوازشم به خواب می رود!
    وقتی با صدایم بیدار می شود!
    وقتی خمیازه می کشد،
    گشنه می شود،
    خود را به خواب می زند!
    لهجه ام شبیه شوریِ آب دریاچه چیچست
    و تلخی آب بندری دور،
    در جنوبِ بابونه است!
    با تکرار نام تو دهانم را شیرین می کنم!
    با دنبال کردن خیالِ تو،
    راه خانه ام را پیدا می کنم!
    تنها با به یاد آوردنِ نشانیِ توست،
    که به یاد می آورم،
    اهل کجای جهانم!

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •