درد دارد؛
من باشم ..
تو هم باشی ...
اما
قسمت نباشد .....!
درد دارد؛
من باشم ..
تو هم باشی ...
اما
قسمت نباشد .....!
Last edited by sasha3sh; 23-05-2014 at 17:50.
نشسته ام تنها، در سکوت ناگفته ها...
ناگهان شب شد پيدا...
مَنظَر چشمم که سحر انگيز و زيبا بود، گم شد.
دانستم زمان...
اين ناديد? نا ايستاده...
چه بي مهر و قهار است...
چه رعدآسا و فرّار است.
گفتم زمان را سدي بايد...
زمان را پهلواني بايد...
که باز ايستاند.
شده در خلوت تنهایى خود یاد یک خاطره شادت بکند؟
لرزه بر قلب و دلت اندازد؟
تویى آن خاطره ى خلوت تنهایى من
کاشکی بر می گشت
روزگار رفته از دست،
لحظه هاي مانده در ياد.
كاشكي بر مي گشت...
Last edited by hamid_diablo; 30-05-2014 at 23:11.
ذهنم را خالی کرده امــحالا مدتیستـــ
از خیالــ
و دلمـ را از امیـد
نشسته امـ لبـ ایوانِ روزمرگی
و نگاه می کنمـ
به این روزها
که برای خودشانـ می روند
رسیده امـ به بی حسی
به بی تفاوتی...
رسیده امـ به حسـ برگی که می داند
باد از هر طرفــ که بیاید
سرانجامشـ افتادنــ استــ ...
حسین کاظمیان
![]()
خدایا، ماندهام...
نمیدانمــــــــــ
از دست دادهام یا از دست رفتهام
که روزگارم این چنین استـــــــــــــــــ...
آدمکـــــــــــــ
Last edited by lionf3; 31-05-2014 at 21:51.
برای مردن لازم نیست عزرائیل بیاید
همین که تو نیای کافی ست
Last edited by sasha3sh; 31-05-2014 at 23:05.
امشب ميخوام قدم بزنم !
او با يارش , من با يادش .
من ماهی و تو ساحــلُ و فرسنگ ها فرسـنگ
تــو غـرقِ آزادیّ وُ من هم خانــــــه با کافـــــور
تـو پشت آن آبـــــاده ها در عمـــــقِ دریـــایی
مـن زیــــر آوارِ زمیـــــن از هستی ام تا گـــــور
«نـــدا»
یادت هست…؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود…؟!
و من سکوت کردم…
دیدی …! جاده جایی نرفت…!
آن که رفت ، تو بودی
راهی نمیبینم ، آینده پنهان است اما مهم نیست
همین کافیست که تو راه را میبینی و من تو را . .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)