در من رسوبــــــــ کرده ایی
فکـــــــر تو در دلمـــــــ
تکثیـر می شود
اکنون
.
.
ســــرشار از تو ام . .
در من رسوبــــــــ کرده ایی
فکـــــــر تو در دلمـــــــ
تکثیـر می شود
اکنون
.
.
ســــرشار از تو ام . .
کافیست کودکی مادرش را صدا کند
و مادر بگوید جانم
تا غم ِ عالم بر دل ِ من سوار شود
که یارم را
عمریست صدا میکنم و
جواب نمیگیرم
علیرضا روشن
آمدم
نبودی
رفتم
این را
تو که آمدهای میخوانی
از من
که نیستم
که رفتهام
چه کسی خواهد دید مردنم را بی توگاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گویدآن زمان که خبر مرگ مرا می شنویروی خندان تورا کاشکی می دیدمشانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستتکه مهم نیست زیاد و تکان دادن سرچه کسی باور کرد جنگل جان مراآتش عشق توخاکستر کردمی توانی تو بمن زندگانی بخشییا بگیری از من آن چه را می بخشی
تو بمان تا من....
من زود زود نزد تو باز می گردم
تو بمان تا من،
پایگاه پروانه های سپید را از شبنم پاکیزه سازم
تو بمان تا من،
زنبوران طلایی مست را از آغوش گل ها به خانه شان برسانم
تو بمان تا من،
لب مهتاب را بر پیکر دریایی شب بگزارم
تو بمان تا من،
ماهیان برکه آرام را خواب کنم
تو بمان تا من،
دست شکوفه را به دست بهار از رسیده بگزارم
تو بمان تا من،
تمام فرشته های قشنگ افسانه را
به آشیانه خوابگاه چشم بچه ها برسانم
تو یک لحظه ، به فرصت یک نگاه صبر کن تا من
زود زود نزد تو بازگردم
درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی توامشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده درراهندچشمانم كه بازآیی هنوز
حرف بزن ابـــــــــــر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاستــــــ
تشنه ی یك صحبت طولانـــــــی ام
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
اما تو باید سادگی ها را بلد باشی
یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی
بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!
باید زبان حال دریا را بلد باشی
شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد
ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی
دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم
اما تو باید این معما را بلد باشی
Last edited by part gah; 05-02-2011 at 18:35.
برگرد نگاهم کن
تا کمتر بمیرم از حسرتت!
برگرد نگاهم کن
گونه هایم میل گلگون شدن دارند
برگرد نگاهم کن
تا ز حرم چشمهایت سیر بسوزم
برگرد نگاهم کن
تا بلرزم از شوق یک خطا
برگرد نگاهم کن
اما صدایم نه!
آوایت به آنی به مسلخ می برد جانم!
برگرد نگاهم کن
تا غرق شوم درون تو
برگرد برای باری صدایم کن
تا بمیرم از ذوق درکت
.
چقدر دلم برایت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زیبای تو در آن جا می گیرد
عزیز من ، قلب من
ای کاش می شد اشکهای طوفانی ام را
قطره قطره جمع کرد
تا تو در دریای غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کنی
ای کاش میشد فقط یک بار
فریاد بزنم دوستت دارم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)