وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزل های فراقی
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزل های فراقی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود ان شاهد هر جایی///
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
مائیم و آستانه ی دولت پناه تو
وقت است کز فراغ تو و سوز اندرون
اتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش///
شراب خورده و خوي كرده مي روي به چمن
كه آب روي تو آتش در ارغوان اندخت
تاب بنفشه میدهد طرهی مشک سای تو
پردهی غنچه میدرد خندهی دلگشای تو///
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من ان سرو خرامان نرود///
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم///
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)