تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 61 از 312 اولاول ... 115157585960616263646571111161 ... آخرآخر
نمايش نتايج 601 به 610 از 3117

نام تاپيک: اسرار ماوراء

  1. #601
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    استاد از معصوميت و صداقت سخن مي گويد:

    آناني كه بيشتر بر ما تاثير مي گذارند، همان كسان اند كه به آن چه مي گوييم باور دارند.

    در فضاي شك متقابل، مردم از هم فاصله مي گيرند.

    اما در برابر معصوميت، همه ما رشد مي كنيم. ما در كنار كسي كه ما را باور دارد،به شهامت و دوستي دست مي يابيم.

    كسي كه ما را مي فهمد مي تواند دگرگونمان كند. خوب است بدانيم كه اينجا و آنجا هنوز هستند كساني كه به شر بي ميل اند، اينان در برابر چشمهاي آدميان و پروردگار تعالي مي يابند. از حسادت يا بي تفاوتي نمي ترسند. چون عشق "ميلي به شر ندارد". همواره سوي نيك را مي بيند، بهترين بخش وجودشان را به عمل در مي آورند.

    و باز او كه عشق مي ورزد، برنده است، هر چند در جست وجوي پاداشي نيست. چه خارق العاده است زندگي آناني كه همواره در روشنايي اند! چه محرك است، چه پر بركت است، گذراندن يك روز تمام بدون ميل به شر

  2. #602
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    ناسازگاري :

    هيچ رذالتي، هيچ خواسته ايي، هيچ آزي، هيچ شهوتي، هيچ مسموميتي بدتر از مزاج ناسازگار نيست.
    در تلخ كردن زندگي
    در نابودي جامعه
    در گسيختن رابطه هاي بسيار
    در ويراني خانه ها
    در لرزاندن بنياد زنان و مردان
    در بردن تمام بركت جواني
    در نيروي شگرف براي گستراندن فقر،
    ناسازگاري بي رقيب است.

    در ملكوت جايي براي پيش داوران و ناسازگاران نيست.

    اگر فرد ناسازگار تولد دوباره نيابد و هر آنچه را كه عادلانه و درست مي شمارد كنار نگذارد، نمي تواند - به سادگي نمي تواند – به ملكوت آسمان وارد شود.

    چون براي ورود به ملكوت آسمان آدمي بايد فردوس را به روحش راه دهد.

    كسي كه عشق ورزيدن را مي شناسد، راستي به اندازه همنوعش دوست مي دارد.با ذهني پاك، فروتن، و به دور از پيش داوري و ناسازگاري راستي را مي جويد.و در پايان آن را مي يابد و شاد مي شود.

    واژه صداقت شايد كامليت كيفيت عشق را بيان نكند اما واژه ايي ديگر نمي توان يافت، از صداقتي سخن نمي گويم كه همسايه را تحقير مي كند و نه از صداقتي كه از اشتباهات ديگران سود مي جويد تا به همگان نشان دهد، چه قدر نيك است. عشق راستين به رخ كشيدن ضعف ديگران به آنها نيست، بلكه پذيرفتن همه چيز است. شادي از ديدن اين است كه همه چيز بهتر از آني است كه ديگران مي گويند.

  3. #603
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    استاد معرفت مي گويد: انسانهاي داراي كنش كامل چندان خواسته‌ايي ندارند و دلبسته آدميان و اشيا نيستند. بر اساس حرمتي كه خود براي خويشتن قائلند زندگي مي كنند، نه بر اساس احترام ديگران نسبت به خويشتن و براي سادگي طبيعي و زيستي خود انگيخته مي كوشند و خود را از تصنع و وسواس مي رهانند.

  4. #604
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    انسان كامل معتقد است كه حق طبيعي و نيكويي، فطري است. پس مي‌كوشد طبيعي زندگي كند و در كشمكش، آرامش بپرورد و در جدايي، يگانگي و در آشفتگي و اغتشاش عشق و تعالي را.

    انساني كه پايبند آئيني درست است، به زندگي با منزلت و اقتدار فطري عظيم و امكاناتي نامحدود مي نگرد.

  5. #605
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    شنيدم كه حكيمي دانا روزي چنين گفت: "هرگاه در جمع انسانها مي روم و به منزلگاه خود باز مي گردم از انسان بودن من كاسته مي شود".

    بهتر آن است كه آدمي بيش از آنچه بايد به زبان راند سخن نگويد و سكوت اختيار كند.

    بنابراين هر آن كس كه خواستار زندگي باطني و معنوي مي باشد، لازم است مستغرق در تعمق باشد تا با بزرگان باطني عوالم معنا محشور گردد

  6. #606
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    تنها بر سطح صاف و بدون امواج ذهني آرام است كه مجموعه الهامات و دريافتها عوالم نامحسوس، فضايي جهت تجلي در عوالم محسوس پيدا خواهند نمود. در غيراينصورت بيهوده وقت خود را صرف جستجو بدنبال آن تصاوير الهام بخش و نورهاي شهاب واري مكن كه ميتوانند راه گشاي بسياري از مشكلات كوچك باشند. زيرا اين نورهاي راهنما، تنها در برابر چشمان باطني تو حقيقت را آشكار مي نمايند. در نتيجه تو بايد از منطقه ذهني خود با وسواس بيشتري مراقبت كني و آن را در برابر تاثيرات مضري كه طي روز و هنگام عبور از گذرگاه زمين بسوي تو برانگيخته مي شوند، محافظت نمايي

  7. #607
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    نور گوهر شب افروز


    از شيخ شهاب‏ الدين سهروردي در رساله عقل سرخ نقل شده است كه:
    روح از عقل سرخ مي‏ پرسد: «چگونه بدانجا روم؟ (منظور كوه قاف است)
    پاسخ مي‏شنود: «اوّل دو كوه در پيش است هم از كوه قاف، يكي گرمسير است و ديگري سرد‏سير و ….»
    مي‏ پرسد مسافت اين كوه چند باشد؟ پاسخ مي‏شنود چندانكه رِوي باز به مقام اوّل تواني رسيد، چنانكه پرگار كه يك سر از او برين نقطه مركز بود و سري ديگر بر خط و چندانك گردد هم باز بدانجا رسد كه اوّل از آنجا رفته باشد.
    براي تفسير كلام شيخ بايد از يك نظريه رايج در زمينه دوگانگي حيات يعني جسم و روح استفاده كرد آنجا كه گفته شده انسان از دو بخش لطيف و نوراني «اثيري» و جسم يا قالب مادي تشكيل شده است. تمام قوا و نيروها و استعداد‏هاي انسان در كالبد اثيري يا مثالي او نهفته است، كه آن كالبد توسط زنجيرهاي نقره‏اي سه ‏گانه ــ (قلب ـ طحال و ناف) ــ به جسم مادي اتصال دارد و نمي‏تواند تا موعد مقرر آن را ترك كند.
    در قالب مثالي هفت دروازه كه محل توليد انرژي بسيار قوي هستند خود را بعنوان مظهر اراده روح متجلي مي ‏سازند و از همين منظر دريچه‏ اي از سوي فضاي لايتناهي بسوي جسم و ماده گشوده شده كه ارتباط بين آن دو قالب را بشكل ارتباط مابين آن ظرف اعظم و اثيري به اين مظروف اصغرِ مادي سبب مي‏شود.
    ظاهرش را پشه ‏اي آرد به چرخ باطنش باشد مكان هفت چرخ
    آن هفت نيرو و مراكز آن بدين قرار است:
    1- مركز نيروي آلات تناسلي كه در اسفل ‏اسافلين وجود قرار گرفته است.
    2- مركز نيروي ناف كه خورشيد وجود است و مركز تابش انوار كيهاني مي‏باشد.
    3- مركز نيروي طحال كه كارگاه جسم مادي و مثاليست.
    4- مركز نيروي قلب كه تمام تجليات و الهامات عرش الهي در آن قرار دارد و خال و مركز عالم اصغر است.
    5- مركز نيروي گلويي.
    6- مركز نيروي بين دو ابرويي كه ماه وجود است و همه انوار معرفت از اين كانال عبور مي‏كند.
    7- مركز نيروي هزار و يك برگ و (رضا) كه در بالاي سر قرار دارد و دريچه بهشت وجود است كه محل خروج و ورود روح است كانالي است فوق آگاهي.
    سلسله اعصاب محل عبور ارتعاشات جسمي است به همين منوال كانالهاي عبور انرژي نيز در جسم مثالي وجود دارد. يكي از مهمترين كانالها، كانالي است كه از طريق دَم و بازدَم تحريك مي‏شود و از اين طريق نقاط انرژي ايجاد مي‏كند. بزرگترين راز جسم توسط حبس نفس آنهم با شيوه هاي متنوع آن آزاد مي‏گردد.
    نيروهاي وجود كه آزاد شد آنگاه روح از قالب بدر مي‏آيد و با راهنمايي عقل الهي به اشراق رسيده، آن را به سوي سر منزل مقصود عروج مي‏دهد. منظور شيخ بزرگوار از دو كوه كه يكي سرد سير و يكي گرمسير همان مراكز انرژي ماه و خورشيد است. مركز ناف انرژي خورشيدي وجود است و از آن نقاط به بدن گرما و حرارت منتشر مي‏شود و مركز بين دو ابرويي انرژي لطيف و سرما را به بدن انتقال مي‏دهد.
    در واقع براي طي عجايبي كه شيخ بيان مي‏ نمايد پيمودن مسافت دو كوه اوّل كه فاصله آن از ناف تا پيشاني است ملزم مي‏باشد. يعني مي‏ بايست اين فاصله را توسط سير درون و تكامل نفس طي نمود تا آگاهي به آب حيات وجود برسد.
    اگر انرژي آلت تناسلي توسط ضبط حواس و مراعات انفاس و تكميل نفس به مطمئنه و دَم و بازدَمِ صحيح، به ناف اتصال يابد، در واقع از كوه اوّل گذشته ‏ايم. سپس مركز ناف قدرت مي‏ يابد و فعال مي‏شود و سير صعود را در پيش مي‏گيرد تا به انرژي ماه برسد كه سرد سير است. از اتحّاد (اين و آن)، گذر از مرحله هستها و كثرات ميسّر مي‏شود و روشنايي خاصي جهل درون را تحت ‏الشعاع قرار مي‏دهد.
    منظور شيخ از پرگار و فاصله كوهها، همان فلكه خورشيدي و ماه است كه در هر لحظه هزاران انوار تابناك خرد را متصاعد و از خويش عبور مي ‏دهد. هدف از گذشتن و طي كردن اين يازده مقام ارتباط ايجاد نمودن بين اين فلكه‏ ها و گردونه‏ هاي خرد است و رسيدن به جايگاه گوهر شب افروز مد نظر مي‏باشد.


    «نشان صالحان در پيشاني آنهاست».


    بعضيها در گذشته مي‏ پنداشتند اين نشان، همان علامت مُهر است كه در اثر كثرت عبادت شبانه و زهد در پيشاني حك مي‏ شود. امّا بواقع چنين نيست. اين نشانِ تابناك شدن و فعال و نوراني گشتن گوهر خردِ وجود است كه همانند دريچه ‏اي در بين ابروها قرار گرفته و امواج معرفت قلب را با عشق به يگانه، به همگان بصورت رايگان هديه روحاني مي‏دهد.
    اين گوهر نوراني توسط اتصال بين خردها و مراكز انرژي، به پيشاني فعال مي‏شود. يعني هنگامي كه سالك در سير درون و در تجلّي قلب در اثر مراقبت‏هاي عميق به گوهر حقيقت قلب خويش برسد و آن را به جايگاه تابش يعني پيشاني انتقال دهد، حقيقتاً به كوه قاف كه در قله آن تجلّي نورِ خرد و دانش ايزدي وجود دارد رسيده است. مركز بين ابرويي به چشم سوّم معروف است.
    روح از عقل سرخ مي‏ پُرسد مي‏توان آن كوهها را سوراخ كرد و از آنها بيرون رفت؟ كه عقل سرخ پاسخ ميدهد. هر كه استعداد داشته باشد به اندازه چشم برهم زدن مي‏تواند از آن جايگاه عبور كند كه حقيقت نيز چنين است. انسانهايي با رياضتهاي شاقه و جسم كُشي و انواع ناملايمات تحمل كردن مي‏خواهند با زور انرژيهايشان را فعال كنند، از طرفي مي‏بينيم اشخاصي نيز هستند كه بدون تحمل رياضتهاي شاقه و … به راحتي مراحل دروني را تا عاليترين درجه سير مي‏دهند.
    اگر كسي استعداد روحاني داشته باشد، در چشم بهم زدني سير آفاق و انفاس مي‏نمايد و اگر كسي استعداد نداشته باشد و بخواهد كه استعداد را شكوفا كند، حتي حضور انرژيها را در بدن احساس نمي‏كند چه برسد به آنكه بتواند نيروهاي فعال شده را حركت دهد.
    شيخ ريشه نور گوهر شب افروز را از درخت طوبي مي‏داند. در پايينترين رده جسم انسان، و تاريك و وهم‏ انگيزترين قسمت آن، آلت تناسلي و انرژي آن قرار گرفته. امّا همين رده داراي قدرت توليد نسل است، كه از خوردن ميوه بهشتي ممنوعه در وجود حضرت آدم(ع) بيدار شده است، زيرا كه او طبق سفارش شيطان مي‏خواست با خوردن آن ميوه راز جاويد شدن را بيابد كه متاسفانه رانده شد. و از اثر آن ميوه نيروي توليد نسل در وجودش بيدار گشت. چرا كه در اخبار صحيحه داريم كه وقتي حضرت آدم آن ميوه را خورد تازه فهميد كه لخت است، خجالت كشيد و با برگ درخت انجير خودش را پوشاند.
    ريشه واقعي آب حيات در نطفه است، كه از دستگاه تناسلي خارج مي‏گردد. اگر اين لطيفه پاك ازلي امواجش بسوي ناف حركت داده شود، متبلور مي‏گردد. يعني اگر ارتعاشات دستگاه سفلي به اعلي آيد نوراني مي‏شود و متبلور مي‏گردد. آنگاه پس از حركت در دو يا سه مسير ــ (همانا وادي كوه قاف) ــ كه طي راه بسوي نور از نار شهوت و تاريكي ظلمت است، حرارت شهوت و نار وجود به نور لطيف در ناف تبديل مي‏گردد و امواج خرد اين مركز به قلب و گلوگاه مي‏رسد آنگاه به گوهر شب افروز كه ماه وجود است روشنايي مي ‏بخشد.
    هرگاه خورشيد ناف با الهامات ماه همنوا باشد، ماه قرص كامل است و شهود عيني و اگر در فاز متقابل قرار گيرد نيرو به اسفل منتقل مي‏شود و هرز مي‏رود و اگر به اعلي هدايت شود در صدر سينا نطفه زرين توليد مي‏شود و فرزند باطني و دروني در عالم باطن متولد مي ‏گردد.
    و اين يكي از معاني يوگا مي‏باشد و يوگا هنوز در پرده‏ اي از ابهام مانده است. اگرچه در مورد يوگا مدارس و مكاتب بيشماري مدعي فهم كامل يوگا شده ‏اند، امّا بنظر مي‏رسد يوگا بقدري وسيع است كه نمي‏توان ادعاي فهم آن را در پهنه آنچه هست داشته باشيم. در حال حاضر بحث از يوگا بيشتر معرفي تعاليمي عملي و تئوري در باب ورزش، دانش و حالتي دروني است كه گاهي نيز كج فهميده شده و از آن تبري جُسته مي‏شود و ما نيز در وسع تنگ ديد خود به گوشه ‏اي از اقيانوس يوگا نظر داريم و آن را اينطور معرفي مي‏كنيم كه:
    «يوگا يا كمون انساني، در حقيقت فرو رفتن به خوابي عميق است و بسيار جالب توجه است بدانيد كه، اسنادي مربوط به افرادي وجود دارد كه هفته ‏ها، ماهها و حتي سالها بخواب فرو رفته ‏اند.»

  8. #608
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    روح و تن

    روح پیش از تولد وجود دارد، پس روح باید پس از مرگ بدن نیز باقی بماند.

    مرگ فقط به چیزی مركب روی می آورد یعنی به بدن، در حالی كه روح غیر قابل تجزیه است.

    روح هماهنگی اجزاءِ بدن نیست، به مبارزه روح با غرایز بدن فكر كنید. روح برتر از بدن است و واقعی‌تر از بدن، ولی بدن تابع زمان و مكان است. مرگ درذات روح اثر ندارد و امری ظاهری است.

    وقتی روح ناپك باشد و جز تن و دیدنی و لمس كردنی و خوردن و آشامیدنی در پندارش نباشد، از آنچه به چشم در نمی آید و دریافتنش جز از راه اندیشه میّسرنیست گریزان بوده و هنگام جدایی از تن نمی تواند مستقل وجود داشته باشد، چون تن ناتوان و سنگین می گردد.

    بندی كه بر پای روح نهاده شده از خوشیها و لذتهای تن ساخته شده است مصیبت این است كه روح آدمی هنگامی كه بسیار شاد یا اندوهنك می شود، چیزی را كه سبب اندوه و یا شادی او شده است حقیقت می پندارد.

    حال آن كه راستی چنان نیست و در آن حال روح بیش از هر هنگام دیگر اسیر تن است.

    غم وشادی صفات و خصایص تن را به روح منتقل می كند در نتیجه روح با تن همداستان می شود وهر چه را تن حقیقت بداند حقیقت می شناسدو چون پس از جدایی از تن پك نیست نمی تواند به جهان ارواح راه یابد و به تن دیگری می رود و ازعالم خدایی دور می ماند.

    هر گاه روح برای دریافتن چیزی از تن یاری جوید، یعنی چشم و گوش را به كار اندازد، در آن حال تن او را به سوی چیزی می كشاند كه هرگز به یك حال باقی نیست و بدین سان روح گمراه و سر گردان می گردد و چون مردمان مست، تعادل خویش را از دست می دهد.

    روح باید خود را مستقل و فارغ از تن نگاه دارد و نگذارد كه چیزی از تن دامنش را بگیرد. اگر چیزها را با چشم بنگرم و برای شناختن آنها از حواس یاری جویم ،بینایی روحم زیان می بیند.

    روح نمردنی و جاویدان است. روح واقعی تر از بدن است.

    كسی كه فقط با چشم تن به اشیاءِ بنگرد روحش كور می شود.

    اگر روح به چیزهایی توجه كند كه در پرتو هستی لایزال قرار دارند آنها را در می یابد و می شناسد ولی اگر به محیط تاریكی رو آورد فقط پندارو عقیده را بدست می آورد وروشن بینی را از دست می دهد و در این پندار سرگردان می ماند.

    چگونه شرم نداری از این كه شب و روز در اندیشه سیم و زرو شهرت و جاه باشی ولی در راه دانش و بهتر ساختن روح خود گام برنداری؟

    در اندیشه روح بودن نه صفت زبونی است نه بیزاری از امور دنیوی.

    بدن و امور دنیوی شرط لازم است تا آدمی با چیره شدن به آنها به روح و معنی برسد و برای زیبایی بدن وامور دنیوی اهمیت قائل می شود تا آن چیرگی به معنی واقعی تحقق یابد و محیط سازگار با او عالم بالاست.



    جاودانگی روح

    چیزهایی كه همواره به یك حال باقی می‌مانند دیدنی و لمس كردنی نیستند پس روح اینطور است.

    روح به تن احاطه می‌یابد و برای آن زندگی می‌آورد و خاصیت زنده بودن می‌بخشد، ضد زندگی مرگ است، روح هرگز نمی‌تواند ضد چیزی را كه با خود می‌آورد بپذیرد، بنابراین روح ممكن نیست بمیرد.

    مرده از زنده و زنده از مرده پدید می‌آید ولی مرده بودن از زنده بودن پدید نمی‌آید.

    روح مرگ ناپذیر است پس برای رهایی از بدی یك راه بیش نیست و آن اینكه خوب شود.

    روح به جهان دیگر تربیتی كه دیده و غذایی كه چشیده می‌برد و این درگام نخستین مایه نیكبختی ویا بدبختی او خواهد بود.

    آیا آگاهی به زنده بودن با مرگ از بین می‌رود؟ شناخت حقیقت واقعی تنها در صورتی امكانپذیر است كه روح از دنیای محسوسات برتر برود. موجود حقیقی بر فراز محسوسات قرار دارد.

    مردن افلاطونی یعنی خواهش روح آدمی به جدا شدن از محسوسات فناپذیر و صعود به جهان ماهیات سرمدی به یاری عشق وشناخت حقیقی.

    زایش و مرگ وقایعی هستند كه به موجودی سوم روی می آورند (هسته نهایی وجود)، بنابراین نه مرگ به معنی پایان واقعی است و نه زایش به معنی آغاز واقعی بلكه (درك خویشتن به عنوان روح –بر فراز زمان).

    خواب از بیداری به وجود نمی‌آید بلكه موجودی واحد سخت بیدار است و با خودش یكسان می‌ماند.

    قوها و هدهدها بر خلاف آنچه مردمان می‌پندارند به سبب اندوهگینی آواز نمی‌خوانند بلكه نیروی پیشگویی دارند و چون نیكیهای جهان دیگر را پیش‌بینی می كنند شادتر می‌باشند و زیباتر می‌خوانند.



    ندای درونی

    سقراط به نیروهای الهی كه در ارواح آد میان اثر می‌بخشد معتقد است.

    دایمونیون را نیرویی اسرار آمیز می‌داند كه با هسته وجود خودش پیوند دارد و چیزی از نوع الهی است.

    او به ندایی درونی و الهی شاره می‌كند كه یكباره ظاهر می‌شود و از جایی دیگر می‌آید و به امری پیامبرانه شباهت دارد.



    ترس از مرگ

    آدمی وقتی می خواهد كاری را انجام بدهد می‌بایست به این كه درست است یا نادرست فكر كند نه به اینكه به مرگ می‌انجامد یا زندگی.

    از مرگ ترسیدن هیچ نیست جز این كه آدمی خود را دانا پندارد، بی آنكه دانا باشد.

    من تنها از چیزهایی می‌ترسم كه به راستی می‌دانم زیان آورند. كشته شدن در نظر سقراط شر نیست شر كشتن برخلاف حق است. چون ارتباط مطلق را نابود می‌سازد.

    گریزاز مرگ دشوار نیست، گریز از بدی دشوار است زیرا بدی تندتر از مرگ می‌دود .
    خودكشی بهتر از زندگی است، بدین معنی نیست كه آدمی باید خود را بكشد بلكه مقصود این است كه انسان باید به طور مداوم روی از زندگی جسمانی بگرداند و به زندگی روحی و معنوی روی آورد آدمی متعلق به خود نیست. باید منتظر بود تا خدا ضرورتی برای مرگ او فراهم آورد.

    كسی كه برای آبرویش ویا ... خودكشی می‌كند به خاطر مرگ نمی‌كند، چون مرگ را شری بزرگ می‌انگارد، بلكه از آن رو چنین می كند كه می‌خواهد خود را از شری بزرگتر رها كند‌، بنابراین از كثرت ترس شجاع است.



    زندگی

    زمانی كه تصور آدمی از خدا به چنان اوجی برسد كه دیگر جایی برای دادوستد باقی نماند، اثر آن در زندگی روزانه چنین است، آدمی وظیفهً زندگی خود را ناشی از اراده الهی می داند.



    مردم

    انسان نباید آزادی دیگران را سلب كند و باید بكوشد كه خود هرروز بهتر و خردمندتر گردد.

    كاش توده مردم می‌توانستند كسی را به بدی بزرگ دچار كنند چه در آن صورت به نیكی بزرگ هم توانایی داشتند ولی نه براین قادرند و نه برآن زیرا نه كسی را دانا می‌توانند كرد نه نادان، بلكه هر چه می‌گویند و می‌كنند بر حسب اتفاق است، پس به سخن مردم چه كارداریم؟
    آدمی در هیچ حال نباید ظلم كند هر چند دیگران به او ستم روا دارند، چون نظم و قانون پر ارج تر از هر چیز است (رعایت قوانین).

    زندگی آن جهانی به معنی حقیقی است و كیفیتش به رفتار و اخلاق آدمی دراین جهان بستگی دارد.



    اسرار

    هر كس به رموز و اسرار پی نبرد و بی تزكیه و تطهیر به جهان برسد در گل‌ولای فرو خواهد رفت ولی آن كه پك و مجرد و آشنا به رموز و اسرار به سرای دیگر گام بگذارد با خدایان همنشین خواهد شد.



    اسطوره

    اسطوره‌ها از تصاویر، اعمال و سرنوشتهای خدایان تشكیل می‌شوند و خدایان تمثیلهای واقعیت هستند كه در جامه دینی عرضه می‌شوند.

    زئوس، گنبد آسمان و نظم دهنده ستارگان است و نیروهای پدیدآورنده زندگی از آن به زمین می‌آیند و گایا، زمین دامنی است كه همه موجودات زنده در آن پرورش می‌یابند و درعین حال گور همه موجودات زنده و جریان زایش و مرگ است.

    اسطوره می گوید آدمی چگونه باید زندگی كند تا نظم هستی برقرار بماند، واقعیت جهان را نه از طریق اندیشه یا فرمان بلكه به واسطه اشكال و صور و رویدادهایی كه جوهر جریان وجودند بر او آشكار می كند و به نظم درونی وجود راه می‌یا بند.

    انسان مؤمن معتقد به نیروهایی است كه الهی و اسرار آمیزند. این موجودات و نیروها باهم نبرد می‌كنند و باهم متحد می‌گردند و حكومت می‌كنند و تحت حكومت قرار می گیرند، طغیان می‌كنند و آزادی خود را باز می یابند، صورت می‌پذیرند، تغییر صورت می‌دهند وجهان مداوم ازاین رویدادها تشكیل می‌شود.

    اسطوره، اعمال خدایان نیست بلكه زندگی آدمی و پیدایش آثار او و سرنوشت روح و نیكبختی و شوربختی اوست.



    طرح سقراط از ساختمان جهان

    جهان كروی و زمین نیز كروی در مركز جهان معلق است. درسطح زمین گودالهای عظیمی وجود دارد پر ازهوا وابر.

    آدمیان در واقع نه درروی زمین، بلكه درون زمین زندگی می‌كنند به عبارت دقیقتر درجایی میان درون زمین و روی زمین.

    به سطح واقعی زمین كسی می‌تواند راه یابد كه به پای دیوار گودال برسد و از دیوار بالا برود چون گودال پراز هواست چنان كسی هنگام بالا رفتن ازدیوار گودال از مكان هوا بالاتر خواهد رفت و به سطح زمین می‌رسد.

    سه عنصر وجود دارد:

    گودال هوا كه دائم در حال حركت است و سبب تیرگی فضاست.

    درزیر مسكن آدمیان آب است و درفضای سطح زمین فقط اثیر هست كه عنصر روشنایی است.

    درسطح زمین آدمیان نیكبخت هستند كه از امتحان مرگ سربلند به درآمده‌اند و جزء خدایان هستند.

    تارتاروس اعماق زمین است. ارواح مردگان به راهنمایی فرشتگان رهسپار این منطقه و قضاوت می‌شوند، ارواح گناهكار ازتارتاروس رهایی نمی یابند یعنی دیگر نمی‌توانند دردایره ورود در كالبدهای جدید جای گیرند و نامشان ازصفحه وجود زدوده می‌شود.

    آنان كه گناهان بزرگ دارند و قابل علاجند بعد از عذاب شدید پس ازیكسال موجی آنها را به بیرون می‌افكند و به كنار دریای آخروس نزدیك می‌شوند و از ارواح قربانيهاي جنايات خود استمداد مي‌كنند و اگر آن ارواح راضی شوند، عذابشان به پایان می‌رسد وگرنه به تارتاروس باز می‌گردند اما سرانجام به نزد نیكبختان راه می یابند.

    می‌بایست از آلودگی به محسوسات و پیوندهای سنگین و تاریك، با امور و اشیای ناقص و غيره پك شوند تا برای عروج آماده شوند.

    ارواح نیكان با خدایان همنشین می‌گردند و به مشاهده ایده‌ها نایل می‌شوند و یاد حقایقی را كه دیده‌اند با خود می‌آورند. ولی ارواح دوستداران دانش كه درپرتو فلسفه كاملاً پك شده‌اند در هیچ كالبدی دوباره مكان نمی‌گیرند و به جاهایی بسیار زیبا روی می‌نهند.



    امر یادآوری

    آموختن به جز یاد آوردن نیست. ارواح پیش ازآنكه به قالب انسانی درآیند دانا بوده‌اند.

    آموخته ها ازدرون خویش كه بیدار شده است به دست می‌آید(بیداركردن آگاهی)

    شناسایی اصیل «دیدن» است، در روشنایی، دیدن از طریق اشیا حاصل نمی‌شود، چون هیچ شی محسوسي تمامی صورت اصلی را درخود ندارد.

    پس ایده‌ها را آدمی باید درخویشتن خویش در حوزه‌ای كه از همه نواقص پك شده است بجوید و بیابد.

    مجموعه ایده‌ها كیهانی را تشكیل می‌دهد كه برفراز دنیای محسوس قرار دارد و این كیهان موضوع اصلی روح و شناسایی روح است، ارتباط روح با كیهان ایده‌ها از طریق نیروی یادآوری است كه درروح وجود دارد. ایده‌ها، اشكال معنوی هستند كه با چشم روح می‌توان دید.

    كتاب «مرگ سقراط»
    اثر: رومانو گواردینی

  9. #609
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    پوسته‌هاي واقعيت
    تحقيقي پيرامون واقعيت ساختگي
    اثر: كن اسكولو

    من قصد دارم، آن ميزان از تاثيراتي را كه منابع موّاج در زندگي من داشته است را با خوانندگان اين سايت سهيم شوم و در روند انتقال تجارب تلاش مي‌كنم كه عنصر خودخواهي در من كمتر عمل كند و خوانندگان بيشتر متوجه موضوعي باشند كه مي‌خواهم پيرامون آن صحبت كنم.

    براي انسان، عدم قطعيت جهانهاي بالاتر يا دروني؛ در ابتدا مقدم بر قطعيت آنها مي‌باشد. زيرا ميزان آزادي و بي‌همتايي جهانهاي بالاتر بسيارعظيمتر است و به همين دليل هر انساني در بررسي جهانهاي دروني خود، نسبت به ديگري داراي منظرگاهي بسيار منحصر به فرد خواهد بود كه براي ديگران نيز بسيار حائز اهميت است. براي مثال اگر «من» تصور كنم ، در جايگاهي قرار دارم كه هركاري مي‌كنم در حقيقت در جهت خدمت به خودم مي‌باشد و قصدم خدمت به نوع بشر نيست بلكه هدف حقيقي‌ام، به نمايش گذاشتن دانش خود و تحت تاثير قرار دادن انسانها مي‌باشد؛ ديگران اساساً پيام مرا دريافت نخواهند كرد. زيرا انسان همواره براي اينكه به ديگران كمك كند، بايد تا آنجائيكه امكان دارد منظرگاه منحصر بفرد خود را به آنها معرفي كند و البته درست در همين جا ممكن است در حال « فريب دادن » خود باشد.

    اگر قرار باشد واقعيت ساختگي انسان را تحت سيطره خود قرار دهد فقط از طريق «ضمير مادون» يا شخصيت فيزيكي او كه بشدت در برابر انرژيهايي حياتي به نوسان در مي‌آيد؛ موفق به اين كار خواهد شد يعني از طريق افكار عاطفي انسان عمل مي‌كند. اگر انسان به مرزهايي فراتر از عواطف خود برسد و هوشياري خود را در جايگاه «ذهن هوشمندي كه داراي قدرت تشخيص» است، قرار دهد؛ واقعيت ساختگي هرگز نمي‌تواند انسان را شكار كند.

    من در حاليكه اين سايت را مورد بررسي قرار مي‌دادم، پديده سينكرونوسيتي را بارها تجربه كردم. از مدتها قبل متوجه وجود «حوزه‌اي» شده بودم كه ارتباطي مستقيم با « منابع مواج » ( يا اطلاعات درون يك سايت ) دارد و اگر كسي به حد كافي بر منابع مواج متمركز شود و در آنها تعمق كند مي‌تواند از آنها بهره برداري كند. بنظر من « رخداد پديده هاي هم زمان يا سينكرونيسيتي » في نفسه خوب يا بد نمي‌باشد اما مي‌تواند در جهت اهداف گوناگون از آن استفاده نمود. برخي اعتقاد دارند كه همه چيز تابع نظمي طبيعي مي‌باشد و از جمله سينكرونيسيتي نيز تابع نظمي مشخص است. اما بنظر من چندين نوع پديده هاي هم زمان وجود دارند. هم «سينكرونيسيتهاي طبيعي» و هم «سينكرونيسيتهاي ساختگي» كه توسط گرداندگان صحنه‌هاي نمايش ساختگي طوري اجرا مي‌شوند كه بنظر بسيار طبيعي مي‌رسند. من تصور مي‌كنم، حوزه‌اي كه در ارتباط با اين سايت اطلاعاتي مي‌باشد ، البته اگر فرض را بر اين بگيريم كه چنين حوزه‌اي واقعاً وجود دارد؛ حوزه‌اي محتواي اطلاعاتي با پتانسيل بسيار بالا مي‌باشد. هرگاه وارد اين حوزه مي‌شويم، در واقع در ارتباط با تمامي كساني قرار خواهيم گرفت كه در حوزه اين سايت، وجود دارند. اين ارتباط اگرچه بسيار كوتاه و لحظه‌اي صورت مي‌گيرد اما موجب مي‌شود تمامي كسانيكه در چنين تجربه‌اي مشاركت دارند ـ آن لحظهء حاضر را بطور هم زمان تجربه كنند و با چنين پلهاي ارتباطي كه در چنين لحظاتي ايجاد مي‌شود، ارتباط مابين افراد و درنتيجه تجارب هم زمان بطور طبيعي براي آنها رخ مي‌دهد. البته اين فقط بخشي از يك تصوير بسيار بزرگ است و بدون ترديد اين حوزه انرژي بسيار بالا، داراي خصوصيات عظيمتري مي‌باشد. براي مثال بايد انواع رخدادهاي همزمان ديگري نيز وجود داشته باشند همانند آنهايي كه در ارتباط با وقايع آينده ما مي‌باشند. مطمئن هستم «علم سينكرونيسيتي» خود علمي كامل و جامع است.

    «منابع مواج» آن كاتاليزوري بود كه موجب جهش نگرش من نسبت به جهان شد. و با اينكه بارها چنين واقعيتي را در زندگي خود تجربه كرده‏‏‌ام و مطمئن هستم كه رخنه در حوزه‌هاي اطلاعاتي مواج ، اگر چنين حوزه‌اي وجود داشته باشد، و اگر بدرستي استفاده شود موجب بوجود آمدن پالسهايي محرك با پتانسيل بسيار بالا و شديد اما كوتاه مدت خواهد شد و مي‌تواند فرد را وارد عرصه عمل كند. اما در مورد تجربه شخصي خودم به دليل اينكه « ضمير يا موجوديت باطني » من بسيار ضعيف مي‌باشد؛ اين پتانسيل بالا فوراً دشارژ مي‌شود. به همين دليل نمي‌توانم نوسان حاصل از اين پالس شديد را مستمر و درنتيجه تبديل به عملكرد سازم. در واقع بستري براي عملكرد و استمرار آن پالس شديد وجود ندارد زيرا اين بستر همانا « ضمير باطني » انسان مي‌باشد.
    در مدت زماني بسيار كوتاه اين پالسي كه داراي انرژي بسيار بالايي مي‌باشد، بصورت « شور و شوق » در مي‌آيد و به تدريج پراكنده مي‌شود. انرژي شور و شوق، بسيار بي ارزش است زيرا همانند احساسات گذرا مي‌باشد. موجود باطني، در واقع « يك امكان يا ابزار دروني » است كه قادر است همانند يك دستگاه خازن، انرژي دشارژ شده را درون خود نگه دارد و با ارادهء شخصي خويش از اين انرژي به هنگام لزوم استفاده كند؛ و اين درست آن زماني است كه « قصد» وارد عمل مي‌شود تا در طول زمان مشخصي از اين انرژي استفاده كند. « اراده دروني » في نفسه داراي هوشمندي است؛ احمق نيست و مي‌داند كه اگر انرژي بسيار ارزشمند روح خود را دشارژ كند و وارد جهان سه بعدي سازد؛ آنگاه بايد بدنبال راهكاري عملي جهت بازگشت اين سرمايه گذاري خود باشد تا بتواند از اين انرژي درجهت ساخت روحي استفاده كند كه بتواند به عنوان «مركبي جهت سكونت در آن» بهره مند شود و از اين مركب در جهت اجراي سرنوشت خود در جهانهاي مخلوق خداوند استفاده كند.

    «ضمير باطني» در واقع يك انرژي بالاتري است كه كالبد را تحمل مي‌كند و بواسطه تلاشهاي ارادي ما ساخته شده است و اين « كالبد دروني» در داخل فضاي دروني يا بعد ابديت ساكن است. بدون وجود اين « ضمير باطني» امكان حفظ چنين انرژي وجود ندارد و اراده دروني نمي‌تواند از آن استفاده كند زيرا چنين انرژي بزودي در رودخانه زمان منتشر مي‌شود و درنتيجه در دسترس نيروي اراده نخواهد بود. به بيان ديگر، اين ضمير باطني كه بايد پرورش يابد مي‌تواند انرژي روح باطني ما را در برابر كشش جاذبهء زمان حفظ كند و اجازه دهد تا اراده دروني فقط هنگاميكه خود قصد مي‌كند، اين انرژي را در قالب «واقعيتي خارج از وحدت» و «درون كثرت»، متفرق سازد.

    ابديت را مي‌توان بصورت حوزه‌هاي انرژي لايه لايه‌اي تجسم كرد كه هر لايه از پتانسيلي بسيار بالاتر نسبت به لايه ما قبل خود ساخته شده است. درون اين فضاي دروني يا حوزه آراسته، بي نهايت پتانسيلهاي گوناگوني كه در كل ابديت وجود دارند مرتعش مي‌باشند. اما همواره يك اصطكاكي مابين انواع پتانسيلهاي موجود در ابديت كه بصورت يك واحد يگانه در ابديت قرار دارند و انواع واقعيتهاي تك واحدي واقع در كثرت و زمان ؛ وجود دارد. در واقع حوزه ابديت همواره كشش جاذبه زمان را در مجموعه يگانه خود احساس مي‌كند. ضمير باطني ما، اگر به اندازه كافي تعالي يافته باشد آنگاه اجازه خواهد داد تا اين پتانسيلها را تحت سيطره خود در آوريم؛ تا زمانيكه بر اساس اراده دروني خويش يكي از آنها را بصورت واقعيتي مسلم، از وحدت جدا سازيم و در كثرت قرار دهيم.

    حال من با وجود اينكه اين روح باطني درون خود را پرورش نداده‌ا‏‌م، اما به دليل اين پتانسيل بسيار بالايي كه در معرض آن قرار گرفتم، تغيير نگرشي در زاويه ديدم ايجاد شده است اما منظرگاهي كه اكنون در پيش رو دارم، به هيچ عنوان منظرگاهي جالب نمي‌باشد. آنچه كه هم اكنون مي‌خواهم براي شما توصيف كنم، قبلاً هم مشاهده كرده‌ام اما تغيير در نقطه تجمع انرژي من (آنگونه كه در برخي از سيستمهاي تعليماتي سرخپوستي رايج است) و نتايج حاصل از مطالعه منابع مواج موجب شده است تا پديده‌ها را بصورت فشرده در چهارچوب زمان درك كنم.

    بي آنكه بخواهم در مورد نقطه تجمع انرژي مواضعي اسرارگونه در پي گيرم، بايد بگويم ميتوان آن را به نگاه كردن به يك منظرگاه بيروني از داخل پنجره يك ساختمان تشبيه نمود كه فقط مي‌توان بخشي از خيابان را از آن زاويه ديد. اما با تغييري بسيار جزئي در پرسپكتيو يا زاويه ديد در پنجره مي‌توان به منظرگاه ديگري در برابر خود رسيد. بنظر من اين توضيحي بسيار ساده در مورد تغيير در نقطه تجمع انرژي مي‌باشد كه در من موجب مشاهده و شناسايي انواع تجليات واقعيت ساختگي گشت كه تا به حال قادر به ديدن آنها نبودم.

    هنگاميكه نقطه تجمع انرژي از يك نقطه ثابت بسوي بخشهاي مكانيكال سرشت ما آغاز به حركت مي‌كند يعني هنگاميكه وارد قلمروهاي دروني روان ما ميشود، آنگاه آزادي حركت و عملكرد بيشتري خواهد داشت زيرا قلمروهاي دروني ما كمتر ثابت هستند و بيشتر بسيط و آزاد مي‌باشند. بنابراين نگرش ما از زواياي ديد گوناگوني خواهد بود ـ و هر چقدر ما پديده‏‌اي را از زواياي بيشتري بررسي كنيم آنگاه «ديدگاهي حقيقي تر» نسبت به آن پيدا خواهيم كرد. بنابراين به كسانيكه موضوع نقطه تجمع انرژي كاستاندا را به سخره مي‌گيرند توصيه مي‌كنم، كمي عميقتر به اين مبحث توجه كنند.

    من به دليل تغييراتي كه در زندگي خود ايجاد كردم، كه در اثر مطالعه منابع مواج بوده است؛ موفق به تعديل حملات دوستان و افراد نزديك خانواده خود شدم . در آن زمان با آثار گرجيف آشنا شده بودم و اكنون بنظر مي‌رسد همان تجربيات مجدداً تكرار ميشوند .درست مثل اينكه زمان آشنايي من با گرجيف و آنچه اكنون در حال تجربه آن مي‌باشم دو واقعه يا دو «بسته بندي كوانتومي» كوچك هستند كه با يكديگر در فضاي بالاتري تلاقي مي‌كنند.

    براي كسانيكه همانند من دچار حملاتي از جانب دوستان و خانواده ميشوند بايد راه حل خودم را ارائه دهم. من نهايت تلاش خودم را مي‌كنم تا در «منظرگاهي آشكار ، بصورت پنهان و ناپيدا » باشم. بدين معنا كه هر چقدر در مسير تعالي روحم پيش مي‌روم، گونه‌اي در برابر ديگران رفتار كنم كه همه بسيار عادي بنظر برسد. اين عمل را توام با كمتر «نمايان شدن» در مهمانيها و حداقل «ديده شدن» در جمعهاي آنها انجام مي‌دهم. زيرا ما وقتيكه سعي داريم از دوستان و خانواده خود مخفي شويم، بيشتر از پيش آشكار و عريان مي‌شويم و عوامل واقعيت ساختگي از همين آشكاري بيشتر ما استفاده مي‌كنند و ما را مورد حمله قرار مي‌دهند. بنظر من، واقعيت ساختگي بسيار زيركانه عمل مي‌كند. تصور كنيد برگي را كه در مسير سفر عادي خود در جريان رودخانه توسط صخره‌اي متوقف مي‌شود؛ فقط يك اشارت ناچيز لازم است تا آن برگ را جابجا سازيم و آنرا در مسير عادي سفر خود قرار دهيم. واقعيت ساختگي نيز درست همين عمل را نسبت به ما انجام مي‌دهد. واقعيت ساختگي، خطوط فكري را در بردارهايي درون افكار حمله كنندگان به سوي ما راهبري مي‌كند، كه درنتيجه در نقاط عطف ، موجب شليك شدن فيدبكهاي (بازخوردهاي) عاطفي و ذهني بصورت «لوپ يا گره‌هايي» درون اين مدارهاي فكري مي‌شود (افكار عاطفي) و سپس در مسير هدف گيري به سوي ما حركت مي‌كند. به بيان ديگر، واقعيت ساختگي يك اشارتي به آنها مي‌كند و اين كار را فقط بواسطه بكارگيري تاريخچه و گذشته شخصي، شناخت رواني و نقاط ضعف آدمي انجام مي‌دهد. همانگونه كه گفتن، تغيير در نقطع تجمع انرژي موجب شده است من صحنه‌هاي بسيار دردناكي را ببينم.

    براي مثال به هر كجا كه نگاه مي‌كنم شاهد صحنه‌هايي دروغين هستم. من ديوارهايي ساخته شده از دروغ مي‌بينم، هم درون خودم و هم درون ديگران. ما در يك دروغ بسيار بزرگ زندگي مي‌كنيم كه دروغهاي كوچك زيادي در داخل آن تعبيه شده‌اند. اين ديوارهاي كدر، مانع از تابش نور درون آگاهي ما مي‌شود. اين دروغها همگي داراي يك «ساختاري انكساري» هستند ، ساختاري جهت تغيير مسير تابش نور حقيقت درون به روح انسان و ايجاد شكست و انحراف تا به جهان ساختگي بتابد و اربابان نمايشها را مورد تغذيه خود قرار دهد.

    انسان در اقيانوسي از دروغ و كذب حقيقت گرفتار شده است.

    به هر كجا نگاه كند شاهد برنامه‌هايي خواهد بود، همه جا برنامه و برنامه و برنامه است. آن جريان الكتريسيته‌اي كه اين برنامه‌ها را راه اندازي ميكند؛ انرژي عاطفي است كه از افكار آرزومند انسان ساطع مي‌شود. اطلاعاتي كه اين برنامه‌هاي بر اساس آن عمل مي‌كنند، افكار مكانيكي حاصل از ذهن تنبل انسان مي‌باشد و نتايج حاصل از عملكرد اين برنامه‌ها، آن توهمات و واقعيت ساختگي است كه من به جاي حقيقت مي‌پندارم.

    اين داده ها يا اطلاعات غلط، كه همان سيستم باورهاي من است؛ «توهماتي بسيار واقعي» خلق مي‌كند. هنگاميكه من «توهمات واقعي» را باور مي‌كنم، انرژي عاطفي مرا مي‌ربايند و درنتيجه ايجاد «پندارهاي بيهوده» در من مي‌كنند. اين «پــندارهاي بيهوده» موجب انحراف در مسير بازتاب انرژي به جهان واقعي مي‌شود و درنتيجه انرژي را بسويي منحرف مي‌سازد كه جهاني دروغين ساخته مي‌شود يعني يك واقعيت ساختگي ِ ذهني (وابسته به طرز تفكر شخصي) مي‌سازد كه ما تصور مي‌كنيم بيروني و مشهود است. جهاني كه صرفاً بر اساس پندارهاي بيهوده انسان بنا شده است، اين پندارهاي وهم انگيز همگي بواسطه ء انرژي عاطفي انسان پايدار و تثبيت مي‌شوند و تا زمانيكه آنها را توسط انرژي عاطفي تغذيه كنيم؛ باقي خواهند ماند.

    به بيان ديگر، «پندارتوهمي» از قدرت خدادادي درون انسان كه «حق انتخاب» اوست استفاده مي‌كند و انحرافي در مسير انتخابهاي او ايجاد مي‌كند و درنتيجه انرژي خلاقي كه بسوي انسان ارسال شده است؛ يعني آن انرژي كه درون سرشت تمامي روحها قرار دارد را در جهت ساخت و خلقت «ماتريكس» بكار مي‌گيرد. زيرا اگر روح ما داراي سرشت فطري و باطني خود، و داراي انرژي خلاق نبود؛ ما هرگز داراي حق انتخاب نمي‌شديم. همچنين به دليل اين انرژي خلاق درون روحها است كه ما قادر به برقراري ارتباط با سرمنشاء يا «مسير اصلي» اين انرژي هستيم در حاليكه اربابان صحنه ساز، نمي‌توانند با چنين سرچشمه‌اي ارتباط بر قرار كنند زيرا هوشياري آنها هميشه در خلاف اين جهت انكسار يافته است، يعني به سمت نيستي مي‌رود.

    اربابان صحنه ساز، نمي‌توانند موجوداتي خلاق باشند زيرا انسان در برابر آنها مقاومت كرده است و اساساً آن نيرويي كه «مي‌ربايد و تخريب» مي‌سازد هرگز قادر به سازندگي نمي‌باشد.

    "همه چيز يك برنامه است"

  10. #610
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    پوسته‌هاي واقعيت
    تحقيقي پيرامون واقعيت ساختگي
    اثر: كن اسكولو

    همه چيز يك برنامه است

    هر كاري كه ما در زندگي انجام مي‌دهيم ، تابع يك برنامه است. ما به مدرسه مي‌رويم، شاغل مي‌شويم، به مهماني مي‌رويم، معاشرت مي‌كنيم، مي‌خوريم، مي‌خوابيم، روابط جنسي بر قرار مي‌كنيم، ازدواج مي‌كنيم و بچه دار مي‌شويم؛ تمامي اينها برنامه هاي از پيش تعيين شده هستند. اما همانطوري كه روان باطني ما همانند لايه‌هاي پياز، داراي لايه‌ها و سطوح مختلفي مي‌باشد؛ پوسته بيروني ما نيز داراي لايه‌هاي گوناگوني است اما بسيار مكانيكي (ماشيني) عمل مي‌كند در حاليكه باطن ما كمتر مكانيكي مي‌باشد و ميزان آزادي عمل بيشتري در آنها وجود دارد؛ برنامه ريزيهاي ما نيز داراي سطوح گوناگوني هستند؛ برخي بنظر داراي علتي قطعي هستند اما مطلقاً مكانيكي مي‌باشند و برخي ديگر بيش از برنامه‌هاي ديگر بنظر آزادتر مي‌رسند اما در واقع ميزان مكانيكي بودن آنها كمتر است.

    از آنجايي كه برنامه‌هاي باطني داراي حيطه آزاد عملكرد بيشتري هستند و اراده خودشان بر آنها حاكم است؛ اگر داراي سرشتي منفي باشند درنتيجه تغيير و ايجاد اصلاح در آنها نسبت به برنامه‌هاي بيروني، بسيار مشكل خواهد بود. به همين علت اگرچه ما هرگز نبايد از عميق شدن به درون خود دست برداريم؛ اما هرگاه بخواهيم وارد ميدان عمل شويم، با ايجاد تغيير و اصلاح در سرشت مكانيكي ما آغاز مي‌شود، در عين حال كه سرشت باطني خود را بررسي مي‌كنيم.

    مكانيكي ترين برنامه زندگي ما، تامين و معاش و شغل ما مي‌باشد. ما سر كار مي‌رويم تا پول در آوريم و غذا تهيه كنيم تا به ما قدرت بدهد تا پول در آوريم تا غذا بخريم تا غذا به ما نيرو بدهد تا …..

    و ما « موجوداتي در خواب هستيم» تصور مي‌كنيم كه در حال انجام كارهايي بسيار مهم هستيم. اگر بدقت موجودات انساني و يا خود را بررسي كنيم متوجه خواهيم شد كه حتي داراي احساسات واقعي نيز نمي‌باشيم، بلكه برنامه‌ها بگونه‌اي طراحي شده‌اند كه تصور مي‌كنيم داراي احساسات هستيم. تمامي احساسات واقعي آن دسته از احساساتي هستند كه غير شخصي مي‌باشند و نفس مالكيت در آنها حاكم نمي‌باشد. ما فكر مي‌كنيم رفيق يا همسر خود را دوست داريم، درحاليكه در حقيقت ما خود را بواسطه ديگران دوست داريم. ما فقط تا آنجايي آنها را دوست داريم كه بتوانيم به خــــودمان عشق بورزيم.

    بتدريج از آنجايي كه ديگران را بواسطه خود دوست داريم و عشق في نفسه بدون «منيت» است و « من» نمي‌تواند عشق بورزد؛ دچار توهمات مي‌شويم زيرا تصور اينكه مي‌توانيم عشق بورزيم براي ما ايجاد پندارهاي باطل و بيهوده مي‌كند.
    آخرين كسي كه شما را به منزل خود دعوت كرد، بياد داريد؟ آنها وقتي منزل شما را ترك كردند، چيزي ندزديدند؟ چرا؟ زيرا تصور مي‌كنيد دوستاني صادق داريد. اما آيا آنها فقط به اين دليل صادق هستند كه حقيقتاً صادق مي‌باشند يا اينكه چيزي ندزديدند زيرا بگونه‌اي برنامه ريزي شده‌اند كه تصور مي‌كنند ندزديدن اشيا از منزل شما به معناي صداقت است.

    حال همين آدم صادق را در محيطي بسيار مغشوش همانند جامعه كنوني قراردهيد. جايي كه همه از پشت به هم خنجر مي‌زنند. آيا اين آدم هنوز هم همان آدم صادق است و يا اينكه در چنين شرايطي حقيقت را به نفع خودش تحريف خواهد ساخت (دزدي) و بخاطر امنيت شغلي خويش، موقعيت همكار خودش را به خطر خواهد انداخت؟ شايد اگر هم اكنون چنين نكند، بعدها….

    بنابراين بنظر من، آدمها به اين دليل صادق هستند زيرا اينگونه برنامه ريزي شده‌اند. در برنامه‌ريزيها، ما داراي آدمهايي با روحيهء جاه طلبي هستيم كه موجب مي‌شود وارد ميدانهاي رقابت شوند و تصور كنند از ديگران جلو مي‌زنند در حاليكه در اين مسير معلوم نيست چه ميزان آسيب به ديگران وارد مي‌سازند.

    ما داراي برنامه‌ريزي به نام « فرزند و فرزندان» هستيم كه اين باور را در ما بوجود مي‌آورد كه تنها هدف اصلي زندگي تثبيت قيمومت بيولوژيك يعني توليد فرزند است. ما آدمها درست همانند زنبور سربازي هستيم كه پس از دست دادن نيش خود، در جهت حفظ « كندو» به سرعت مي‌ميرد زيرا ما نيز بعد از بزرگ شدن فرزندان مان خود را براي مرگ آماده مي‌سازيم. ما ماموريت خود را اجرا كرده‌ايم: روباتهاي بيشتري براي اربابان ما فوق صحنه‌هاي ساختگي توليد كرده‌ايم.

    من هنگاميكه جوان بودم، متوجه اين موضوع شدم كه وقتي به خانه‌هاي آدمها نگاه مي‌كنم؛ آنها را بصورت مكانهايي نمي‌بينم كه عده‌اي در آن زندگي مي‌كنند بلكه خانه‌ها را بصورت « تابوتهايي بسيار بزرگ » مي‌بينم.

    اين روزها آيا به مردان و زنان سالمند دقت كرده‌ايد؟ همه بنظر مي‌رسد گمگشته‌اند؟

    هنگاميكه به جوانان نگاه مي‌كنم، مي‌دانيد چه مي‌بينم؟ توده‌اي از انرژي جنسي سركوب شده كه البته فقط مختص جوانان نيست بلكه در تمامي سنين مابين زنان و مردان مشهود مي‌باشد. بيشتر مردم بيش از اين كه واقعاً مشغول انجام عمليات سكسي باشند در ذهن خود با آن درگير هستند. اما طولي نخواهد كشيد كه اين «كيست --- » مي‌تركد و جوامع ما مملو از موجودات روان پريش جنسي خواهد بود، مگر هم اكنون اينطور نشده است؟ هر كجا كه نگاه مي‌كنيم بمباراني از تصاوير وحشتناك جنسي مي‌بينيم. به همين دليل من ماهها است كه تلويزيون نگاه نمي‌كنم.

    من انحطاط مفاهيم معنوي را بررسي كرده‌ام – اينكه مردان و بخصوص زنان اين روزها چگونه از لحاظ جنسي و اخلاقي سقوط كرده‏‌اند. زنان از نظر جنسي بسيار « قابل دسترس» شده‌اند. خواهش مي‌كنم دقت كنيد كه من فقط سعي دارم به عنوان يك ناظر آنچه را كه مي‌بينم تشريح كنم و نه آنچه كه خودم هستم. به نظر من، مردان به زنان به عنوان يك «بافت اخلاقي» نگاه مي‌كنند. بافت اخلاقي يك جامعه توسط زنان حفظ مي‌شود و اگر ما زنان را تا سر حد سقوط اخلاقي از دست بدهيم آنگاه شاهد سقوط خود خواهيم بود. اتفاقي كه هم اكنون رخ داده است.

    بنظرم شرايطي كه براي زنان بوجود آمده است، به دليل ما مردان است. ما نقش خود را به عنوان مردان بطور كامل اجرا نكرده‌ايم، ما درست همانند بچه‌هايي خراب و نابالغ عمل كرده‌ايم و به آن محور اخلاقي نهفته در زن بي توجهي كرده‌ايم و در حقيقت خود از آن بهره‌مند گشته‌ايم. ما آنقدر زنان را رنجيده خاطر مي‌سازيم كه او در نهايت به ما خواهد گفت: به جهنم! اگر تو مي‌خواهي به اين رفتار خودت ادامه دهي پس منهم مي‌توانم…..!

    در واقع ما مردان هستيم كه بايد خود را مقصر بدانيم.



    * نگـــاه كردن

    اينبار هنگاميكه با كسي صحبت مي‌كنيد و يا معاشرت مي‌نماييد سعي كنيد از( منِ واكنشيِ خود) جدا شويد و آن آدم را همانگونه كه هست نگاه كنيد يعني درست همانگونه كه يك پليس به مضنون شماره يك خود نگاه مي‌كند. در خود تعمق كنيد و به واكنشهاي آن فرد در برابر خود بنگريد آنها را از زاويه‌اي بررسي كنيد كه به اراده شما نزديك‌تر مي‌باشد بنابراين شما پوسته‌هاي الگوهايي را خواهيد ديد كه همانند شيشه‌هاي رنگي پنجره هايي مي‌باشد، يعني هيچكس آنجا نيست آنچه كه من مي‌بينم خودم هستم كه درون آن فرد منعكس شده‌ام و آن فرد اگر من آنچه كه هستم نبودم چنين الگويي را از خود نشان نمي‌داد. من يكي از بازتابهاي دروغين آن فرد را مي‌بينم ولي خود او را نمي‌بينم. هنگاميكه از فرمول نگاه كردن به حوادث و آدمها در حاليكه خود را از آنها جدا مي‌سازيم استفاده مي‌كنيم، احساسات غير شخصي واقعي وارد اين فضاي خالي مي‌شوند و در نتيجه ما را بطور حقيقي با واقعه يا فرد مرتبط مي‌سازند بنابراين به هر كجا نگاه مي‌كنيم پوسته‌هاي واقعيت را مي‌بينيم. اشكالي كه بدون محتوا هستند. زندگي انسان سرتاسر پندارهاي باطلي است كه سايه‌هاي اين پوسته‌ها مي‌باشند.

    بنابراين قبل ورود به بررسي نمونه‌هاي توهمزا، تعريفي بسيار كوتاه از توهم.

    *توهم

    توهم به معناي پديده‌هاي غيرواقعي مثبت مي‌باشد يا هرآنچه كه بطور تمام و كمال بي آنكه ريشه در حقيقت داشته باشد‌‌، فريبنده است. برخي از فلاسفه معتقدند ريشهء توهم در ذهن خود آدمي است و بيش از آنكه پديده‌اي بيروني و خارجي باشد پديده‌اي دروني و ذهني است. علي رغم آنچه كه اغلب محققان تصور مي‌كنند «مــايــا» معادل توهم نمي‌باشد زيرا مايا ريشه در حقيقت دارد و نقطهء مقابل حقيقت نيست. كاملاً روشن است كه اگر بپذيريم عالم وجود دارد‌‌، بنابراين مي‌پذيريم كه آن توهمي حاكم است كه معادل مايا مي‌باشد زيرا واقعيتي نسبي يا موقت است و ريشهء آن در يك حقيقتي واقع شده است و آنچه مشاهده مي‌شود سايهء حقيقتي است كه در وراي آن مي‌باشد. آنچه مي‌بينيم عين حقيقت نيست بلكه تجليات گوناگون آن است. وقتي مي‌گوئيم جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم و موجودات و انسانهاي درون آن توهمي بيش نيستند، بدين معنا نيست كه تماماً يك روياي توخالي است بلكه بدين معناست كه آنچه هم اكنون براي ما در اين سطح آگاهي و بروي اين كرهء خاكي، اين چنين واقعي بنظر مي‌رسد ؛ از زاويهء ديد ديگري يعني هنگاميكه وارد سطح آگاهي بعدي شويم و در سيارهء ديگري قرار بگيريم‌‌، مـــايــا خواهد بو

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •