تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 607 از 2734 اولاول ... 10750755759760360460560660760860961061161765770711071607 ... آخرآخر
نمايش نتايج 6,061 به 6,070 از 27334

نام تاپيک: مشاعره

  1. #6061
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    آن پري رو گر نشد ملک دلم را شهريار
    ميدهم اين شهر را بر شهريار ديگري

  2. #6062
    پروفشنال amir.ara's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    511

    پيش فرض

    یاران موافق همه از دست شدند
    در پای اجل یکان یکان پست شدند
    خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
    دوری دو و پیشتر زما مست شدند

  3. #6063
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    دیگه باور کردم انگار , سرنوشتم هم یه رنگه
    گاهی وقتا هم نباشی , زندگی یه جور قشنگه

    حتی تو خواب و خیالم , نمی بینم با تو هستم
    بسه هر چی کردی با من , بسه هر چقدر شکستم

    خواستنت یه اشتباه بود ,توی لحظه های رنگی
    گول نمی خورم دوباره , گول یک نگاه سنگی

  4. #6064
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    يك شمع چو قامتت نمي افروزند
    اما تو همان ستاره شام مني
    گر ننگ به نام عشق كردند چه باك
    بدنام بداني تو و خوشنام مني

  5. #6065
    پروفشنال amir.ara's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    511

    پيش فرض

    یک بال فریاد و یک بال آتش:
    مرغی از این گونه ،
    سرتاسر شب ،
    برگرد آن شهر پرواز می کرد.

    گفتند:
    -"این مرغ جادوست؛
    ابلیس این مرغ را بال و پرواز داده است."
    گفتند و آنکاه خفتند.

    وان مرغ سرتاسر شب
    - یک بال فریاد و یک بال آتش -
    از غارت خیل تاتارشان بر حذر داشت.

    فردا که آن شهر خاموش
    (در حلقۀ شهربندان دشمن)
    از خواب دوشینه برخاست ،
    دیدند ،
    زان مرغ فریاد و آتش ،
    خاکستری سرد بر جاست.

  6. #6066
    آخر فروم باز WooKMaN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    محل سكونت
    Ķêŗmάņšĥąħ
    پست ها
    10,533

    پيش فرض

    تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
    زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

    پيش کمان ابرويش لابه همی‌کنم ولی
    گوش کشيده است از آن گوش به من نمی‌کند


  7. #6067
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    دست هایم رو به خورشید ،
    چشم هایم به زمین ،
    من دلم هزار راه می رود .
    امروز ، درگیر یک سلام
    فردا ، بی خواب رفتنی بدون خداحافظی .
    این بار دست هایم رو به آسمان که نه ، رو به خدا
    و ابری که شاید از سر دلتنگی ،
    روی سرمان خراب می شود

  8. #6068
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    در دستانم چيزي ريشه مي كند ، در چشمم سيراب مي شود ، در قلبم سبز مي شود ،

    مي شود مانا ي نا ميرا ،

    دستانم بوي خاك مي دهند ، چشمانم بوي آب ، دلم بوي درخت و تو بوي زنده گی

    چقدر شبيه نوازش بادي بر گندم زاران زرد زرد ،

    چقدر شبيه شبنمي روي شمعداني سبز سبز ،

    چقدر شبيه لرزش دستي هنگام دست هم گرفتن ،

    چقدر شبيه همه ي لحظه هاي زنده گي .

    بي تو بهار سبز كمرنگ است ، آسمان تيره ، دريا طوفاني ، دلم مضطرب ،

    اي نبض ناميراي زنده گي ،

    با تو آرام مي شوم .

  9. #6069
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    من لمس می کردم غمت را
    هر چند بودم پشت دیوار
    چند قطره اشکت روی شیشه
    با سایه های درهم و تار
    آخر نوشتی روی شیشه
    مشتی بزن بر قلب دیوار
    سنگی بزن برقلب شیشه
    من هم نوشتم روی دیوار
    باید فرو ریزد از این پس
    این شیشه ها و سنگ و دیوار
    باران خوشبختی ببارد
    بر لحظه های سبز دیدار

  10. #6070
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    راه افتادم به قصد يك سفر
    در ميان راه ، در يك روستا
    خانه اي ديديم ، خوب و آشنا
    زود پرسيدم : پدر ، اينجا كجاست ؟
    گفت : اينجا خانه خوب خداست !
    گفت : اينجا مي توان يك لحظه ماند
    گوشه اي خلوت ، نمازي ساده خواند
    با و ضويي دست و رويي تازه كرد
    با دل خود گفت و گويي تازه كرد
    گفتمش ، پس آن خداي خشمگين
    خانه اش اينجاست ؟ اينجا ، در زمين ؟!

    گفت : آري خانه ي او بي رياست
    فرش هايش از گليم و بورياست
    مهربان و ساده و بي كينه است
    مثل نوري در دل آينه است

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •