گاهی پیش میآید که تواناییهای یک کارگردان خوب و کاربلد و یک تیم بازیگری حرفهای را سناریویی ضعیف زیر سوال ببرد. چاوشی نیز مثل سایرین بارها چوب قصههایی ضعیف را خورده است گرچه که در همان قصههای ضعیف هم در مقام یک مدیر و کارگردان خوب ظاهر شده. شاید علت موفقیت بیچون و چرای "من خود آن سیزدهم" همین باشد که روی قصههایی بینقص ساخته و پرداخته شده است. همین که چاوشی به جای ترانههای امروز که بعضا خیلی ضعیف هم بودهاند به سمت اشعار وحشی بافقی، شهریار، مولانا، بابا طاهر و خیام رفته است نیمی از موفقیت خود را تضمین کرده. مخاطب ایمان دارد که با یک قصهی کامل مواجه شد که با بیشترین سختگیری نتوان کمترین ایرادی از آن گرفت. اما چاوشی با انتخاب این اشعار همانقدر که مخاطب را از جذابیت و خوب بودن قصه مطمئن میکند، مخاطبان موسیقی پاپ را نگران میکند که آیا او میتواند روی این اشعار ملودیهای مناسب بگذارد و آنها را به نحوی بخواند که حق مطلب را ادا کند؟ آیا میتواند اشعار کلاسیک را طوری اجرا کند که مخاطب با وجود برخی کلمات ثقیل و سنگین با آن ارتباط برقرار کند؟ جوانانی که طیف گستردهی مخاطبان موسیقی را تشکیل می دهند میتوانند به واسطهی فضاسازی و خوانش چاوشی با اشعاری که متعلق به نسل خودشان نیست ارتباط برقرار کنند؟ به نظر میرسید چاوشی این بار بیش از همیشه ریسک کرده است اما از همان قطعهی اول آلبوم به حق بر مسند سرآلبومی تکیه زده است این اضطراب از بین میرود و مخاطب ترغیب میشود به شنیدن. در اثری که پیش روی ماست برندهی یکهتاز میدان خود چاوشی است گرچه که شهاب اکبری، امیر جمالفرد و به ویژه کوشان حداد سهم تأثیرگذاری در مانایی اثر دارند اما این چاوشی است که یک تنه با ملودیهایی که نوشته و با شعرهایی که برای خواندن انتخاب کرده و در نهایت با خوانشی که از همیشهاش جذابتر است به اشعار جان بخشیده و فضایی رویایی را رقم زده است و به راحتی از یک اثر موسیقی، اثری سینمایی خلق کرده است. وقتی آلبوم را گوش میدهی نمیتوانی قطعهای را بشنوی و به راحتی بروی سراغ قطعهی بعد. تصویری که مقابل چشمت جان گرفته رهایت نمیکند. آدمهای قصه تو را نگاه میدارند. قطعات آلبوم "من خود آن سیزدهم" تکتکشان مثل "شب یلدا"ی کیومرث پوراحمد میمانند برایم؛ تک بازیگر، عمیق و به یادماندنی. او در قطعهی اول به کمک تنظیم امیرجمالفرد و نوع خواندن فکرشدهاش به خوبی فضا را برای روایتش آماده میکند. او در ابتدا با آرامش و پشیمانی به اشتباه خود اعتراف میکند و بعد مثل هر عاشق طردشدهای که حس تحقیر وجودش را پُر کرده فریاد میکشد و بر خطا بودن عشقش با عصبانیت تأکید میکند و در نهایت انگار که تمامی آنچه بر سرش آمده پیش چشمانش جان گرفته باشد میخواهد بداند معشوقه چرا اینقدر خوارش کرده؟ و سادانگارانه میپندارد که اگر یار وصف حالش را بشنود گریه خواهد کرد. قطعهی یک به راحتی در ذهن و قلب مخاطب رسوخ میکند و خودش را به عنوان اثری ماندگار در ذهن او ثبت میکند. "کو به کو" دقیقا ویژگیهای ترک قبل را داراست. فضاسازی مناسب که این بار چاوشی به کمک شهاب اکبری انجامش داده است و فکر میکنم چاوشی آنقدر در کارگردانی آثارش باهوش عمل میکند که قدرت مخاطب را برای تسلیم نشدن در مقابل او میگیرد. خوانش چاوشی در کو به کو به قدری حسابشده و با برنامه شخصیت اصلی قصه را شخصیتپردازی میکند که وقتی میگوید: "کار دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد" مخاطبش دقیقا در چنین شرایطی قرار میگیرد. اپیزود بعدی قصهای درخشان دارد. همین کار چاوشی را آسانتر میکند. او کافیست کمی با صدایش بازی کند تا در نقشی که وحشی بافقی نوشته جا بیفتد. کوشان حداد هم به بهترین نحو کار را دکوپاژ کرده و همه چیز آماده است برای خلق اثری ناب. چاوشی در بازیگری هم به قدر کارگردانی موفق ظاهر میشود. به تحریرها توجه کنید وقتی که میخواهد بگوید: "رم دادن صید خود از آغاز غلط بود" همچنین تأکیدهایش بر روی افعالی که تکرار شدهاند آنقدر به جاست که مخاطب را مطمئن کند بر خلاف شخصیتهای قطعههای اول و دوم این بار عاشق رمیده! و دیگر راهی برای بازگشت نمانده است به تأکیدهای او روی افعال دوم توجه کنید: "ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم!" "امید ز هرکس که بریدیم، بریدیم!" "حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم!"
چه کسی میتواند در کمتر از چهار دقیقه چنین اثر سینمایی کاملی خلق کند بدون اینکه ذرهای به لکنت بیفتد؟ اپیزود بعد پاره پاره است اما اگر فهمیدید بگویید و جایزه بگیرید! قطعهی نگار مجموعهای از دوبیتیهای باباطاهر است باور کنید راستش را میگویم اصلا مگر تا به حالا شما چند شعر جز دوبیتی از باباطاهر خواندهاید؟ تعدادشان خیلی محدود است. در قطعهی نگار این چاوشی است که با انتخاب هوشمندانهاش دوبیتیهایی را کنار هم قرار داده که بیشترین قرابت معنایی را با یکدیگر دارند آنقدر که مخاطب در نظر اول آن را متنی یکپارچه میبیند. تعریف مجدد از حسی که چاوشی به اثر بخشیده کمی قضیه را لوث و تکراری میکند. شما دوبیتی دوم را گوش دهید جایی برای تعریف و تمجید میماند؟ از قدیمالایام گفتهاند که آنچه را که عیان است حاجت به بیان نیست. این کسی که میخواهد بمیرد تا معشوقهاش دو چشم تر نبیند همانی است که در اپیزود قبل فریاد میزد که رمیده است رمیده! یک آرتیست چقدر میتواند متفاوت باشد؟ نظرتان در مورد تحریرها چیست؟ گزافهگویی کنم یا موافقید به همان "به ولله" بسنده کنم؟ شاه آلبوم است این قطعه، اصلا لحظهای به حرفم شک نکنید. تنظیم کوشان حداد با شعر فوقالعادهی شهریار، ملودی و خوانش چاوشی همگی دست به دست هم دادهاند تا "ستمگر" جایگاهی والا بیابد. مخاطبان معمولا از ویران شدن خوششان نمیآید. باید پذیرفت که گوش دادن و دیدن قصههایی که دیگران روایت میکنند به قصد لذت بردن است نه تباه شدن اما خب این هنر چاوشی است که مخاطبش را ویران میکند اما صدای اعتراضی که بلند نمیشود هیچ مخاطبانش حریصتر می شوند برای این ویرانی و تباهی. حالا این هنر چاوشی در "ستمگر" به اوج خود رسیده است. ستمگر از همان "وای" اول تا لحظهی آخر درگیرکننده است و رهایت نمیکند. بکوکالها هم به کمک میآیند تا اگر رمقی برای مخاطب مانده آن را بستانند. شخصیت اصلی قصه از سادهدلیاش میگوید، از بیقراریها و بیتابیهایش، از افسوسش برای اینکه استغاثهی او که دل کافر را هم به رحم میآورد اثری در معشوق ندارد و او حتی برای این بیقراریها خم به ابرو نمیآورد!
اما حالا عاشق تصمیمش را گرفته او که برای نرسیدن به یار ترک سر و همسر کرده است این بار عزمش را جزم کرده تا ترک یار کند و این ستمگر را بگذارد برای دگران! داغ دل و جگر سوختهاش وقتی خودش را نشان میدهد که مغموم فریاد میزند: "وای به حال دگران" راستی وقتی میگوید "ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی" شما از آن صدای خسته حس میکنید همه چیز گذشته و تمام شده؟ یا بناست تباهی تا ابد ادامه یابد؟
"ستمگر" درست در میانهی آلبوم قرار گرفته اگر بگذارید به حساب تصادف خیلی بیانصافی کردید! شما شک دارید که "ستمگر" قلب آلبوم است؟
اپیزود بعد تصویرسازی و خوانشی عالی دارد اما تکرارش توی ذوق میزند. این همه تکرار آن هم در چند دقیقه مخاطب را پس میزند هرچند که چاوشی با نوع ادای کلمات کاری کرده که کسی نتواند به این بهانه از "شیرمردا" بگذرد و برود سر قطعهی بعد. وقتی کاری ایراد دارد ولی با این حال نمیشود از شنیدناش صرف نظر کرد باید به احترام سازندهاش سکوت کرد! اپیزود هفتم شیرین است، نه فقط به خاطر شعر شهریار بلکه به سبب عریانی صدای چاوشی. چاوشی صدایی تسخیرکننده دارد (لااقل برای مخاطبان پیگیرش) که گاه به فراخور تنظیم تحت شعاع ملودی قرار میگیرد و آنطور که باید به گوش نمیرسد اما در قطعهی "من خود آن سیزدهم" مخاطب از لحظهی ابتدایی با صدای چاوشی مواجه میشود که بر موسیقی سوار است و همین این قطعه را شیرینتر از سایرین میکند. تنظیم همچنان در خدمت فضاسازی عمیق و تحریرها در جهت بالا بردن هرچه بیشتر همذاتپنداری مخاطب است. تعابیر شاعرانهی شهریار هم همه چیز را فراهم میکند تا قصهای کامل با بیشترین جزئیات و به زیبایی روایت شود. راستی چرا چاوشی "13" را گذاشته است در شمارهی "7" آلبومش؟ نگذرید از این ریزهکاریهای دوستداشتنی. فکر میکنید آن زمانی که مولانا این شعر را میسروده فکرش را میکرده که روزی کسی آن را به این سبک بخواند؟ "قراضهچین" که حتی اسم ثقیلاش هم برای پس زدن مخاطب کفایت میکند با اجرای چاوشی (از تظیم گرفته تا خوانش) شده است یکی از ترکهای محبوب آلبوم که مخاطبان بسیاری دارد. چاوشی ابیات مولانا را شاد، زنده و پویا میخواند اما انگار دست خوش نیست دوست دارد امضای همیشگیاش پای آثارش باشد. شاید آن نوع خواندن "شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او" با سایر لحظات قطعه همخوانی نداشته باشد اما امضای چاوشی است دیگر. هر آدمی وقتی ویژگی شاخصی دارد بدش نمیآید آن را ابراز کند. چاوشی هم باید بر تسلطش در ادای جادویی کلمات بنازد. قطعهی آخر متعلق به خیام است و به نظر کمحرفتر از باقی قطعات میآید البته فقط به نظر! این که همان دو دوبیت کوتاه یک مثنوی در دلشان حرف هست؛ اگر بخواهیم بازش کنیم سیاسی میشود پس بگذریم! به سبب همان کمبودن اشعار میشود از ملودی و موسیقی لذت برد. صاحب اثر ظاهرا به تمامی مخاطبانش فکر کرده است. آنهایی که شنیدن صدای او را به موسیقی ترجیح میدهند و برعکس آنانی که دوست دارند در موسیقی و صدای سازها غرق شوند. آنهایی که دوست دارند تا ابد در انتظار معشوق خود بمانند و از آتش عشقش خاکستر شوند و یا آنهایی که دوست دارند بروند و بپرند و برَمَند و معشوق را واگذارند برای دگران. چاوشی تمامی مخاطبانش را در نظر گرفته و ماحصل متمرکز بودنش بر انواع سلایق شده است "من خود آن سیزدهم" که این روزها همه را درگیر چاوشی کرده و به هر خلوتی که سرک میکشی میتوانی ردی از او را بیابی. چاوشی امروز پای خود را فراتر از یک موزیسین و خواننده گذارده است او حالا بادقت و ظرافت آنچه را که میخواهد تصویر میکند، اثرش را کارگردانی میکند و به کمک تیم هنریاش از پس چیدن میزانسنهای پیچیده برمیآید. او حالا روی سناریوهای بزرگ کار میکند و به واسطهی توانمندیاش در اجرا کاری میکند که مثنویهای خاک خورده در کتابخانهها ورق بخورند و عدهای راهی انقلاب شوند برای خریدن دیوان وحشی بافقی. حالا چاوشی با هنرش به کمک سینمای یخزدهی ایران میشتابد و یک اثر تصویری زیبا را مقابل چشمان تشنهی مخاطبان سینما میگذارد و هم به ادبیات پارسی خدمت میکند و پارسیزبانان را با گنجینههایی که از آن غافلند آشتی میدهد. او مخاطبان موسیقی رپ را مینشاند و به خوردشان شهریار میدهد! و کاری میکند موسیقی سنتی ناخواسته برایش کف بزند. چاوشیِ این روزها با آخرین ساختهاش یکهتازی میکند. "من خود آن سیزدهم" که در آخرین روزهای سال 91 پس از مدتها انتظار به مخاطبانش رسیده همچنان روی پرده است و بعید که حالا حالا ها از کف فروش بیفتد! به تماشای "من خود آن سیزدهم" بنشینید، با هر سلیقهای که باشید پشیمان نخواهید شد. هر اثری که بتواند تصویری متحرک مقابل چشمان مخاطب بگذارد و او را به تأمل و همذاتپنداری وا دارد؛ در فکر و ذهن او جان بگیرد سینماست تفاوتی ندارد که مدیوماش چه باشد و صد حیف که جشنوارههای معتبر دنیا جایزههاشان را تقدیم میدارند به آنانی که قصهی خود را در مدیوم سینما روایت میکنند که اگر این نبود میشد "من خود آن سیزدهم" را راهی این جشنوارهها کرد و بدون هیچ لابیای در انتظار جایزههایی هنری و غیرسیاسی نشست.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
منبع: سینمافا