خیر ام رامبد نظر کرده امشب مشاعره منا بهم بریزه![]()
![]()
![]()
خیر ام رامبد نظر کرده امشب مشاعره منا بهم بریزه![]()
![]()
![]()
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
----------------------
تو بن شی من کل فروم رو شیرینی میدم ...![]()
من می رم شما مشاعره کنیدطرف خجالت نمی کشه فخر فروشی می کنی با دی اس اله 512
اصلا من بن! یالا باید به 600000 نفر شیرینی بدی
Last edited by Monica; 23-01-2007 at 23:16.
اا چه را رفت این خوشگل من .
نه مونی بمون قدرت خانمها را ثابت کن
چرا تو بن . من پشت تو هستم . بجنگ
ـــــــــــــــــــــــ
لای لای ای پسر کوچک من
دیده بر بند که شب آمده است
دیده بر بند که این دیو سیاه
خون به کف خنده به لب امده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر ان پایش را
ای داد ، دوباره کار دل مشکل شد
نتوان نفسی ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سرانِ سنگین دل شد
در شب یلدای بوسیدن کجا بودی؟
دلم تنگ نوازش های دست مهربانت بود
و قلب خسته ام در جستجوی بودن آغوش گرمت،
از سر شوق نگاه دلکش
چشمان مستت به تپش افتاد
و انجام شب یلدای این پائیز
زردرويی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقيا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسيم منزل ليلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم
--------------------------
بیا آخری مادربزرگ هم کم آورد ...![]()
من که شنیده ام آبی مال دریاهاست !
اما نمی دانم چرا جای قدم های تو آبیست !
شاید همین تنها دلیل باشد برای شاعر بودن .
اما این روزها دل من به هزاره راه می رود
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه ایم و چون سایه دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
می روم اما بدستم یک خزان
تا بتازم بر درخت جان خود
می روم اما بدان ای عشق من
جان دهم من بر سر پیمان خود
این منم ، این آخرین ابر بهار
تا بگریم بر مزار قلب خویش
باورم هرگز نمی شد نازنین
پا گذارم یک شبی بر قبر خویش
این مزار تنگ را از من بگیر
یا برایم شاخه ای گل هدیه کن
تا دوباره جان بگیرم در سکوت
یک شبی بر روی قبرم گریه کن
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)