عاقبت از عشق تو اهل کليسا ميشوم ميکشم دست از مسلماني مسيحا ميشوم
آنقدر بر کشتي عشقت نشينم همچو نوح يا به عشقت ميرسم يا غرق دريا ميشوم
عاقبت از عشق تو اهل کليسا ميشوم ميکشم دست از مسلماني مسيحا ميشوم
آنقدر بر کشتي عشقت نشينم همچو نوح يا به عشقت ميرسم يا غرق دريا ميشوم
با تمام بي کسي هايم کسي دارم هنوز
چشم مشتاق و دل دلواپسي دارم هنوز
خنده را از من گرفتند دل قرارم را ربود
با تمام اين حرفها دوستت دارم هنوز
تو سيب سرخ کدامين بهشت گم شده اي : که باز ميشکند با تو توبه آدم
تنها يک سقوط است که جاذبه زمين مسئول آن نيست فرو افتادن در عشق
دربيكرانه زندگي دو چيز افسونم ميكند 1-آبي آسمان را كه ميبينم و ميدانم كه نيست.2-خدارا كه نميبينم و ميدانم كه هست
مردان خواهان دوچيزند:
خطر و بازي
از اين رو زنان را چون خطرناك ترين بازيچه دوست دارند
آغوش تنها جای پارکی است که جریمه ندارد
بوسه تنها تصادفی است که خسارت ندارد![]()
بوسه تنها تصادفي است كه بيمه ندارد .
آغوش تنها پاركينگي است كه امنيت ندارد.
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام، از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشكيد
شعر اي شيطان افسونكار
عاقبت زين خواب درد آلود
جان من بيدار شد بيدار
بعد از او بر هر چه رو كردم
ديدم افسون سرابي بود
آنچه ميگشتم به دنبالش
واي بر من نقش خواب بود
اي خدا ... بر روي من بگشاي
لحظه اي درهاي دوزخ را
تا به كي در دل نهان سازم
حسرت گرماي دوزخ را؟
ديدم اي بس آفتابي را
كو پياپي در غروب افسرد
آفتاب بي غروب من !
اي دريغا در جنوب ! افسرد
بعد از او ديگر چي ميجويم؟
بعد از او ديگر چه مي پايم ؟
اشك سردي تا بيافشانم
گور گرمي تا بياسايم
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
فروغ فرخزاد
خيال تو دل ما را شكوفه باران كرد
نميرد آن كه به هر لحظه ياد ياران كرد
نسيم زلف تو در باغ خاطرم پيچيد
دل خزان زده ام را پر از بهاران كرد
چراغ خانه ي آن دلفروز روشن باد
كه ظلمت شب ما را ستاره باران كرد
دو چشم مست تو نازم به لحظه هاي نگاه
كه هر چه كرد به ما ناز آن خماران كرد
من از نگاه تو مستم بگو كه ساقي بزم
چه باده بود كه در چشم نازداران كرد
به گيسوان بلندت طلاي صبح چكيد
ببين كه زلف تو هم كار آبشاران كرد
دو چشم من كه شبي از فراق خواب نداشت
به ياد لاله ي رويت هواي باران كرد
به روي شانه ز بلبل به شوق يك گل خاست
چنين هنر غم دلدادگي هزاران كرد
گلاب مي چكيد از خامه ات به جام غزل
شكفته طبع تو را روي گلعذاران كرد
مهدی سهيلی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)