تمام روزها
روی تنهاییم راه می روم
به همه جا نگاه می کنم
مدام
خورشید
از لای پنجره نمی تابد به اتاق
و پروانه
پریدن را لای کتاب جا گذاشته است
ای کاش می توانستم
آبی آسمان رابیاورم توی شعرم
ای کاش
دوستم می داشتید!
تمام روزها
روی تنهاییم راه می روم
به همه جا نگاه می کنم
مدام
خورشید
از لای پنجره نمی تابد به اتاق
و پروانه
پریدن را لای کتاب جا گذاشته است
ای کاش می توانستم
آبی آسمان رابیاورم توی شعرم
ای کاش
دوستم می داشتید!
ديدمت ولي چه دور ....
ديدمت ولي چه دير ....
طعم خیس اندوه اتفاق افتاده
یه آه خداحافظ یه فاجعه ساده
خالی شدم از رویا حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد
ای معجزه خاموش یه حادثه روشن شو
یه لحظه فقط یه آه از جنس شكفتن شو
از روزن این كنج خاكستریی پرپر
مشغول تماشای ویران شدن من شو
برگرد و برگشتن از فاصله دورم كن
یه خاطره با من باش یه گریه مرورم كن
از گل گل بی رحم این تجربه من سوز
پرواز رهایی باش به ضیافت دیروز
به كوچه كه پیوستی شهراز تو لبالب شد
لحظه آخر لحظه شب عاقبت شب شد
آغوش جهان رو به دل شوره شتابان بود
راهی شدنت حرف نقطه چین پایان بود
ای معجزه خاموش یه حادثه روشن شو
یه لحظه فقط یه آه از جنس شكفتن شو
از روزن این كنج خاكستریی پرپر...
معجزه خاموش
داریوش
این من
چون اسیری
گمکرده راهم
هر دم
درد دوری
کرده تباهم
ای که راحت
جدا گشته ز راهم
دیگه مرده نگاهم
من امیدی ندارم
که تو باشی کنارم
در کنارم
به یادت از چشم غمینم
میریزه روی دامن خاک
اشک شور و غمناک
اشک شور و غمناک...
این تو
آرمیده
در خواب نور
تنها
پر کشیده
تا عرش دور
ای که راحت
جدا گشته ز راهم
دیگه مرده نگاهم
من امیدی ندارم
که تو باشی کنارم
در کنارم
به یادت از چشم غمینم
میریزه روی دامن خاک
اشک شور و غمناک
اشک شور و غمناک...
Last edited by Alireza_SA; 27-11-2010 at 23:53.
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست...
گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد
گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بنالم
افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم
ما نگوئیم بد و میل به نا حق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مقلطه بر دفتر دانش نکشیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر رهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی " رفیقی رنجید
گو توخوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
خودم را خوب یادم هست تا یک روز او دق کرد
و من ققنوس را شاید همین (دق کرد) عاشق کرد
زمان بر اسبی از پاییز وقتی آمد و رد شد
تباهی بود و نامردی که در حق شقایق کرد
زمان در ساعتم چرخید با خود فکر می کردم
که شاید هرچه با من کرد این مرگ دقایق کرد
و بغض آسمان ترکید باران هم دلش پر بود
سرش را بر زمین کوبید و بی صبرانه هق هق کرد
در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
و اینک «شاخه نزدیک» از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش رابه پایم ریخت
و من، «شاخه نزدیک»
از آب گذشتم از سایه به در رفتم
رفتم غرورم بر ستیغ عقاب شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
خم شو شاخه نزدیک
سهراب
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلهاست
شرط ان داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانه ما اینجاست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)