يک دمک، با خودآ، ببين چه کسي
از که دوري و با که هم نفسي
ناز بر بلبلان بستان کن
تو گلي، گل، نه خاري و نه خسي
شیخ بهایی
يک دمک، با خودآ، ببين چه کسي
از که دوري و با که هم نفسي
ناز بر بلبلان بستان کن
تو گلي، گل، نه خاري و نه خسي
شیخ بهایی
یا نه، یاری درین شب تاریک
از برون دور و از درون نزدیک
بر تو درهای امتحان بگشود
خوابت از چشم خونفشان بر بود،
جامی
دلم از نيستي چو ترسانيست
تنم از عافيت هراسانيست
در دل از تف سينه صاعقهييست
بر تن از آب ديده توفانيست
مسعود سعد سلمان
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
خیام
تا کي دل خسته در گمان بندم
جرمي که کنم بر اين و آن بندم
بدها که ز من همي رسد بر من
بر گردش چرخ و بر زمان بندم
مسعود سعد سلمان
من کبوتر گؤرمدیم کیم باز اولا
حؤسن ایچینده،در جهان شهباز اولا
سن تکی کیمدیر جهاندا بیر داهی
گه کبوتر در جهان،گه باز اولا!
عمادالدّین نسیمی
اين عقل در يقين زمانه گمان نداشت
کز عقل راز خويش زمانه نهان نداشت
در گيتياي شگفت کران داشت هرچه داشت
چون بنگرم عجايب گيتي کران نداشت
مسعود سعد سلمان
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
حکیم عمر خیّام
تا که از طارم ميخانه نشان خواهد بود
طاق ابروي توام قبلهي جان خواهد بود
سرکشان را چو به صاف سرخم دستي نيست
سر ما خاک در دردکشان خواهد بود
شهریار
دل خاص تو و من تن تنها اینجا
گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
در کار توام به صبر مفکن کارم
کز صبر میان تهیترم تا اینجا
افضل الدین خاقانی شروانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)