دوستان معمولا اشعار عاشقانه كوتاه است
گفتند گلان چمن و بلبل صحرا
جمعند در اين محفل ما خار نيايد
چون خار شنيد اين سخن از آن گل رنگين
گفتا كه "قبلت" سخن از يار نيايد
دوستان معمولا اشعار عاشقانه كوتاه است
گفتند گلان چمن و بلبل صحرا
جمعند در اين محفل ما خار نيايد
چون خار شنيد اين سخن از آن گل رنگين
گفتا كه "قبلت" سخن از يار نيايد
Last edited by badterojan; 15-02-2008 at 02:02.
به آرزوی دوردست
به پرشکوه سرفراز اعتمادآفرین
به سبز آشناترین
به رازگون سایه روشن خیال های کودکی
مراوصال هست؟
به من بگو
كه هيچ آرزوي ديگري چنین محال هست؟
و او به سان یک درخت
دوردست، پرشکوه، سبز، رازگون
میان دشت خاطرات من
چه دلفریب و سربلندایستاده است
-دلفریب و ساحرانه دلفریب
-سربلند و دلبرانه سربلند
اگر مرا برای عشق
درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند
درخت ریشه دار من تویی
یگانه سایه سار من تویی
همیشه تکیه های من به هیچ جا
مرا زمین زده است
و پشت من هزار زخم
از هزار نارفیق را
به دوش می کشد.
درخت من!
قسم بخور
که پشت اعتماد زخم خورده ی مرا
سراب دور عشق و بخت من
پناه مي شوي
مشخص است از نگاه تو
مشخص است از تمسخر سیاه تو
که پشت من به سمت زخم تازه ای عمیق می رود.
جفا
و زخم
زخم جاودانه ای که هیچ گاهش التیام نیست
مشخص است...
کاملن مشخص است
که من دوباره از زمین – عجوزه ی حسود پیر-
زخم طعنه مي خورم
به جرم عشق...
به جرم اعتماد و عشق...
به جرم سادگی و اعتماد و عشق...
درخت من
خیال تو عجین پاره پاره، ذره ذره، لخت لخت من
اگر مرا برای عشق
تو را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند
مرا به جز علاقه ات گزیر نیست
به جبر عشق تو
به میخ های افترا کشیده می شوم
ولي
مرا به غیر تن سپردنی مسیح وار
بر صليب ساقه ات
گزير نيست
اگرچه کاملن مشخص است
(و شاهدم
همین هزار زخم تازه ای که در همین یکی دو ساله ی اخیر از تو خورده ام)
ولی
دوباره من به ساقه ی تناور تو اعتماد می کنم
و باز هم...
نگار قلب سخت من
رها مکن مرا
میان این نگاه های سرد
میان این همه وجودهای بی وجود،
پوک، زشت
پوچ، زرد
میان این همه دروغ و درد
رها مکن مرا
دست عشق و من به دامنت
پناه من و عشق شو
درخت من
آرزوی دوردست پرشکوه سبز رازگون
به این تن نحیف
تكيه ي محال را...
مجال ده
اگر مرا برای عشق
درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند.
«مهران. ف»
سر فرو برده در گریبانم از زمین وزمانه بیزارم
پرم از پیچ وتاب و سر در گم چون کلافی اسیر تکرارم
سالها هست از خودم دورم روزها پرسه های بی مقصد
آه از این سرنوشت نا میمون وای از این قسمتی که من دارم
در دل من گسل فراوان وآسمانش همیشه پر ابر است
گاه تا پای مرگ می لرزم گاه در حد سیل می بارم
خواب دیدم که می رسی یک شب با غزل های تازه ای در دست
جاده ها را گلاب می پاشم کوچه ها را بنفشه می کارم
روزگارم اگرچه تکراری سرنوشتم اگرچه بد بودست
تا ابد هم اگر نیایی تو باز در انتظار دیدارم
از خدا تا همیشه می خواهم در قنوتی که روز وشب جاریست
که مرا تاب وطاقتی ...تا در راه عشق تو گام بردارم
قلب من از نگفتنی ها پر چشم من تا همیشه ها بر در
آنقدر عاشقانه می مانم تا بفهمی که دوستت دارم
زندگی من
همین منظومه ی روانی است که
سطر سطر
به تو می اندیشم.
می خواستم عاشقی را از سر همین سطر شروع کنم
•[نقطه]
خلاصه ی حرف هایم حساب بود،
هر چند از راه غیر معقول.
که شاعر
ضرب در تو، تو.
و به علاوه ی یک گل سرخ،
بی نها یت.
وقتی گم شوم،
لازم نیست کسی دست مرا بگیرد.
آدرست را درونم آویخته ام.
دیگر نشانی تو
به آسمان تمام دریاها ختم می شود.
یادم هست
توی متن،
کجای جمله گذاشته بودمت،
نقطه.
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی ست که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!!
...
سخت است اینکه دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفتهام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیلههای دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه ـ
بي شك،بي تو خواهد ماند ـدر هواي آرزوي تو را داشتن
كسي را كه تو مي خواهي
ـ بي شك رهايت خواهد كرد ـ در فضايي غمناك،غمناك،غمناك
هيچ كس را،هيچ كس را ديگر نمي خواهم
نه دوست داشتنت را و نه...
دوستت داشتن را.
چون هميشه تنها خواهم ماند.
از هميشه تنهاتر
غروب خواهد شد و در قلبم ،آرزويي فرو خواهد ريخت.
بي چشم هاي تو،اينجا چيزي كم دارد.
مثل آسمان بي خورشيد،بي ستاره،بي ابر
كسي اگر بپرسد،
پاسخم فرار خواهد بود
گريز از همه سوال هاي بي جواب
گريز از همه لحظه هاي زندگي و ...
گريز از تو
گريزاز نگاه تو
گريز از دست هاي سرد تو.
هر که بر ما می رسد گوید که یارت یار نیست
ناز عشقش را مکش زیرا که یارت یار نیست
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب!!!
دردمند عشقم و درمان به جز دیدار نیست
ناخدا در کشتی ما گر نمی باشی مباش
تا خدا در کار باشد ناخدا را کار نیست
مطربا تا کی مخالف میزنی این چنگ را
یا که من مست شرابم یا که تارت تار نیست!!
دو به دو
می روند با هم
دو پرنده در مه
دو اسب در جاده
دو قایق در اسکله
من دو ندارم
در مدرسه تا یک بیشتر نخوانده ام
و دفتر ریاضی ام
پر از تمرین های شعر است
دل بعضی ها
مثل یک اتوبوس
برای همه ی آدم های خسته جا دارد
اما من
دلم فقط تو را می خواهد
مثل یک ماشین مسابقه ی رالی!
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)