تبلیغات :
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 19 اولاول ... 234567891016 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 185

نام تاپيک: احمد شاملو

  1. #51
    داره خودمونی میشه basterzt's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    U
    پست ها
    59

    پيش فرض

    اینم شناسنامه اش برید حال کنید


  2. #52
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض شعر شاملو برای ضیا الدین

    یلهِ
    بر ناز کای ِ چمن
    رها شده باشی
    پا در خنکای ِ شوخ ِ چشمه ئی
    و زنجیره
    زنجیره بلورین ِ صدایش را ببافد
    در تجــّرد شب
    واپسین وحشت جانت
    نا آگاهی از سر نوشت ستار ه باشد،
    غم سنگینت
    تلخی ِ ساقه علفی که به دندان می فشری

    همچون حبابی نا پایدار
    تصویر ِ کامل ِ گنبد ِ آسمان باشی
    و روئینه
    به جادوئی که اسفندیار

    مسیرِ سوزان ِ شهابی
    خــّط رحیل به چشمت زند
    و در ایمن تر کنج ِ گمانت
    به خیال سست ِ یکی تلنگر
    آبگینه عمرت
    خاموش
    در هم شکند

  3. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #53
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مه

    بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
    چراغ قریه پنهان است
    موجی گرم در خون بیابان است
    بیابان، خسته
    لب بسته
    نفس بشکسته
    در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
    از هر بند
    ***
    بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
    سگان قریه خاموشند
    در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
    در درگاه می بیند به چشمش قطره
    اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
    بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
    همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
    خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
    ***
    بیابان را
    سراسر
    مه گرفته است
    چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
    بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
    آهسته از هر بند...

  5. #54
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    شاملو و مساله ‏ى حماسه
    مجموعه‏ ى "مدايح بى‏صله"، چاپ اول اين كتاب توسط انتشارات آرش به تاريخ بهار 1371 در سوئد به بازار آمده است.

    بيشتر شعرهاى اين گزينه را قبلا يا در نشريات داخل و خارج ديده و يا بر برگه‏ هاى دست‏نويس و زيراكسى خوانده ‏ايم. اشعارى كه به دليل استقبال عموم از شعر شاملو، بى ترديد، خوانندگان بى ‏شمارى داشته و نقل محفل‏ ها و زمزمه ‏ى تنهايى‏ها بوده است.
    اكنون چاپ اين شعرها در يك مجموعه، به دليل توالى منظم سرايش شعرها، امكان نگاه دقيق‏ترى را به آفرينش هنرى و شاعرانه ‏ى شاملو در دهه‏ هاى گذشته فراهم كرده است. شاملو، حتا تنها با همين مجموعه شعر يك دهه ‏اى خود، براى چندمين بار پياپى ثابت مى‏كند كه در تحول شعر ناموزون، حماسى و كلام ضرب‏آهنگ‏ دار پيشگام مانده است. او هنوز به لحاظ فضاسازى، تصوير و واژگان در شعر از كليه‏ ى دست اندر كاران "شعر شاملويى" جلوتر است.

    "شعر شاملويى" به لحاظ ويژگى‏هايش، كه يكى از آن‏ها عموميت ‏يابى شعر فردى شاعر است، همواره دلربايى و فريفتارى را هم زمان داشته تا ديگرانى را به سرايش در فضاى خود بكشاند. گر چه تاكنون، هيچ شاعرى را نمى‏توان سراغ گرفت كه به سربلندى او از اين فضاى شعرى بيرون آمده باشد.
    اين گرايش ويژه در شعر معاصر، هم به لحاظ سرايندگان و طرفداران شعرى، در قياس با شعر شاعران نسل بعد از نيما و هم به لحاظ اين كه شاملو خود يكى از بارزترين چهره‏ هاى آن مانده، نمونه ‏اى كم ‏نظير است.
    برجستگى شاملو در اين ميان به پشتوانه‏ ى توفيق او در چند دوره‏ ى مختلف شعرى است. او در ميان شاعران نسل خود، يعنى هوشنگ ابتهاج (سايه)، اسماعيل شاهرودى و...، تنها كسى است كه سوار بر موج ‏هاى دوره شعرى دهه ‏هاى مختلف با رشادت ابتكارى و آزمايشى فرا روييده است. سروده ‏هاى پُر ارج "مدايح بى‏صله" خود گواه اين مدعا است.

    شعر شاملو هموند شخصيت فردى سراينده ‏اش است. اين هموندى باعث رابطه ‏ى ميان شعر و شاعر با محيط و مخاطبان شده است. شاملو و اعتراض نهفته در شعر و حرفش، جدل ‏برانگيز بوده است. اين هماوردجويى او مغشوش ‏ساز خواب و خيال غول‏ هاى بى شاخ و دم سنت و محافظه‏ كارى است. ناخشنودىِ بر زبان آمده ‏ى او از دست "زمين و آسمان" به مخاطب فرصت و رخصت بى‏ تفاوت ماندن را نمى‏دهد. او پذيراى زيستنى خنثا در محيطى بى‏تفاوت و بى‏ عار نبوده است. بر همين زمينه نيز شعرش نمى‏تواند به زندگى آرام و بى‏ دغدغه در فضاى شعر دلخوش كند. او معيارهاى جا افتاده را در هم مى‏ريزد تا معيارى جديد بر پا كند. "مدايح بى‏صله" نمونه ‏اى از عملكرد او است در اين راستا، كه چيزى جز ارزش ‏گذارى جديد و ايجاد يك گفتمان (ديسكورس) تازه نيست.

    اين مجموعه شعر، با اين كه شاعرش در ايران به سر مى‏برد، مى‏تواند به مثابه ادبيات تبعيدى به حساب آيد؛ زيرا چاپ اولش در خارج بيرون آمده و ناهمنوايى شعرهاى او با "ايده‏ هاى حاكم" در وطن آشكارتر از آنست كه نيازى به شرح داشته باشد. با اين حال اين مجموعه‏ ى شعر را مى‏توان، و بايد، كه فرآورده‏ ى "آن جا" نيز به حساب آورد. زيرا سراينده‏ اش بر اين تأكيد دارد كه ‌«چرا غم در اين خانه مى‏سوزد«؛ و در مقابل تحميل مهاجرت از سوى متوليان امور مى‏ايستد و به جاى تنها گذاشتن ‌«سيد على با حوضش‌» مى‏گويد: ‌«من اينجاييم.‌» بدين ترتيب "مدايح بى‏صله" خطابه‏ ى اعتراضى است كه در تداوم آثارى چون "ابراهيم در آتش" و "دشنه در ديس" انتشار مى‏يابد.
    كتاب اخير شاملو در مجموع پنجاه و يك شعر دارد كه با چاپ برجسته ‏تر برخى از عنوان‏ ها به بيست و دو بخش متفاوت تقسيم شده است. تقسيمى كه به نوعى گاه‏شمار حوادث اجتماعى است.

    دفتر شعر با اشاره به ادبيات زيرزمينى كه "توطئه ‏ى گسستن زنجيرها" را اشاعه مى‏دهد، شروع مى‏شود: ‌«مگر نه قرار است/ كه خون بيايد و / چرخ چاپ را بگرداند؟‌» سپس برگ‏ هاى دفتر ايام با روايت حركت و در راه شدن توده‏ى مردم و سپس اقتدا به پيشوا، بدجورى ورق مى‏خورد. آن گاه روزهاى پُر تلاطم سر مى‏رسند و "روزنامه ‏ها" با پخش شبانه و مخفى خود اهميت مى‏يابند. سيل يورش و حمله به دگرانديشى جارى مى‏شود و وقت از بين بردن اسناد و قطع رابطه‏ ها و سر به نيست كردن كتاب‏ هاى "ضاله" مى‏رسد. در اين حين پاره‏اى زير پيگرد و در پى تدارك "ضد تعقيب"اند. در اين ميان شاعر حساس به دگرگونى اجتماعى، نه دور از صحنه، مى‏سرايد: ‌«عجبا!/ جست و جوگرم من/ نه جست و جو شونده./ من اينجايم و آينده/ در مشت‏ هاى من.‌» آينده اما چگونه مى‏تواند در مشت‏ هاى او باشد، بى آن كه حساب هر مسئله‏ اى را از مسئله ديگر جدا كند. اين درس ‏آموزى تاريخى كه نفى تجربى پوپوليسم يا عوام ‏زدگى آزادى‏ خواهان است، اين گونه زبان شعرى مى‏يابد كه در هم دستى با توده‏ى زنجيردار، برادرى نمى‏شناسد: ‌«ناكسى كه به طاعون آرى بگويد و...‌» نقد فرهنگ توده‏ى مردم، كه اسير تحميق شده و جانب واپس گرايى را گرفته، دستاورد نگاه آينده ‏بين "مدايح بى‏صله" است.

    دفتر شعر با رويدادها ورق مى‏خورد. در اين ورق خوردن ايام، سرمشق‏ ها و درس‏ هاى شاعرانه بيان مى‏شوند. كاروان رويدادها به "ماجراى تركمن صحرا" مى‏رسد و در تقابل با حمله ‏ى "مركز به پيرامون"، شاعر پيغامى براى "مختومقلى" تركمن دارد. "پيغامى" كه لبريز از عطوفت، احساس همبستگى و نفرت از كينه است: ‌«پسر خوبم، ماهان/ پا شو/ برو آن كوچه‏ ى پايينى./ خانه‏ اى هست كه سكو دارد/ پيرمردى لاغر مى‏بينى/ روى سكوى دم خانه نشسته است./ با قباى قدكِ گلنارى/ غصه ‏ى عالم بر شانه‏ى مفلوكش/ پندارى...‌»
    در آن ميدان تخاصم ‏ها، شاعر با اعتماد به نفس و با صلابت پيام تفاهم و هم دردى را پيشكش هم زبانان خود مى‏كند. به واقع شعر "پيغام" بيانيه‏ ى اعتراض ناخشنودان اجتماعى است در وقت حمله به تركمن‏ ها و براى مقابله با ستم مركز بر پيرامون: ‌«تو/ غمين و مأيوس/ مى‏نشينى ساعت‏ ها/ سر سكو/ جلو خانه‏ ى تاريكت/ غرق انديشه‏ ى بى‏حاصلىِ اين همه سال/ كه چه بيهوده گذشت؛/ و من/ اين گوشه/ در اين فكر عبث/ كه بيابم جايى هم نفسى:/ غم گسارى كه غمى بگذارم با او/ بارى از دل بردارم با او.‌»

    انگارى در اين بيانيه پيش بينى اوضاع دهه‏ ى آينده نيز نهفته است. اوضاعى كه تخاصم‏ هاى قومى در آن نقش محورى مى‏يابند. در مقابل اين بيدادِ اختلاف‏ هاى قومى، شاعر از لزوم جهان ديگرى مى‏گويد. بايد فرصتى بيابيم براى دور شدن از كشمكش‏ هاى ديرينه و زورگويى در جهانى كه هست. شاعر با تكيه بر قدرت تفاهم ‏بخش زبان و نيز با پشتوانه ‏ى خِرَد انسان‏ گرايانه مى‏نويسد: ‌«جهان را من آفريدم!‌» آن هم جهانى ‌«به لطف كودكانه ‏ى اعجاز!‌» جهانى با چنين لطافت پاك و كودكانه و متكى بر منطق زبان شعر و ارج گذاشتن به تفاهم، در هماوردى با جهان فرتوتان است. در اين جهان ديگر جايى براى هراس و وحشت نيست. از همين روست كه در گفت و شنود با "مختومقلى" تسويه حساب خود با جهان فرتوتان را اين چنين بيان مى‏دارد: ‌«شب نهادانى از قعر قرون آمده ‏اند/ آرى/ كه دل پر تپشِ نورانديشان را/ وصله‏ى چكمه‏ ى/ خود مى‏خواهند...‌» شاملو در همين سروده است كه در چند جمله بعد شگرد اعجازِ معجزه ‏كاران اساطيرى، فاتحه‏ اى بر فاتحه‏ خوانان خوانده است: ‌«من هراسم نيست،/ چون سرانجام پر از نكبت هر تيره‏روانى را/.../ مى‏دانم چيست/ خوب مى‏دانم چيست.»

    از اين "پيام‏ها و پيغام ‏ها" در سروده ‏هاى پِر ارج "مدايح بى‏صله" بسيار مى‏توان يافت. سروده‏ هايى كه تركيب دو كلمه ‏ى عنوانش، خط بطلانى بر كل تاريخ تذكره نويسى و مديحه‏ سرايى مى‏كشد و سرايندگان و نويسندگانى اين چنينى را در كنار صاحبان زر و سيم و جاه و مقام رسوا مى‏كند. پيام اصلى سروده ‏ها، همانا، دعوت مخاطبان به آزادگى و ناهمنوايى است و وداع با "همرنگ جماعت شدگان". مخاطب و خواننده‏ اى كه اين پيام را، به جدّ نگيرد و فرو گذارد، معذب خواهد شد. عذاب از احساس ننگى است كه شعر در شعور و وجود هم رنگ جماعت شدگان ايجاد مى‏كند. به واقع، در فرادى تغيير اوضاع، چه ترحم برانگيزند اين هم رنگ جماعت شدگان و به قدرت تكريم كنندگان! گر چه ترحم، خودش كارى ناانسانى است؛ زيرا انسان‏ باورى و انسانيت فقط همبستگى مى‏شناسد.

    اين هشدار شاملو، كه به صورت نمونه ‏اى از رفتار اخلاقى عمل مى‏كند و زمينه ‏ساز معنويتى جديد است، پلى ميان دو بخش متفاوت از مجموعه سروده‏ هاى "مدايح بى‏صله" است. از اين دو بخش، يكى هماوردى است با قدرت و سر سلسله‏ ى قدرت مداران و ديگرى، شرح حال اين هماوردى. هماوردى كه قهرمان پيروزش، شاعر است: ‌«نمى‏توانم زيبا نباشم/ عشوه ‏اى نباشم در تجلى جاودانه ‏اى./ چنان زيبايم من/ كه الله اكبر/ وصفى‏ست ناگزير/ كه از من مى‏كنى./ زهرى بى‏پادزهرم در معرض تو.‌»

    يكى از ويژگى‏هاى شعر اجتماعى شاملو كه با مرگ و مير و ذلت شعر حزبى - ايدئولوژيك ارج و قربى دو چندان يافته، ارزشى است كه از موضوع ‏هاى خود مى‏گيرد و به دام قشريت جانبدار نمى‏افتد. اين دورى از آن تلقى و برداشت منحرف كه شاعرانگى شعر را فداى شعارهاى گذرا مى‏كرد، شعر شاملو را به طور بى ‏واسطه ‏اى در برابر ذهنيت حاكم قرار مى‏دهد. در اين درگيرى كه در صحنه‏ ى شعر انجام مى‏گيرد، گره ‏ها و بغرنجى‏هاى زندگى اجتماعى به طور آشكار - به رغم شاعرانه بودن روايت نمايش - بازتاب مى‏يابند.

    دهه ‏ى شصت سال‏ هاى اعمال زور دوباره ‏ى جماعتى است كه منورالفكران صدر مشروطه و روشنفكران متجدد آن‏ها را با عوام و اُمّل خواندن طرد و سرزنش كرده بودند. اين دوران، دوران تكبيرگويى عوام است. شاعر در برابر پريشانى روان جمعى مى‏سرايد: ‌«بر بال ظلمت بيمار/ آن كه كسوف را تكبير مى‏كشد/ نوزادى بى سر است.‌»

    مارينا تسييوا ) - Marina Zwetjewa - شاعره روسى كه اغلب با بزرگ شاعره ‏ى هموطن خود آنا اخماتوا قياس مى‏شود، گفته كه شاعر، خود پاسخ است. شاملو، خود پاسخ بودن خويش را با چنين بيانى توضيح مى‏دهد، وقتى از لحظه‏ ى رو در رويى خود با سيل سرازير مى‏سرايد: ‌«ما با نگاه ناباور/ فاجعه را تاب آورديم. / هيچ كس برادر خطاب‏مان نكرد/.../ تنهايى را تاب آورديم و خاموشى را، / و در اعماق خاكستر/ مى‏تپيم.‌»

    در اين شعر، شاملو، حال تنهايان بسيارى را مى‏سرايد كه در برابر كميت اجتماعى - يعنى بى‏ شمار توده‏ ى بى‏ چهره در صحنه - كيفيت بهتر زيست اجتماعى را قربانى نكردند. گر چه آن كميت بى‏شمار چشم ‏اندازى جز پايان دنياى مادى را پيش رويمان نگستردانده است، اما مگر مى‏شود انتظار داشت كه شعر واقعيت پيش رو را فداى دلخوش كنك هاى گذرا كند. بر همين زمينه‏ ى ياد شده، شاعر با شناختى از ژرفاى جامعه كه چشم ‏انداز آخرالزمان را گسترانده، به همنوايان نهيب مى‏زند. نهيبى از سكوى خطابه‏ ى اخلاق و روشنگرى: ‌«آفتاب از حضور ظلمت دلتنگ نيست/.../ چندان كه آفتاب تيغ بركشد/ او را مجال درنگ نيست./ همين بس كه ياريش مدهى/ سواريش مدهى.‌» ناگفته روشن است كه مخاطبان اين شعر را نه در ميان توده‏ ى مردم، كه در ميان "خواص" بايد جستجو كرد. روشنفكران، تحصيل‏ كردگان، تكنوكرات ها و... به واقع مخاطبان اصلى اين سروده ‏اند. پيام شعر، حاوى هشدارى ضمنى است به اين قشر اجتماعى؛ كه به جاى خدمت به جامعه، "عمله ‏ى ظلم" نشود. زيرا كه تبهكارى را به هيچ صورت نمى‏توان توجيه كرد.

    مخاطبان شعر اجتماعى، همين طور كه تاكنون يادآور شديم، همواره گوناگون بوده ‏اند. پيام‏هاى آن به آدرس ‏هاى گيرنده‏ هاى متفاوتى ارسال مى‏شود. از يك سو، شاعر براى ترسيم دقيق چهره‏ ى مفتش، پى واژگانى تازه است. بر بار منفى مفاهيم زننده مى‏افزايد تا تصويرش با دهشتناكى واقعيت مورد نظر بخواند: ‌«كريه اكنون صفتى ابتر است‌». شاعر معترف است كه كراهت به تنهايى از پس ترسيم ‌«مفت خوارگى و خودبارگى حاكم‌» برنمى‏آيد. مى‏كوشد تا به مرزهاى گفتن ناگفتنى‏ها برسد. از سوى ديگر مجبور است مدام در پى تثبيت خود به منزله ‏ى انسان، در جهان زبان و انديشه باشد: ‌«كجا بود آن جهان/ كه كنون به خاطره ‏ام راه بر بسته است؟ - آتش بازىِ بى‏دريغِ شادى و سرشارى/.../ ليكن خداى را/ با من بگوى كجا شد آن قصر پر نگار به آيين/ كه اكنون / مرا/ زندانِ زنده بيدارى‏ست/.../ كجايى تو؟/ كه ‏ام من؟/ و جغرافياى ما/ كجاست؟‌»

    راه تثبيت شاعر روى آوردن مدام به عشق است. دوست داشتن و از دام‏چاله ‏ى نفرت و خصومت فرا رفتن، هدف است: ‌«به سوده ‏ترين كلام است/ دوست داشتن./ رذل/ آزار ناتوانان را/ دوست دارد/ لئيم/ پشيز را و/ بزدل/ قدرت و پيروزى را.‌» در تصوير درماندگى انسانى كه بر تعداد گله‏ ى توحش آدميان مى‏افزايد، شاعر همواره درماندگى يك نظام را بازتاب مى‏بخشد. گر چه تمايل اصلى شاعر، با در نظر گرفتن وضعيت ياد شده ‏ى گله‏ ى توحش آدميان، نمى‏تواند چيزى جز پيوستن به سكوت باشد. چنانچه در شعر "تنها اگر دمى كوتاه آيم..." مى‏سرايد: ‌«چون تنديسى بى‏ثبات بر پايه‏ هاى ماسه/ به خاك در مى‏غلتى/ و پيش از آن كه لطمه‏ ى درد در هَمَت شكند/ به سكوت/ مى‏پيوندى.‌»

    پاول سلان، شاعر اهل رومانى، يهود نژاد و آلمانى زبان در ارزيابى خود از شعر امروز جهان، تمايل به سكوت را وجه بارز شاعر مى‏خواند. وجه بارزى كه با در نظر گرفتن ميزان همهمه ‏ى سرسام ‏آور دور و بر بسيار مشروع جلوه مى‏كند. بى ‏مورد نيست كه با مضمون "سكوت" در "مدايح بى‏صله" چندين بار متفاوت روبرو هستيم كه در نمونه ‏ى برجست ه‏اش، شاعر چنين مى‏سرايد: ‌«انديشيدن/ در سكوت./ آن كه مى‏انديشد/ به ناچار دم فرو مى‏بندد/ اما آن گاه كه زمانه/ زخم خورده و معصوم/ به شهادتش طلبد/ به هزار زبان سخن خواهد گفت.‌»

    در جهانى كه از حقيقت عارى است، ساختن و كشف حقيقت تنها بر دوش انسان انديشه‏ ور است. گر چه همواره هم نوعانى در پى نابودى حقيقت انسان‏ ساز بوده‏ اند. شاعر به منزله‏ ى يكى از حقيقت ‏سازان جهان انسانى، در شرم سارى خود از دست همنوع ويرانگر، شعر را همچون سرچشمه‏ ى شناخت عرضه مى‏دارد. پايان مقال را به شعرى كه در ضمن روايتى از نبرد و شعر و زندگى در دهه ‏ى شصت ما است، وا مى‏گذاريم: ‌«و شاعران/ از بى ‏آرش ترين الفاظ/ چندان گناهواره تراشيدند/ كه بازجويان به تنگ آمده / شيوه ديگر كردند،/ و از آن پس/ سخن گفتن/ نفس جنايت شد.‌»

    "مدايح بى‏صله" در تداوم شعر شاملويى يكى از مهم‏ترين اثرهاى دهه‏ ى شصت در زمينه‏ ى ادبيات فارسى به شمار مى‏آيد. اثرى كه جمع ‏بندى از يك دهه زندگى يك كشور را در فضاى شعر به دست مى‏دهد.

    منتها در همين چالش و هماورد مهم كه شعر برابر قدرت از خود نشان مى‏دهد، اين امكان نيز هست كه در بازنگرى سرايش شاملو مسئله ‏ى حماسه و توصيف حماسى انسان را همچون اصلى‏ترين محور شعر او در نظر بگيريم و در رابطه ‏اش تأمل كنيم. در رابطه با نقش حماسه در شعر شاملو و نيز اشكال مختلف توصيف حماسى انسان در سرايش او نكات مختلفى ابراز گشته است. از جمله آن بررسى زنده ياد محمد مختارى ("انسان در شعر معاصر") كه سه نوع انسان (عام، خاص و خود شاعر) را در چارچوب وصف حماسى شاملو واكاويده است. اما شايد به خاطر احترام به شاعر يا ابهت وجود او، مختارى از تعميق بخشيدن نگاه نقادانه به ضعف‏ هاى حضور لحن حماسى در متن سرايش مدرن شانه خالى كرده است.1 در تداوم چنين بررسى‏هايى از شعر شاملو، اما همواره يك سؤال مهم پيرامون چگونگى توجيه نقش حماسه غالبا از نظر دور مانده است.

    اين امر آن نكته است كه در دوران تجدد كه انسان همچون عنصرى معلق و بريده از بندها و تكيه‏ گاه‏هاى سنتى مى‏شود، ديگر حماسه همچون يك نوع ادبى جايى و نقشى ثابت نمى‏يابد.2 آيا ارائه ‏ى حماسه (اگر نخواهيم از تحميل آن صحبت كنيم) همچون ژانرى پيشامدرن در فضاى سرايش مدرن و جا انداختن آن در اين زمينه كارى نيست كه فقط از عهده‏ ى شاعران بزرگ برمى‏آيد؟ به واقع فقط شاعران بزرگ هستند كه بر خلاف معيارها و اميال رايج دوران عمل مى‏كنند و اراده ‏ى خود را چون مهر و نشان هاى بر تارك دوران مى‏كوبند.

    منتها در مورد عملكرد شاملو، نقد مدرن به رغم تحسين جسارت او نمى‏تواند بر درستى تأثير آن اراده صحه گذارد. زيرا دريافت امر تجدد نشان مى‏دهد كه انسان آن امكاناتى را ندارد كه حماسه‏ آفرين باشد. چون حماسه ‏آفرينى همواره مشتقى از امر مطلق است كه وارد كارزار عمل و رفتار مى‏شود. در نگرش سنتى، امر مطلق، همانا خدا بود كه به هر كارى قادر بود. اين كه امروزه يا در واقع در اولين مرحله از دوران روشنگرى و به توسط فيلسوفانى چون فيخته و شاگردش شلينگ، انسان به حد امر مطلق ارتقا داده مى‏شود، سخن آن تحول ناكاملى از گذشته به نو را به ميان مى‏كشد كه، بر مبناى آن در حين جا به جايى خدا و انسان، امر مطلق بدون هر گونه سنجش انتقادى به حيات خود ادامه داده است. اين امر بايستى به صورت مطلق گريزى در فكر و رفتار جريان‏ هاى اجتماعى و عدالت‏ خواه جامعه تثبيت گردد. يكى از وظايف آتى آزادي خواهان و دگرانديشان اين خواهد بود كه به ميراث گذشته ‏ى خود كه چيزى جز شورش عليه استبداد و انسان‏ ستيزى و امتيازات قرون وسطايى نيست، با فاصله و نگاه انتقادى بنگرد. بخشى از اين عملكرد پذيرش محدوديت‏ هاى انسان است. محدوديتى كه ديگر از پس حد نصاب‏ هاى حماسى در عهد عتيق و قرون وسطا برنمى‏آيد و تحولات انسان را فقط در چهارچوب نسبى ‏گرايى ممكن مى‏كند. بدين ترتيب شعر و زبان شعرى شاملو اگر چه مى‏تواند ما را هنوز به خود جلب كند، اما در قرائت و خوانش امروزى، آن حماسه ‏آفرينى قهرمانانش ديگر قابل باور نيست

  6. این کاربر از Boye_Gan2m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #55

  8. #56
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    دهانت را مي‌بويند
    مبادا که گفته باشي دوستت مي‌دارم.
    دلت را مي‌بويند

    روزگار غريبي‌ست، نازنين

    و عشق را
    کنار تيرک راه‌بند
    تازيانه مي‌زنند.

    عشق را در پستوي خانه نهان بايد کرد

    در اين بن‌بست کج‌وپيچ سرما
    آتش را
    به سوخت‌بار سرود و شعر
    فروزان مي‌دارند.
    به انديشيدن خطر مکن.

    روزگار غريبي‌ست، نازنين

    آن که بر در مي‌کوبد شباهنگام
    به کشتن چراغ آمده است.

    نور را در پستوي خانه نهان بايد کرد

    آنک قصابان‌اند
    بر گذرگاه‌ها مستقر
    با کُنده و ساتوري خون‌آلود

    روزگار غريبي‌ست، نازنين

    و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌کنند
    و ترانه را بر دهان.

    شوق را در پستوي خانه نهان بايد کرد

    کباب قناري
    بر آتش سوسن و ياس

    روزگار غريبي‌ست، نازنين

    ابليس پيروزْمست
    سور عزاي ما را بر سفره نشسته است.
    خدا را در پستوي خانه نهان بايد

  9. #57
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض پيغام از خانم هيناکو آبه، شاعر ژاپنی

    پيغام از خانم هيناکو آبه، به مناسبت انتشار ترجمه‌ی ژاپنی شعرهای شاملو


    از ترجمه‌ی شعرهای شاملو که در مجله‌ی «ميته» چاپ کرديد (از مرگ، شبانه«مردی چنگ در آسمان افکند»، رستاخيز) لذت بردم. در شعرهايش نگرشی به انسان فناپذير حس می‌شود و حرف‌هايش سرود تعالی روح انسان به فراسوی مرگ دانسته می‌شود. در تعالی اين روح، موضوع‌هايي که ظاهرا با هم متضاد به نظر می‌رسند، يعنی عشق و ايستادگی به طور تفکيک ناپذيری در هم آميخته‌اند. هم فريادی که آزادی را طلب می‌کند و هم عشقی که معشوقش را می‌طلبد. که اين نشانه‌های شوق به زندگی انسان است. انگار صدای شاعر را می‌شنوم که به خاطر انسان، که مرگ پايان زندگی اوست، با تمام شوق و قدرت به زندگيش ادامه می دهد. توضيحات شما در مورد آب و هوا و تاريخ ايران به اشاره به زندگی شاعر نيز خواندنی بود و تصويری که از منظره حياط خانه شاعر، که مراسم هفتمين روز درگذشت شاعر در آن برگزار شده‌بود، به دست داديد عين «رويای نيمروز سفيد» بود. به شدت علاقه‌ی مرا برانگيخت که به ايران بروم و سرزمينش را ببينم. اميدوارم روزی با شما به آن‌جا سفر کنم.

    هيناکو آبه
    13/5/2005

  10. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #58
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    پست ها
    231

    پيش فرض

    ممنون از تاپیک قشنگت
    اگر از کتاب های شامل به صورت پی دی اف سراغ داری لینک بده .
    بخصوص دلم برای پابرهنه هاش تنگ شده .
    3 جلدی آنرا داشتم .
    روزگار غریب انرا از دستم گرفت .

  12. #59
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    خود کتاب که نیست اما این لینک پیش گفتار احمد شاملو در مورد این کتاب هست

  13. #60
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    اینم یک لینک از داستان چوپان در صحرا چه دیدی

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    Last edited by magmagf; 28-02-2007 at 06:42.

  14. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •