تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 16 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 157

نام تاپيک: شعرا

  1. #51
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض شهيار از خودش ميگويد

    شهيار قنبري متولد 1329، فرزند هنر پيشه و خواننده قديمي حميد قنبري(اولين خواننده ده آهنگهاي پاپ در ايران)است.
    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ


    در تهران به دنيا آمده ام.هزار سال زيسته ام،اما هنوز و همچنان 17 ساله ام.
    حرفه كه نه،زندگي ام شعر است و واژه بازي،از 15 سالگي.
    در ميانه دهه شصت ميلادي به بريتانياي نه چندان كبير مي روم.
    اوج ترانه بيدار را شهادت مي دهم .
    همه را مي بينم و ياد مي گيرم.


    سال 1965 است.
    نوجواني من در موسيقي پاپ گره مي خورد.

    سال 1968،
    سال اعتراض به جنگ ويتنام.در تظاهرات بزرگ لندن شركت مي كنم.
    همه را مي بينم.همه را مي خوانم.همه را مي شنوم.
    ديگر ترديد ندارم كه شاعر خواهم شد.ترانه خواهم نوشت.
    به ايران برميگردم و در نشريه هفتگي مي نويسم.
    براي راديو تهران.صبحهاي جمعه برنامه هايي به نام "آواي موسيقي" مي سازم.
    در تلوزيون،گوينده و ترانه نويس برنامه"زنگوله ها"مي شوم.
    جايي براي كشف استعدادها،صداهاي نو!


    در 18 سالگي با "ستاره آي ستاره"و "ديگه اشكم واسه من ناز مي كنه"به رداي ترانه مي رسم.
    ترانه شناسنامه من مي شود.

    نوزده سالگي من،
    ترانه "قصه دو ماهي" است.سر آغاز ترانه نوين ايران زمين.
    و از آن پس:
    اگه بموني..قصه بره و گرگ..حرف...نفس...هجرت...جمعه...م ردتنها...هفته خاكستري ... كودكانه...آوار...نجواها...بوي خوب كندم...نفرين نامه .... هميشه غايب ....سقوط... نياز...چند صد ترانه!


    در 25 سالگي
    فيلم "شام آخر" را با بازي "پرويز فني زاده" مي نويسم و كارگرداني مي كنم.
    پيش از آن هم در فيلم "خانه خراب"كاتر نصرت كريمي بازي مي كنم.

    پيش از هجرت هم،
    فيلم موزيكالي به نام "پاييز"،ايستگاه آخر" براي تلويزيون مي سازم كه هرگز پخش نمي شود.

    در كنار سيمين بهبهاني،فريدون مشيري،يدالله رويايي و عماد خراساني،عضو شوراي ترانه هاي روز راديو ايران مي شوم.

    پيش از ترك وطن ،يك مجموعه شعر خواني به نام "يك دهان آوازسرخ"
    منتشر مي كنم
    يك مجموعه شعر و ترانه هم به نام "پيشمرگانه ها" يا "اگه همه شاعر بودند" با صداي خود در تهران صبط مي كنم و در پاريس به بازار مي فرستم.




    در اين سالها دو كتاب منتشر مي كنم:
    درخت بي زمين-دريا در من.

    و شش آلبوم ديگر با صداي خودم:
    قدغن-سفرنامه-برهنگي-صداي درخت بي زمين - در مهر آباد.

    بيش از شش سال است كه يك برنامه راديويي به نام "قدغن ها" دارم.
    سفري تا بلنداي زيبايي آفرينان ايران و جهان.
    بيش از همه ترانه نوشته ام.نمايشهاي راديويي و تلويزيوني ساخته ام.
    كاري به نام غزلنمايش به روي صحنه برده ام.
    سيزدهم آگوست 1999 هم،به عنوان شاعر-ترانه خوان ايراني، در "جشنوارهي جازسن خوزه San Jose Jazz Festival"
    كه از مهمترين جشنواره هاي موسيقي آمريكاست حضور مي يابم و چند ترانه به فارسي،انگليسي و فرانسه مي خوانم كه تجربه درخشاني ست
    و پنجره اي ديگر بر منظره هايي تماشايي تر.
    و هنوز و همچنان:
    شعر خوردن،شعرنوشيدن،شعربوييدن ،شعرگريستن،شعر خنديدن، شعر خوابيدن و شعر نفس كشيدن،تنها كسب و كار من است.

  2. #52
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض وليام شكسپير (1616 - 1564)

    وليام شكسپير شاعر و نمايشنامه نويس درخشان انگليس و جهان ، در آوريل 1564 در استراتفورد به دنيا آمد .
    پدرش از صاحب منصبان ديواني بود كه ظاهرا بعدها دچار مشكلات مالي شد.
    به نظر مي رسيد كه پس از اتمام تحصيلات پايه ، شكسپير براي ادامه تحصيل به دانشگاه آكسفورد ياكمبريج نرفت.
    در دوران جواني اش افسانه فراواني است و مدرك معتبر اندك.
    اولين مدرك اين دوران مربوط به ازدواج او در سال 1582 است.
    به هر حال بر اساس اسناد موجود ، او در سال 1592 از هنرپيشگان و نمايشنامه نويسان به نام لندن بوده است.


    در دوران ملکه الیزابت ، تاتر رونق بسیاری داشت و کمپانی های متعدد تاتر فعال بودند .
    شکسپیر هنرپیشه ، نمایشنامه نویس و سهامدار اصلی کمپانی "مردان لرد چمبرلین" بود .
    این گروه نمایشی در سال 1599 معروف ترین سالن تاتر دوران یعنی گلوب Globe (کره) را بنیان نهاد .
    اما فعالیت های ادبی شکسپیر به نمایشنامه نویسی محدود نمی شد .
    به سال 1593 منظومه اساطیری عاشقانه "ونوس و آدونیس Venus and Adonis" و سال بعد اثر بزرگ تر " تاراج لوکریس The Rape of Lucrese" را به حامی خود اشرافزاده ساوث همپتون اهدا کرد .
    در سال 1597 شکسپیر خانه زیبایی در استرانفورد خرید


    در سال 1598 محقق انگلیسی ، فرانسیس میرز "Meres" در کتاب خود گنجینه ذوق ، شكسپير را با ادیبان بزرگ سبک رم قیاس می کند و او را سر آمد نویسندگان کمدی و تراژدی می داند .
    قدر مسلم این که تا سال 1600 ، شكسپير کمدی های خود ، دو نجیب زاده ورونا ، رویای شب نیمه تابستان ، تاجر و نیزی ، کمدی اشتباهات ، و تلاش بییهوده عشق را نوشته بود .
    در این دوران او نگارش نمایشنامه های تاریخی خود ریچارد سوم ، هنری چهارم و شاه جان را نیز به پایان برد .
    نمایش های تاریخی در دوران رنسانس بسیار محبوب و رایج بود و بر اساس کتبی چون وقایع نگار اثر "هالینشد Holinshed" به باز سازی تاریخ انگلستان میپرداخت.
    در آغاز قرن بعد شكسپير رمانتیک - کمدی های خود هر طور که بخواهید ، هیاهوی بسیاری برای هیچ ، و شب دوازدهم را آفرید .
    دهه بعد را به آفرینش تراژدی های بزرگش هملت ، مکبث ، اتللو ، شاه لیر و آنتونی و کلوپاترا پرداخت .


    فرانس ميرز مي نويسد كه "غزلواره هاي شكربار" شكسپير در جمع دوستان شاعر شهرت دارد.

    هر چند غزلواره "سانت Sonnet " به عنوان يك قالب شعري غنايي در آن زمان رونق داشته ، اما سروده هاي شكسپير با غزلواره هاي معاصران و پيشينيان او تفاوت بسيار دارد.

    دوره كامل اين ترانه ها گوياي يك قصه است ، هر چند جزييات آن مبهم باشد.



    به راستي برخي از زيباترين سروده هاي شكسپير در متن نمايشنامه هاي او آمده است :

    ترانه بامدادي Aubade ، آواز شباني Pastoral ، عاشقانه ها و ترانه ها ، و چكامه هاي روايي از زبان خنياگران سرگردان .

    اين ترانه ها وجوه مختلف نبوغ شكسپير را آشكار مي كند ، هم چون قريحه شاعرانه او ، طنز و شوخ طبعي اش ، و حساسيت خارق العاده اش به ديدني ها و شنيدني ها زندگي در انگلستان.





    وقتي شكسپير در سال 1616 در گذشت ،

    مجموعه نمايشنامه هاي او منتشر نشده بود.
    تنها بعضي آثار او در نسخه هاي جدا گانه به نام "كوارتو Quatrain"
    و بدون ويرايش خود او چاپ شده بود.

    در سال 1623 كليات نمايشنامه اي او به نام "نخستين فوليو First Folio" منتشر شد.

    در اين كتاب نامه اي خطاب به همه خوانندگان هست
    كه در آن توصيه مي شود شكسپير را بارها و بارها بخوانيم ،
    و اگر او را نپسنديم بدان معناست كه دركش نمي كنيم.

    در اين مجموعه ، سند مهم ديگري هم آمده
    و آن قطعه شعري است از "بن جانسن Ben Jonson"
    سراينده ، اديب ، نمايشنامه نويس و رقيب سر سخت شكسپير كه در آن
    وليام شكسپير را از همه شعراي انگلستان و حتي اروپا برتر مي شمارد.
    اين شعر با مطلبي آغاز مي شود كه امروز همگان مي پذيرند :



    سر فراز باش ، اي بريتانياي من ،
    تو سراينده اي را به جهان بخشيده اي
    كه صحنه هاي اروپا سراسر به او مديون اند.

    او نتها شاعر زمانه
    كه شاعر همه زمان ها بود!

  3. #53
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    رهی معیری


    رهي معيري، متخلص به «رهي» فرزند محمدحسن خان مويد خلوت در دهم اردبيهشت ما ۱۲۸۸ هجري شمسي در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهي قبل از تولد رهي رخت به سراي ديگر کشيده بود.
    تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران به پايان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلي چند انجام وظيفه کرد و از سال ۱۳۲۲ رياست کل انتشارات و تبليغات وزارت پيشه و هنر منصوب گرديد.
    رهي از اوان کودکي به شعر و موسيقي و نقاشي علاقه و دلبستگي فراوان داشت و در اين هنر بهره اي به سزا يافت. هفده سال بيش نداشت که اولين رباعي خود را سرود:
    کاش امشبم آن شمع طرب مي آمد وين روز مفارقت به شب مي آمد
    آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست اي کاش که جانف ما به لب مي آمد
    در آغاز شاعري، در انجمن ادبي حکيم نظامي که به رياست مرحوم وحيد دستگردي تشکيل مي شد شرکت جست و از اعضاي مؤثر و فعال آن بود و نيز در انجمن ادبي فرهنگستان از اعضاي مؤسس و برجسته آن به شما مي رفت. وي همچنين در انجمن موسيقي ايران عضويت داشت. اشعارش در بيشتر روزنامه ها و مجلات ادبي نشر يافت و آثار سياسي، فکاهي و انتقادي او با نام هاي مستعار «شاه پريون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گير» در روزنامه «باباشمل» و مجله «تهران مصور» چاپ مي شد.
    رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت کامل داشت. ترانه هاي: خزان عشق، نواي ني، به کنارم بنشينَ، آتشين لاه، کاروان و ديگر ترانه هاي او مشهور و زبانزد خاص و عام گرديد و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه هاي شورانگيز و طرب افزا در يادها مانده است.
    رهي در سال هاي آخر عمر در برنامه گل هاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داوود پيرنيا همکاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي آن برنامه را سرپرستي ميکرد.
    رهي در طول حيات خود سفرهايي به خارج از ايران داشت که از جمله است: سفر به ترکيه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهير شوروي در سال ۱۳۳۷ براي شرکت در جشن انقلاب کبير، سفر به ايتاليا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، يک بار در سال ۱۳۴۱ براي شرکت در مراسم يادبود نهصدمين سال در گذشت خواجه عبدالله انصاري و ديگر در سال ۱۳۴۵، عزيميت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ براي عمل جراحي، آخرين سفر نعيري بود.
    رهي معيري که تا آخر عمر مجرد زيست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجي طولاني و جانکاه از بيماري سرطان بدرود زندگاني گفت و در مقبره طهيرالاسلام شميران مدفون گرديد.
    رهي بدون ترديد يکي از چند چهره ممتاز غزلسراي معاصر است. سخن او تحت تاثير شاعراني چون سعدي، حافظ، مولوي، صائب و گاه مسعودسعد و نظامي است. اما دلبستگي و توجه بيشتر او به زبان سعدي است. اين عشق و شيفتگي به سعدي، سخنش را از رنگ و بوي سيوه استاد برخوردار کرده است به گونه اي که همان سادگي و رواني و طراوت غزلها سعدي را از بيشتر غزلهاي او ميتوان دريافت.
    اگر بخواهيم با موازين کهن - که چندان اعتباري هم ندارد- سبک شعر رهي را تعيين کنيم، بايد او را در مرزي ميان شيوه اصفهاني و عراقي قرار دهيم، زير بسياري از خصوصيات هريک از اين دو سبک را در شعر او ميبينيم، بي آنکه بتوانيم او را به طور مسلم منتسب به يکي از اين دو شيوه بشماريم.
    گاه گاه، تخيلات دقيق و انديشه هاي لطيف او شعر صائب و کليم و حزين و ديگر شاعران شيوه اصفهاني را به ياد ما مي آورد و در هما لحظه زبان شسته و يکدست او از شاعري به شيوه عراقي سخن ميگويد.
    رنگ عاشقانه غزل رهي، با اين زبان شيته و مضامين لطيف تقريبا عامل اصلي اهميت کار اوست، زيرا جمع ميان سه عنصر اصلي شعر - آن هم غزل- از کارهاي دشوار است.

    ياد ايامي
    ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم در ميان لاله و گل آشياني داشتم
    گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار پاي آن سرو روان اشک رواني داشتم
    آتشم بر جان ولي از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجماني داشتم
    چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهي چون غبار از شکر سر بر آستاني داشتم
    در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم
    درد بي عشق زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
    بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش نغمه ها بودي مرا تا هم زباني داشتم

    ...

  4. #54
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض فتوحي مروزي، اثيرالدين

    سال و محل تولد: سده ي ششم هـ.ق. - مرو
    زندگينامه: وی ملقب به شرف الحكماء بود و در "مرو" به دنيا آمد و در آن جا نشو و نمو يافت. معاصر "سلطان سنجر سلجوقي" (511- 552) بود و با "اديب صابر" دوستي و معاشرت داشت و براي يكديگر شعر مى فرستادند. وي همچنين همعصر با "حكيم انوري" بود. كه با هم خصومت داشتند و به هجو يگديگر مى پرداختند.

    آثار: فتوحي در نظم و نثر استاد بود.

    منابع: تاريخ ادبيات در ايران(2/688- 690)، تذكره روز روشن(603)، الذريعه(9/808)، ريحانه(4/295- 296)، سخن و سخنوران(361)، فرهنگ سخنوران(689)، لباب‌الالباب(2/148- 153)، لغت نامه (ذيل/اثيرالدين)، مجمع‌‌الفصحا (2/630- 932)، هفت اقليم(2/16- 20)، يادگار(س 2، ش 9، ص 74- 75).

  5. #55
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض شاعر فراموش شده

    امروز نسل جوان ما شاعرى به نام «فريدون كار» را به خاطر نمى آورد. او در سال هاى اول دهه سى از شاعران مطرح كشور بود. كم وبيش همتا و همطراز نادر نادرپور، نصرت رحمانى، ه . ا. سايه، فريدون مشيرى، فروغ فرخ زاد، سيمين بهبهانى و ديگر شاعران جوان آن زمان، بسيارى براى او آينده اى درخشان پيش بينى مى كردند دست كم نظير آنچه برخى از شاعران هم زمان او به آن رسيدند.

    در آن سال ها شعر در كشور ما منزلتى خاص پيدا كرده بود. بعد از 28 مرداد 1332 بسيارى از جوانان ما در اثر سرخوردگى سياسى به شعر و افيون پناه بردند. بعضى شاعر شدند. بعضى افيونى شدند. بعضى شاعر افيونى شدند. «فريدون كار» هم از روشنفكران جوانى بودكه در اين طبقات قرار گرفت از آنجا كه صفحات شعر مجله اى را هم در دست داشت هم خودش زود به شهرت رسيد هم به كسان ديگربراى رسيدن به شهرت كمك كرد.

    چندى قبل كه خبر درگذشت او را شنيدم سال ها به عقب برگشتم. به ياد نخستين روزهاى آشنايى با او افتادم.

    ... اوايل سال 1332 بود. آخرين ماه هاى پرالتهاب دولت ملى دكتر مصدق. دوران آزادى بى قيد و بند احزاب و مطبوعات. اوج فعاليت حزب توده با نام هاى مختلف و بدون ذكر اسم حزب توده. زمان رواج درگيرى هاى خيابانى بين هواخواهان آيت الله كاشانى، دكترمظفر بقائى، حسين مكى با طرفداران دكتر مصدق و جبهه ملى، جنگ راستى ها با چپى ها، شاهى ها و ضدشاهى ها و دوران رونق شعرنيمائى و شعر سياسى.

    در چنين حال و هوائى من به عنوان مدير عامل چاپخانه مسعود سعد خودم را براى انتشار مجله سپيد و سياه آماده مى كردم. روزها به جاى آنكه در دفتر بنشينم و به كار مديريت بپردازم، وقتم را در شعبات مختلف چاپخانه مانند حروفچينى، صفحه بندى، ماشين خانه صحافى و اتاق تصحيح و غلطگيرى مى گذراندم. اين اتاق ها محل رفت و آمد مشتريان چاپخانه بود و مشترى هاى چاپخانه، نويسنده هاشاعرها و روزنامه نويس ها بودند كه من اشتياق زيادى به آشنائى با آنها داشتم.

    يكى از كسانى كه در آن زمان در چاپخانه رفت و آمد داشت جوانى بود به نام «فريدون كار» يا درست تر بگويم «فريدون كار خيران»متواضع، باادب و صميمى اندامى باريك، چهره اى استخوانى و رنگ پريده چشم هائى سياه و نافذ و طبق سنت زمان سبيلى نازك و به ادعاى خودش روحى عاشق پيشه داشت. با همه، حتى كارگران با احترام رفتار مى كرد. مى گفتند شاعر است. مشغول چاپ كتاب شعرى از خودش بود. طى همان مدت كوتاه كه با او آشنا شدم مرا قانع كرد برخلاف ميل و تصميم قبلى ام، صفحاتى از مجله را به چاپ شعراختصاص دهم. در طرحى كه قبلاً براى سپيد و سياه تهيه كرده بودم جائى براى شعر وجود نداشت اما از همان شماره اول تا سال ها بعدبه توصيه او صفحاتى را به چاپ شعر و نقد كتاب و معرفى شاعران و نويسندگان اختصاص دادم.

    در نخستين شماره مجله سپيد و سياه كه در تاريخ 18 مرداد 1332 منتشر شد. «فريدون كار»اشعارى از: امير معزى شاعر قرن ششم، دكتر مهدى حميدى شاعر مشهور معاصر، صدرالدين الهى از شاعران جوان و گمنام آن زمان و خودش چاپ كرد. شعر «فريدون كار» با اين ادبيات شروع مى شد:

    اين كيست كه جويمش به تشويش

    روزان و شبان بى قرارى

    خواهم به كنارش آرميدن

    زين روست كه خوانمش به زارى



    اين كيست كه قلب آرزومند

    پيوسته به راه اوست لرزان

    جسمى به اميد اوست زنده
    ............
    با خواندن اين شعر مىتوان پذيرفت كه فريدون كار بيست و سه چهار ساله ذوق شاعرى داشت. در شماره نهم مجله شعر ديگرى از «فريدون كار» با عنوان ياد دوست چاپ شد:

    زچشمى كه مى سوخت از رنج و حسرت

    فرو ريخت اشكى به دامانم امشب

    فغانى به دل مرد و اشكى فرو ريخت

    به بالين تب گشت درمانم امشب

    كجا شد در اين شرح هجران كجا شد

    چرا از وفا نيست مهمانم امشب

    چو مرغى كه آزاديش رفته از كف

    به كنج قفس زار و نالانم امشب

    گهر بارم از چشم و سيماب ريزم

    به ياد رخ دوست حيرانم امشب

    شعرى كه در شماره 12 سپيد و سياه از «فريدون كار» چاپ شد «ابهام» نام داشت:

    چه مى گويد به من با چشم گريان

    چه مى كاود درون خسته من

    چه مى خواهد ز اندوه نگاهش

    چه مى خواهد به گوش بسته من



    به پيش روى او خاموش، خاموش

    ز رنجى سر به سر غمگين نشستم

    نگاهى از سر حسرت فكندم

    به دل اندوه ديرين را شكستم



    چرا دايم به خاموشى گرايد؟

    چه دارد با من اين رنج دمادم؟

    چه مى جويد بدين سوداى باطل؟

    چه مى خواهد زقلب نامرادم؟

    در شماره 13 مجله شعر «شام يلدا» را از او مى توان خواند:

    دور آنجا كه خفته مرغ سحر

    راحت از غصه هاى بود و نبود

    دور آنجا كه آذرخش زمان

    مى درخشد زابرهاى كبود

    و بعد از چند سطر مى گويد:

    دورتر زين سپهر پهناور

    دورتر زين جهان زيبائى

    من و فكر وى از سر پردرد

    اى دريغا زشام يلدائى

    اين هم شعر «خيال» فريدون كار

    كه بر اين پله گذارد پاى؟

    كه زند حلقه بر اين آهن؟

    كه زكوبنده بپرسد كيست؟

    كه به پرسنده بگويد من؟

    كه بر اين كلبه خاموشى؟

    نفحه مهر و وفا بارد؟

    كه در اين مهد فراموشى؟

    قصه لطف و صفا آرد؟

    بعد از چند سطر با اين بيت به پايان مى رسد

    كه بر ا ين راه بپويد؟ ـ او!

    كه در اين رنج بماند؟ ـ من!

    و حالا شعر «پيامى هم نيامد» فريدون كار را بخوانيم:

    ترن آهسته و غمگين و نالان

    تن خود مى كشد بر سينه دشت

    مرا افسرده مى دارد در آغوش

    ديار آشنا بگذشت، بگذشت

    و بعد از چند سطر:

    اميد افروز شام آرزويم

    تجلى مى كند بر دشت و صحرا

    تجلى مى كند با هر نگاهم

    سر و زلفش به عطر صد تمنا

    تا اين زمان «فريدون كار» هنوز شعر بزرگش را نسروده بود. شعرى كه هر شاعر با آن به اوج شهرت مى رسد اما «فريدون كار» بيست و سه چهار سال بيشتر نداشت و براى اين كار وقت باقى بود. بسيارى از شعرشناسان اميدوار بودند و مى گفتند او در سال هاى بعد شعرهاى شيواترى خواهد سرود.

    اين سخن ديگران بود اما ارزشى كه من براى «فريدون كار» قائل هستم به شاعرى او ختم نمى شود. كارف بزرگ «كار» معرفى شاعران جوان و گمنام با چاپ كردن اشعارشان در مجله بود. دراختيار داشتن صفحات شعر مجله سپيد و سياه كه در آن زمان از مجله هاى مشهور و پرتيراژ بودبه او امكان مى داد شعر شاعران گمنامى را كه هيچ نشريه و ناشرى حاضر به چاپ اشعارشان نمى شد، چاپ كند. او به عنوان يك راهنما به بسيارى از شاعران جوان كمك كرد تا مسيرسنگلاخ و برفراز و نشيب «از گمنامى تا شهرت» را آسان تر بپيمايند.

    اين كارى بود كه بعضى از شاعران ديگر هم در آن ايام مى كردند مانند نصرت رحمانى كه صفحات شعر مجله روشنفكر در اختيارش بود. مجله هاى فردوسى و اميد ايران و اطلاعات هفتگى و تهران مصور كه صفحه هاى شعر داشتند امّا برنامه هاى فريدون كار در اين زمينه بى نظيربود. اگر بگويم او باعث شناساندن و شهرت دست كم ده پانزده شاعر جوان و گمنام آن زمان شدسخنى به گزاف نگفته ام.

    يك روز «فريدون كار» با يك زن جوان لاغر اندام با رنگى مهتابى و چشم هائى سياه كه به دختران تازه بالغ شباهت داشت به دفتر مجله آمد و او را اين طور معرفى كرد:

    ـ فروغ فرخ زاد يك شاعر با ذوق و بى پروا!

    فروغ در سفرى از جنوب به تهران با «فريدون كار» از نزديك آشنا شد. او از مدتى قبل با«فريدون كار» مكاتبه داشت. شعر مى فرستاد و او در مجله چاپ مى كرد. در اين سفر «فريدون كار» فروغ را به محافل ادبى برد. او را با شاعران معروف آشنا كرد. بعد او را نزد عبدالرحيم جعفرى مدير خوش فكر انتشارات اميركبير برد و سبب شد اميركبير نخستين كتاب شعر فروغ راچاپ كند. در آن زمان كسى كتاب شعر شاعران گمنام را چاپ نمى كرد. اين كار ريسك بزرگى محسوب مى شد. اما فريدون خواست جعفرى هم كرد.

    منظور من از نوشتن اين مطلب آن نيست كه بگويم اگر «فريدون كار» نبود فروغ فرخ زاد شاعرنمى شد و اگر شاعر مى شد مشهور و جاودانى نمى شد. در وجود فروغ جوهر شعر مى جوشيد وبه هر حال روزى فوران مى كرد. اما همه مى دانيم چه بسيار شاعران، نويسندگان، نقاشان و به طور كلى هنرمندان كه ذوق و استعداد داشتند اما چون امكان ابراز آن را پيدا نكردند هنرشان هدررفت.

    «فريدون كار» ستونى در مجله باز كرده بود و در آنجا شاعران جوان و گمنام را در مورداشعارى كه برايش مى�?فرستادند راهنمائى مى كرد. به جز اين برايشان نامه مى نوشت، با آنهاملاقات مى كرد. وسيله چاپ كتاب شعرشان را فراهم مى ساخت. از متصديان صفحات ادبى مجله هاى ديگر مى خواست اشعار آنها را چاپ كنند. طى چند سالى كه «فريدون كار» به اين كارمى پرداخت بدون اغراق ده ها نفر با كمك و راهنمايى او شاعر شدند و چندين نفر به شهرت رسيدند. يادش گرامى باد.

    اين كه برشمردم گوشه هائى از خدمت «فريدون كار» به شاعران معاصر بود اما او به خودش ظلم كرد. ظلم او اين بود كه ناگهان در عين شهرت و موفقيت كارش را در ايران رها كرد و به انگلستان رفت. تا اين زمان «كار» چندين كتاب در زمينه هاى مختلف منتشر كرده بود: يك مجموعه داستان به نام «ميعاد» يك مجموعه شعر به نام «تلخ» كتابى به نام «قديمى ترين مكاتب فلسفى يونان» و ترجمه چند كتاب براى كودكان و كتاب «غلط ننويسيم» كه نخست آن را با نام مستعار «علامه» در مجله سپيد و سياه منتشر كرد بعد به صورت يك كتاب مستقل روانه بازارساخت. انتشار اين كتاب سر و صداى زيادى برپا كرد. عده اى بر آن انتقادهائى وارد كردند و از آن ايرادهائى مى گرفتند امّا با توجه به آنكه جزو نخستين كتابهائى بود كه در اين زمينه منتشر مى شددر حد خود يك خدمت محسوب مى شد استقبال از آن هم خوب بود.

    سفر اول فريدون كار به انگلستان كوتاه بود. دوستانش آن را براى فرا گرفتن زبان و آشنائى بادنياى غرب مفيد مى دانستند. در بازگشت يك كلاس آموزش زبان انگليسى با سبكى جديدافتتاح كرد. از آنجا كه نامش هنوز مشهور و داراى جاذبه بود آگهى هاى آن در مجله سپيد و سياه سبب شد شاگردان بسيارى به آموزشگاه زبان او مراجعه كردند. او در مدتى كوتاه محلى مناسب در خيابان حافظ براى آموزش زبان كرايه كرد، خانه اى كوچك در حوالى خيابان صفى عليشاه خريد. چون برعكس شاعران و هنرمندان ديگر عقل معاش داشت سرمايه قابلى گردآورد. بارديگر شور زندگى در وجودش شكفت. به گفتن شعر پرداخت. براى صدمين بار عاشق شد بارديگر شهرت و موفقيت به او لبخند زد. اما به دليلى كه هرگز نفهميدم و او هم درباره اش چيزى نگفت شعر و شاعرى را كنار گذاشت. شهرتى را كه نيمه دشوارش را پيموده بود رها كرد. از منابع در آمد كار و نشر كتاب گذشت. خانه و اثاث زندگى را فروخت و براى هميشه به انگلستان رفت آن هم در سال هاى اول دهه چهل خورشيدى كه كسى ايران را براى اقامت دائم در خارج ترك نمى كرد.

    فدا كردن يك زندگى شاعرانه، عاشقانه، پرشور و شعر و آميخته با شهرت و رفاه در ايران براى يك زندگانى آرام، و بى هيجان در لندن باعث اعجاب همه دوستان و آشنايان «فريدون كار»شد. بارها به وسيله نامه و طى سفرهائى كه در آن زمان به انگلستان كردم از او خواستم ارتباطش را با مجله قطع نكند. براى مجله شعر بفرستد. اما در تمام اين مدت شعرى از او به دستم نرسيد.گاهى شعرهائى از دكتر گلچين گيلانى شاعر نامدار معاصر و مصاحبه هايى با مسعود فرزاد اديب فرزانه برايم فرستاد اما از خودش هيچ...

    هجرت فريدون كار از وطن حتماً بنا به يك مصلحت بود. اما هر چه بود «فريدون كار»مصلحت انديش «فريدون كار» شاعر را كشت. گمان من اين است كه طى اين چهل سال او اصلاًشعرى نگفت چون طى اين مدت طولانى در هيچ يك از نشريات داخلى و خارجى شعرى از اونديدم. گوئى شاعران و نويسندگان ما براى آفرينش هنرى بايد در ايران بمانند. به جز «فريدون كار» دوست و همكار ديگرم در مجله سپيد و سياه يعنى «دكتر حسن هنرمندى» كه مدتى طولانى صفحات ادبى مجله را اداره مى كرد و شاعرى خوب بود، طى اقامت چندين ساله در پاريس شعرى نگفت كه ارزش كارهاى گذشته اش را داشته باشد و سرانجام هم كارش به خودكشى كشيد.

    درباره مرگ فريدون كار فقط يك روزنامه يك خبر سه چهار سطرى چاپ كرد در حاليكه اگرحمايت مؤثر او را از تعدادى از شاعران در زمان گمنامى شان مورد نظر قرار دهيم جاى آن راداشت كه دست كم آنها كه اكنون شهرت دارند از او ياد مىكردند.

  6. #56
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض فخري گرگاني، فخرالدين اسعد

    سال و محل تولد: دوران زندگی 446هـ. ق. -
    زندگينامه: از داستان سرايان بزرگ ايران معاصر و مداح "امير ابوطالب طغرل بيگ محمد بن ميكائيل سلجوقي" (429- 455هـ.ق.)، بود. از دانش هاي روزگار خود آگاهي داشته و زبان پهلوي را نيز مى دانسته و از ادبيات عربي نيز آگاه بوده است. شهرتش به واسطه منظومه عاشقانه "ويس و رامين" است كه به تشويق "ابوالفتح مظفر نيشابوري" از زبان پهلوي به نظم آورد و به نام او در (446 هـ.ق.) به پايان برد.

    آثار: ويس و رامين

    منابع: آتشكده آذر(2/804- 805)، با كلروان حله(69- 83)، تاريخ ادبيات در ايران(2/370- 383)، تاريخ گزيده(743)، تاريخ نظم ونثر(51- 52)، دائرةالمعارف فارسي(2/1846)، الذريعه(9/813- 814)، سخن و سخنوران(362- 438) شاعران بي ديوان(530- 531)، شعراي گرگان و مازندران(218- 220)، صبح گلشن(313)، فرهنگ ادبيات فارسي(532)، فرهنگ سخنوران(692- 693)، كارنامه بزرگان(57- 58)،كشف‌‌الظنون(2025)،گنج سخن(1/180- 191)، گنج و گنجينه(557- 560)، لباب الالباب(2/240)، لغت نامه(ذيل/فخرالدين، فخرالدين گرگاني، فخري گرگاني)، مجمع الفصحا(2/934- 936)، المعجم في معايير اشعار العجم(82)، مؤلفين كتب چاپي(1/563)، هفت اقليم(3/103- 105)، يغما(س 10، ش 9، ص 417- 421)، ش 10، ص 461-464).

  7. #57
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض استاد عماد خراسانی

    يادى از عماد خراسانى

    و يك گفتگوى منتشر نشده


    استاد عماد خراسانى در سه شنبه 28 بهمن ماه درگذشت و كار مجله به پايان رسيده بود كه اين خبر به ما رسيد. در خزان 1381 حدود يك ماه پيش از برگزارى مراسم نكوداشت استاد عمادخراسانى، به اتفاق سيّدفريد قاسمى، سهيل محمودى، قاسمعلى فراست، پرويز گلچين معانى،عليرضا پوراميد و چند تن ديگر به «خانه عماد» رفتيم. در آن عصر پاييزى گپ و گفتى با استادعماد در گرفت كه ضبط شد. آنچه در پى مى آيد گزيده اى از متن پياده شده از نوار است، كه به يادش اينجا چاپ مى كنيم.

    على دهباشى
    - استاد از خودتان بگوييد، متولد چه سالى هستيد؟

    در 1299 در مشهد متولد شدم؛ روزش معلوم نيست؛ مأمور ثبت روزش را معلوم نكرده؛ فقط نوشته 1299. در 3 سالگى مادرم�?مرحوم شد، در 6 سالگى پدرم. پدربزرگ و مادربزرگ زحمت من را قبول كردند. يك مزرعه داشتيم در 40 فرسخى مشهد، به اسم «كاهوخرمن» و خلاصه تحت سرپرستى پدربزرگ و مادربزرگ، بزرگ شدم. بعد از اينكه مرحوم شدند ديگر به خدا واگذار شدم؛ البته مادربزرگم تا اين اواخر زنده بود؛ درس خواندم ولى رياضياتم ضعيف بود و ضريب داشت؛ 52 نمره از فارسى و ديكته گرفته بودم وخلاصه بقيه اش را نتوانسته بودم از رياضيات نمره بياورم؛ اين بود كه تجديد شدم. آن وقت�?ها امتحان تجديدى 6 - 7 ماه بعد بود؛ دراختيار آنها بود. من هم نخواندم و زحمتى نكشيدم؛ خوب آدم وقتى زحمتى نكشد، نتيجه اى هم نمى برد.

    - استاد! شعر را از چه سالى شروع كرديد؟

    از 9 سالگى تقريباً، البته آن هايى كه من مى گفتم شعر نبود، در آن روزگار. ولى دايى اى داشتم به نام «حسن على تقوى» براى اينكه من را تشويق كند خيلى زحمت مى كشيد؛ ميهمانى مى داد و به من تكليف شعر خواندن مى كرد؛ خوب من هم تشويق مى شدم. و آن زمان،خوب فرق شعر خوب را از بد نمى فهميدم چيزهايى مى گفتم.

    - آيا دايى شما، شما را پيش استادان شعر مى بردند، كه شعرتان را نشان بدهيد و عيب هايش را بگيرند؟

    نه؛ فقط تشويقم مى كرد كه شعر بخوانم.

    - خودتان بعدها، با چه استادانى آشنا شديد و شعرتان را با آن ها كار كرديد؟

    والله، استادى به آن صورت نداشتم، من خودم به ادبيات علاقه داشتم، دنباله اش را گرفتم؛ خوب به يك نتيجه اى هم رسيدم؛ ولى چندان خودم را قبول ندارم.

    - استاد! شما از 5 ميليون فرزند بيشتر داريد يا كمتر؟!

    خيلى كمتر.

    - فكر كنم بيشتر باشد؛ چون كسى نيست كه اهل كتاب باشد و استاد عماد خراسانى را نشناسد يا حتى، اصلاً نشناسد؛ولى وقتى شعرش را به هر زبانى بشنود؛ خوشش نيايد.

    والله، نسبت هايى به من دادند كه پسر عماد خراسانى...، من پسرى نداشتم؛ اصلاً فرزندى نداشتم؛ زنى كه گرفتم همان موقع مرحوم شد؛ اصلاً زنى نداشتم و فرزندى نداشتم و شعرى هم دارم با عنوان: به فرزند نداشته خويش... .

    - درباره ازدواجتان كمى بگوييد، جالب است.

    24 - 25 ساله بودم كه ازدواج كردم، با يك خانمى كه تهران زندگى كرده بود و مشهد يك خرده اى از نظر امكانات زندگى مشكل بود؛ بعد او را برده بودند، مسجد، آب آنجا كثيف بوده يايك چنين چيزى... آمده بودند تهران، ميهمانخانه اجاره كرده بود آن ها خرجش را داشتند و تهران گذاشتنش مريض خانه و نتيجه اى نگرفتند و مرحوم شد. به رحمت خدا رفت ولى اصلاً از كارمن مطلع نبودند. تخلص من، اول، تا يك مدت كوتاهى «شاهين» بود. تا مدتى «عمادالدين برقعى»، سپس «عماد خراسانى» بود. آن هم «فريدون مشيرى» خدا بيامرز باعث شد و نام «عمادخراسانى» مشيرى برايم انتخاب كرد.

    - آقاى عماد! همين كه يك عده دوست دارند از اسم شما استفاده بكنند و خودشان رابه شما منتسب كنند علامت اين نيست كه شما در كارتان موفق بوديد؟

    چرا، همين طور است. ولى خيلى از اين نسبت ها راضى نيستم.




    چند سال پيش من اين خبر را ديدم كه نوشته بودند؛ استاد عماد خراسانى (دور ازجون شما) فوت كرده وقتى اين خبر را شنيديد چه حسى داشتيد؟

    خنده ام گرفت، كه راجع به آدم زنده اى بنويسند كه فوت كرده ]الان [ آن خانم، خانم ]...[؟! يك همچنين چيزى، كتاب چاپ كرده؛ تحقيق نكرده، تنبلى كرده و تحقيق نكرده بود، ديگر آن خانم ?تحقيق نكرده وگرنه آن خانم من را مى�?شناخته.

    - ولى شما از شنيدن اين خبر خنديديد؛ حالا به نظر شما نسبت آدم ها با مرگ چگون ?است و چيست؟

    آدم ها مى آيند به دنيا و مى روند؛ مى گويد:

    از اينجا به كجا مى روي

    چرا آمديم و چرا مى رويم

    شعر از من نيست از كس ديگر است.

    - از شعر شاعران جديد چيزى مى خوانيد؟ با شاعران جديد چه قدر آشنا هستيد؟

    بله، با اخوان خيلى دوست بودم؛ يك عكسى هم هست با زن و فرزندش گرفتيم. آدم خيلى شوخ و با نمكى بود. آدم سير نمى شد از مصاحبتش.



    - دوستى شما با اخوان از راه شعر بود يا نه، دوستى اى بود كه بعد به شعرمى انجاميد؟ يعنى چون شاعر بوديد با هم دوست بوديد؟


    بله خوب، خيلى نزديك فكر مى كرديم.



    - امّا او بيشتر در شعر نو فعاليت مى كرد و كمتر غزل مى سرود، ولى شما در زمينه ديگر، آيا بحث و مجادله در زمينه شعر با هم داشتيد؟

    نخير، من از شعر نو اخوان خوشم مى آمد، وادارش مى كردم بخواند.



    - آيا اخوان شما را وادار نمى كرد شعر نو بگوييد؟



    نه البته يك شعر بعد از مرحوم شدنش گفتم:



    زين سفر نامده رفتى به سفر بار دگر



    سفرى كش نبود دولت ديدار دگر



    آمده بود پيش من، من رفته بودم مشهد، همديگر را نديديم كه او مرحوم شد.



    - چرا از مشهد به تهران آمديد؟ در تهران چه كارهايى كرديد؟ وارد چه انجمنها ومحافل شعرى شديد و از چه كسانى تأثير گرفتيد؟




    در سال 31 به تهران آمدم؛ اندكى در اين انجمن ها حاضر مى شدم ولى چيزى به آدم اضافه نمى كردند ممكن بود چيزى كم كنند ولى اضافه نمى كردند.



    - آيا در تهران جايى تدريس مى كرديد؟ كلاسى داشتيد؟ كسانى بودند كه از محضرشما استفاده بكنند و شعرشان را نشان بدهند؟ پاتوق شما كجاها بود؟



    با اخوان بودم، از شعر نو هم خيلى دور نبودم. اخوان واقعاً شعر نيما را زنده كرد. در «زمستان»بهار بود.



    - رابطه شما با مرحوم نيما چگونه بود؟



    يك شب او را ديدم و بعد از آن ديگر نديدم.



    - رابطه شما با دانشگاه چگونه بود، زمانى كه به تهران آمديد؛ آيا با محافل دانشگاهى رفت و آمد داشتيد؟



    نخير، من آدمى منزوى بودم؛ خيلى با مردم حشر و نشر نداشتم.



    - بسيارى از ادبا و هنرمندان و بخصوص علما، كسانى كه اينگونه كار مى كنند،اساساً آدم هاى منزوى هستند؛ فكر مى كنيد چرا؟



    شايد خوى و خصلت اينگونه اقتضا مى كند.



    - كسانى هم كه اين افراد را دوست دارند يك حقى دارند، دوست دارند اين افراد راببينند از محضرشان استفاده كنند، از آن ها ياد بگيرند آن حق چه مى شود؟! آن ها بايدبيايند اين افراد را كشف كنند؟!



    ياد گرفتن كه ندارد ولى اينگونه مجالس نشانه آن است كه به فكر افتاده اند.



    - اين به نظر شما خيلى دير نيست؟



    خوب، دير هست.



    - ولى شما مقصر نيستيد؟!



    نخير.



    - كسانى كه بايد كشف كنند و بيايند و بگردند...



    بله؛ خيلى دير هست ولى خوب باز هم هر وقت اين قضيه را دنبال كنند به صلاح است.



    - استاد! زمانى كه شما منزوى بوديد تفريح گاههاى شما كجا بوده؟ حال مى گوييم درونگرا در حقيقت آيا مى رفتيد براى خودتان تفريحى بكنيد؟



    مى رفتم مشهد باغ ملى اى داشت؛ آنجا مى رفتم و دوستان را مى ديدم.



    - در ايام جوانى در تهران چى؟ تهران كجا مى رفتيد.



    تهران تقريباً هيچ جا، دوستان مى آمدند خانه ما. گاهى ما مى رفتيم پيش دوستان، دور و برتهران، يك سفر هم رفتيم به لندن براى معالجه.



    - درباره مرحوم مشيرى و تخلصتان مى شود بيشتر بفرماييد.



    بله، روزنامه «ايران ما» شعر از ما چاپ مى كرد و بالايش مى نوشت عماد مشهدى، آن موقع آقاى مشيرى مجله روشنفكر را دا شت در صفحه هنريش ديدم يك غزل از من چاپ كرده وبالايش نوشته «عماد خراسانى» خوشم آمد از اين تخلص. اسم بنده، سيدعماد الدين برقعى است؛ و از ايشان تشكر كردم كه باعث شد كه از اين تخلص استفاده كنم.

  8. #58
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض شاهرودی، اسماعيل

    سال و محل تولد: ۱۳۰۴ - دامغان
    سال و محل وفات: ۱۳۶۰
    زندگينامه: اسماعيل شاهرودی (متولد دامغان: ۱۳۰۴) با نام شاعری «آينده» از شاعران جوانی بود که در طی اين سالها استعداد سياسی بالايی از خود نشان داد. پس از مدتی تحصيل در شاهرود به تهران آمد و آموزگاری را برگزيد. در سالهای نيمه دوم دهه بيست به حزب توده پيوست و با پيشرفت و لياقتی که در شعر سياسی از خود نشان داد، عنوان « فرزند حزب» و «شاعر خلق» را به خود اختصاص داد. به همين دليل پس از شکست نهضت ملی (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) ممنوع القلم شد و به فشار روحی و افسردگی سختی دچار گرديد. شاهرودی از دانشگاه تهران ليسانس هنرهای زيبا گرفت و علاوه بر يک دوره تدريس در دبيرستانهای تهران و دانشگاه عليگر هند، مدتی با لغت نامه دهخدا و نيز يا محمد معين برای تدوين فرهنگ فارسی همکاری داشت. در سال ۱۳۴۴ به دنبال دوران کوتاهی که در بازداشت بود، تعادل روحی خود را از دست داد و تا پايان عمر (آدز ۱۳۶۰) به حالت عادی بازنگشت. از آينده در سالهای اول دهه سی مجموعه آخرين نبرد (۱۳۳۰) و در دهه چهل، آينده( ۱۳۴۹) و در دهه بعد دو مجموعه راه راه راه (۱۳۵۰) و آی ميقات نشين (۱۳۵۱) به چاپ رسيده است. آخرين نبرد او همان سالها توجه نيما را به خود جلب کرد، به طوری که در سال ۱۳۲۹، پيش از آن که به چاپ برسد بر آن مقدمه ای مفصل نوشت و بسياری از اشعار آن را تحسين کرد. شاهرودي شاعري آرام وبه دور از جنجال هاي ادبي آن سال ها بود و به اعتقاد اغلب منتقدين به زبان و سبكي در شاعري رسيده بود كه او را از شاعران هم نسلش متمايز مي كرد.

    آثار: مجموعه آخرين نبرد (۱۳۳۰) ،آينده( ۱۳۴۹) ،مجموعه راه راه راه (۱۳۵۰) و آی ميقات نشين (۱۳۵۱)

    منابع: منزلگاه مشاهیر

  9. #59
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نورالدين شاه نعمت‌‌‌الله

    سال و محل تولد: 730 هـ.ق -
    سال و محل وفات: 827/834/ 837 هـ.ق
    زندگينامه: سيد نورالدين شاه نعمت‌‌‌الله ولي كوه بنائي كرماني متخلص به "سيد" و گاه متخلص به "نعمةالله"، مشهور به "ولي". وي در "ماهان" كرمان متولد شد. پس از كسب مقدمات علم نزد "شيخ ركن‌‌الدين شيرازي"، "شيخ شمس‌‌‌الدين مكي"، "جلال‌الدين خوارزمي" و "قاضي عضدالدين" به سير و سلوك پرداخت. به "مصر"، "مغرب"، "مكه"، "ماوراءالنهر" و "سمرقند" سفر كرد. به كرمان بازگشت و خانقاه و باغ حمام بنا نهاد و سلسله ی نعمةاللهيه را به وجود آورد. وي در زمان حياتش شهرت و نفوذ بسيار و مريدان فراواني داشت كه از آن جمله مردم عامي و شاهان و شاهزادگان ايران و هند را مى توان نام برد. به طوري كه در ميان سلسله‌‌‌هاي باقي‌‌‌مانده صوفيان هنوز هم دسته‌اي معروف و مهم مى باشند. وي از جمله بزرگان تصوف معتقد به شيعه بود و مورد توجه شيعيان. وي در يكصد و سه سالگي در ماهان درگذشت و در همان جا دفن شد. بعدها به امر "سلطان احمد بهمني" پادشاه "دكن" بقعه‌اي براي او ساخته شد كه اكنون زيارت گاه معروفي است. پس از وي بنا بر وصيتش پسرش "سيد خليل‌‌الله" به جاي وي نشست.

    آثار: در مناقب وي كتابهاي بسيار تأليف شده از جمله: «سوانح‌‌الايام في مشاهدات العوام/ سلسله العارفين»؛ تأليف صنع‌الله نعمةاللهي كه پس از (1066هـ.ق.) نوشته شده. از جمله آثارش: «ديوان» شعر كه سيزده هزار بيت حاوي اشعار عرفاني و توضيحاتي در مورد عقايد صوفيه؛ «رساله اصطلاحات»؛ «رساله قل هو الله احد»؛ «رساله توكل»؛ «رساله تحقيقات»؛ «مكاشفات»؛ «تعريفات»؛ «آداب خلوت».

    منابع: آتشكده آذر(2/620- 621)، از سعدي تا جــامي(459، 682- 693)، تـــاريخ ادبيات در ايران(4/28- 233)، تاريخ نظم و نثر(187- 190)، تذكرةالشعراء(371-379)، حبيب‌السيـــر(4/7-8)، دائــرةالــمعارف فـــارسي(2/1446)، دنباله جستجو در تصوف(1/95-200)،الذريعه(9/1215-1216)،رساله‌هاي حضرت سيد نورالدين(مقدمه/3-24) رياض‌العارفين(144- 148)، ريحانه(6/339)، ستارگان كرمان(233- 239)،صبح گلشن(214، 532، 534)،طبقات اعلام‌الشيعه(قرن9/147)، طرائق‌الحقايق(3/403)، فــرهنــگ سخنوران(946-947)، لغت نامه(ذيل/نعمت‌الله)، مؤلفين كتب چاپي(6/630-633)، مجمع‌الفصحا(2/87- 101)، مجمــل فصيحــي(ذيل/سال834)، مجمـــوعه درترجمه احوال شاه نعمت‌الله ولي، معجم‌‌‌المؤلفين(13/111).

  10. #60
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    وصاف الحضره

    قرن 7 و8 ه.ق

    اديب شهاب الدين (شرف الدين) عبدالله بن عزالدين فضل الله شيرازي، ملقب به "وصاف الحضره" و متخلص به "شرف" و مشهور به "وصاف"، از اديبان، مورخان و شاعران معروف قرن هفتم و هشتم هجري است. در حدود سال 663ه.ق در شيراز به دنيا آمد و تحصيلات خود را در همان شهر به پايان برد. سپس مانند پدر به خدمت در دربار دولت ايلخانان در فارس پرداخت و از خواص "خواجه صدرالدين احمد خالدي زنجاني"- نايب امير طغاجار حاكم فارس- گرديد و اديب شهاب الدين نيز او را مدايح بسيار گفته است.

    وصاف از سال 699 يعني از حدود سي و شش سالگي به قصد كامل كردن كتاب "جهانگشا" اثر "جويني" شروع به نوشتن كتاب معروفش "تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار" كرد و گويا مي خواست براي آن كتاب كه ارزش ادبي خاصي يافته بود نظيري ترتيب دهد اما نتوانست از عهده تقليد انشاء استادانه جويني برآيد و دچار تصنع شد. اين كتاب به نام "تاريخ وصاف" نيز شهرت يافته است.

    موضوع "تجزيه الامصار"، بيان وقايع تاريخ ايلخانان ايران و تاريخ شاهان و اميران اطراف از سال 656 تا 728 ه.ق- يعني تا نيمي از عهد سلطان ابوسعيد بهادر- است. كتاب وصاف در پنج مجلد تنظيم يافته و از ويژگيهاي آن دربرداشتن بسياري از مطالب درباره وضع اجتماعي عهد نويسنده و انتقاداتي است كه از اوضاع نا به سامان مردم زمان خود در زير چنگال ايلخانان، كرده است.

    سبك انشاء وصاف الحضره در اين كتاب كاملا مصنوع و همراه با مبالغات شگفت انگيز در استفاده از واژگان و تركيبات و امثال و اشعار عربي و نيز آوردن لغات مهجور و دشوار و ذكر اخبار و احاديث و به كار بردن انواع صنايع در كلام است. اما به هر حال كتاب او، هم از نظر تاريخي و هم داشتن لغات و تركيبات قديم فارسي و برخي قطعات زيباي منظوم و منثور قابل توجه است.

    وصاف الحضره علاوه بر نثر متكلف، در شعر عربي و فارسي نيز دست داشته و بسياري از ابيات، قصايد و قطعات خود را در كتاب خويش آورده است و البته شعر او نيز به روش شاعران متصنع نزديكتر است.

    مقبره وصاف در شيراز، ميان تكيه "خواجه حافظ" و تكيه "چهل تنان" است.

صفحه 6 از 16 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •