تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 22 اولاول ... 234567891016 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #51
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 رمز داونچي

    نوشته : دن براون
    منبع : Iketab


    مطالعه و تحقیات درباره ساختار کلیسای قدیم، همواره مورد توجه دانشمندان و محققان مختلف قرارداشته است و طیف وسیعی از رشته ها مانند معماری ـ تاریخ ـ جامعه شناسی ـ هنر و ... را در برمی گیرد. یکی از مهمترین این گرایشات، دانشی به نام نشانه شناسی است که به بازجویی و بازکاوی ریشه های تاریخی ـ اجتماعی ـ سیاسی سمبل های بکار رفته در کلیسا می پردازد و عمدتاً مورد توجه نخبگان سکولار قراردارد.

    امبرتواکو در دانشگاه بولونیا ایتالیا در کانون این قشر قراردارد. می دانیم که داستان تهیه و تدوین کتاب مقدس مسیحیان (انجیل مقدس) از کتاب های آسمانی دیگر(مانند تورات یا قرآن کریم) کاملاً متفاوت است و همین تفاوت ریشه ای راه را بر بسیاری از تحولات و شکل گیری بنیادی ساختار کلیسای کاتولیک رومی، این یگانه کلیسای قدرتمند و رسمی جهان قدیم گشود. زمانی که یهودای استخریوتی، پیامبر خویش را به چند سکه نقره فروخت و حضرت مسیح برفراز تپه های جلجتا به صلیب کشیده شد، 12 حواری او به نقاط مختلف امپراتوری گریختند. به استثنای یهودا که با خودکشی (یا به روایتی با توطئه پونتیوس پیلاس، حاکم رومی اورشلیم) بر رنج و عذاب نفس لوامه و وجدان خود فائق آمد، دیگر حواریون حضرت عیسی مسیح، در خفا و به طور جداگانه شروع به نوشتن و گردآوی سخنان، دستورات و زندگینامه پیامبر خویش کردند (مانند: میکاییل، یوحنا، جورج قدیس و ..) این انجیل ها (که در لغت به معنای مژده است) سالها در غربت و خاموشی به حیات خود ادامه دادند و توسط اقوام و بستگان حواریون متوفی نگهداری شده و در انتظار لحظه موعود به سر می بردند. شبکه های خودجوش و پویای مبلغان مسیحیت در چهار گوشه امپراتوری روم به تناسب از این کتب مقدس برای موعظه و دعوت اقشار و اقوام مختلف استفاده می کردند و چه بسا از وجود انجیل های دیگر در نقاط مختلف بی خبر بودند.




    سرانجام آن لحظه موعود فرارسید، زمانی که کنستانتین، امپراتور قدرتمند روم از طریق خفیه نویسان و سازمان چشم و گوش شاهی خود به این جمع بندی دست یافت که در اقشار زیردست و طبقات تهیدست جامعه روم (یعنی اکثریت مطلق جامعه) و همینطور اقلیت های قومی که در بند امپراتوری روم گذران عمر می کردند مسیحیت سخت ریشه دوانده و پیام مهر و محبت فرزند مریم برقلب های بسیاری از رعایای روم فرمان می راند. درپی این جمع بندی ترساکشی و مبارزه با آیین مسیحیت یا پای فشردن بر اعتقادات هلنیستی یا میترایستی (که مذاهب رسمی امپراتوری محسوب می شد) به صلاح نبود و به همین دلیل در یک چرخش کاملاً سیاسی ، مسیحیت دین رسمی امپراتوری روم اعلام شد و کلیسای مقدس کاتولیک رومی دربیزانس پا به عرصه وجود گذاشت. شاهپور ذوالکتاب، شاه قدرتمند ایران و رقیب سیاسی کنستانتین در خاطرات خود تحت عنوان «کارنامک من» به این چرخش سیاسی ـ اجتماعی روم اشاره کرده و می گوید: تا زمانی که کنستانتین کمر به قتل ترسایان بسته بود، درگاه من با آغوش باز از پناهندگان مسیحی، استقبال می کرد ولی هنگامی که مسیحیت دین رسمی امپراتوری اعلام شد و کنستانتین خود به آیین ترسایی گروید، به ناچار من، حامی ترسایان نیز ترساکش شدم!!»

    لحن صریح شاهپور و تحقیقات و مطالعات تاریخ امپراتوری روم به ما نشان می دهد که کلیسای کاتولیک روم یک نهاد اجتماعی ـ مذهبی برای آموزش و هدایت مردم روم به سوی رستگاری و رهایی از شر طاغوت درون و بیرون حیات دنیویشان نبود و تنها به عنوان ابزاری جدید، همه گیر و مخرب برای به بند کشدین مضاعف اقشار تهیدست و تحت سلطه جامعه روم در خدمت شخص امپراطور و طبقات قدرتمند امپراطوری(مانند اشراف و تکنوکرات های پارلمانی)قرار داشت. برهیچ شخص عالم و فرزانه ای پوشیده نیست که جان و معنای دستورات عیسی (که در رنج هایی که به خاطر بشریت متحمل شد، متبلور است) با اهداف چنین نهادی که مدعی تبلیغ کلام و دستورات فرزند خداوند بود از بیخ و بن سر تضاد داشتن. کنستانتین و اشراف قدرتمند نظامی و ملاکین روم از این حقایق مطلع بودند و به همین دلیل، هوشمندانه به ساختن و طراحی کلیسایی که این حقایق را کتمان کند و پیام و کلام واقعی مسیح را با مشتی تبلیغات دروغین و عوام پسند جایگزین نماید، کمر همت بستند.

    آماجی از قوانین و اعتقادات هلنیستی و میتراییستی وارد مذهب رسمی مسیحیت شد و توسط کلیسای روم تبلیغ و ترویج گردید (مانند روز تعطیل یکشنبه یا Sunday که در تقویم قدیم روز خورشید یا sun خوانده می شد و توسط کنستانتین به عنوان روز تعطیل مسیحیت!! اعلام گردیـــد و ...) انجیل های مختلف از سراسر امپراتوری جمع آوی شد و هر آنچه که با منافع طبقات حاکم و کلیسا روم (که خیلی زود به عنوان یک CAST قدرتمند در معادلات روم ظهور کرد) سرتضاد داشت به بهانه مقایسه های تطبیقی از متن انجیل حذف شد. کلیسای نوپا و روحانیون رسمی از مرگ و خاموشی حواریون و غربت چندین و چند ساله پیروان اولیه و صحابه مسیح (ع) حداکثر سوء استفاده را کردند و دین خود ساخته و رسمی کلیسای کاتولیک رومی را به عنوان تنها برداشت حقیقی و راستین از مسیح و مسیحیت جا انداختند (امری که به طور مثال در هنگام تدوین قرآن کریم و یا تشکیل حکومت اسلامی به دلیل زنده بودن خیل عظیمی از یاران اولیه ، صحابه و کاتبان وحی ممکن نشد) بررسی تاریخی ـ جامعه شناختی بسیاری از سمبل های بکاررفته در کلیسای کاتولیک (که هدف علم نشانه شناسی است) نشان از ریشه های سیاسی (مصلحتی) یا هلنیستی و ... این سمبل ها می کند و همچنان که از ظاهر امر پیداست، تاثیر اعتقادات مشرکین (چند خدایی ـ طبیعت پر ستی و ...) در کلیسای دست ساز کنستانتین فراوان دیده می شود. بلطبع کلیسایی که از یک سو به واسطه تبلیغ و ترویج مشتی خرافات و اعتقادات دروغین برطبقه عوام تسلط داشت و از سوی دیگر به دلیل قدرت روز افزون اقتصادی و سیاسی اش (که شامل زمین های کشاورزی کلیسایی ـ خسته خانه ها و مراوداتش با طبقات اشراف و نظامیون می شد) به نفوذی اختاپوس وار برحیات سیاسی ـ اجتماعی کشورهای مسیحی پیدا می کرد، دیگر تحت سلطه پدران حقیقی و معنوی خود (که همانا شاهان و امپراطوران غربی بودند) نمی ماند و برای دستیابی به قدرت مطلق و حکومت برانسانها و حتی افکار و اعتقاداتشان به رقابت با دربار و اشراف می پرداخت. امری که خیلی زود در قرون وسطی و اعصار تاریک به رقابت و کشمکش خونین کلیسا و دیگر کاست ها و اقشار ونهادهای قدرتمند جامعه منتهی شد و سبب تشکیل کلیسای پروتستان و انشقاق آن از کلیسای رسمی کاتولیک (که پنهانی مورد حمایت شاهان دول غربی قرار گرفت) گردید و کشتار دانشمندان ـ شاهان و مکتب انکیزیساسیون یا تفتیش عقاید را در پی داشت. مجموعه تعالیم رسمی که کلیسا با چنگ و دندان از آن دفاع می کرد و به واقع سبب تسلط روحی و کاریزمای معنوی کلیسا براقشار تهیدست و طبقات محروم جامعه محسوب می شد ساختار منسجم و دستگاه عظیمی از اعتقادات فقهی و کلامی را در بر می گرفت که بر شالوده ای از اعتقادات دروغین و خرافاتی درباره زندگی ـ اعتقادات ودرس ها و دستورات شخص حضرت مسیح (ع) سوار شده بود.

    شالوده ای که میراث شوم کنستانتین، امپراتوری روم بود و مسیح را نه انسانی برگزیده که فرزند خداوند و ابر انسان معرفی می کرد. بدون چنین شالوده ای تمام آن دستگاه عظیم فقهی و کلامی که امکان تسلط کلیسا برعوام را فراهم می کرد و از همین طریق مانند سلاحی قدرتمند برای مبارزه و مبادله قدرت با دربار و اشراف و نظامیون، مورد بهره برداری کلیسا قرار می گرفت، فرو می ریخت! و به همین دلیل خشونت و قساوت کلیسا در سوزاندن و منزوی کردن مخالفان اعتقادات رسمی اش توجیح و تفسیر می شد. همین نکته آخری (یعنی کشتار مخالفان فکری توسط کلیسا) خمیرمایه داستان رمز داوینچی قرارگرفته است تا داستانی عمیق و جذاب بیافریند. می دانیم که برخلاف داستان حقیقی زندگانی مسیح (ع) که برپای صلیبش مریم مجدلیه و مادرش مریم مقدس حضور داشتند (که حکایت از شان عظیم و قدر و مرتبه بالای مقام زن در تعالیم حقیقی و دست نخورده مسیحیت دارد)، زن در کلیسای پس از مسیح وضعیتی کاملاً متفاوت یافت. زنان از بسیاری از حقوق معنوی خود محروم شدند و قدرت جنسی و توانایی آن در بخشیدن حیات (که نقطه قوت زنان در تعالیم مسیحیت و حتی قوانین مادر-شاهی یهودیت محسوب می شد)تبدیل به گناهی نابخشودنی به نام زنا گردید و در تعالیم کلیسای رسمی و به نام مسیح به شدت به آن حمله شد. دن براون نویسنده توانا خلاق آمریکایی از مقایسه تطبیقی و جامعه شناختی همین مطالب و استفاده از تمثیل جام مقدس با مریم مجدلیه (در مقام استعاره ای زیبا و کاملاً عقل پسند) این داستان زیبا را خلق کرده است. برطبق نظریه این داستان مریم مجدلیه (فاحشه ای که پس از توبه به مقامی بالاتر از بسیاری از حواریون مسیح دست یافت!!)از مسیح دارای فرزندانی شد که در گمنامی و خفا در شامات (یا سوریه امروزی) زندگی می کردند. در نهایت محفلی به نام شوالیه معبد صهیون پا به عرصه وجود گذاشت که وظیفه حمایت و مخفی نگاه داشتن حقایق و دستورات راستین مسیح را برعهده گرفت و بلطبع خانواده هایی را که مستقیما ً از خون مسیح ارث برده بودند را به عنوان سمبل این حقایق در پناه خود داشت و به سبب حفظ امنیت آنان از آشکارشدن هویت واقعی شان جلوگیری می کرد. دلیل نامگذاری صهیون به این معبد خاص، سابقه تاریخی و مذهبی ستاره پنج بر صهیون بود که برخلاف تصور عمده خوانندگان نه به معنای شیطان پرستی بلکه به عنوان سمبل مهرورزی وقدرت باروری زنان به شمار می آمده و به دلیل تشبه جام مقدس (که مسیح در شام آخر خود نوشید و گوشت و پوست خود را در آن برای پیروانش به ارث گذاشت!!) به مریم مجدلیه و اشاره به مقام او به عنوان یک زن به کار رفته است.

    خمیرمایه داستان از تلاش و تقلای تاریخی کلیسا برای دست یافتن به اطلاعات شوالیه های معبد صهیون و پیدا کردن نام و مشخصات فرزندان مسیح (ع) نشأت می گیرد.

    انان گمان می کردند که جام مقدس امکان دانستن نام و مشخصات این فرزندان دنیوی مسیح را فراهم می کند و با کشتار مخفیانه آنان، تصویر ابرانسانی مسیح به عنوان فرزند خداوند در امان می ماند. درپایان باید اضافه کنیم که دن براون از نویسندگان مطرح آمریکایی است که به سبک نو داستان نویسی می کند و با فنون آن به خوبی آشناست.

  2. #52
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 رستاخيز

    نوشته : لئون تولستوی

    جوانی اصیل زاده و اشرافی، عاشق ندیمه زیبا و جوان عمه هایش می شود و دامن وی را لکه دار می کند.




    ندیمه جوان به عالم فساد و فحشا سقوط می کند و سال های متمادی برای تأمین معاش خود، به خودفروشی می پردازد تا اینکه قتلی صورت می گیرد و ندیمه معصوم به عنوان متهم درجه اول در دادگاه حاضر می شود. جوان اصیل زاده که ده سال قبل دامن دختر جوان را لکه دار کرده است، جزو هیأت منصفه است. جوان اصیل زاده وقتی در دادگاه زن جوان را ملاقات کرده و از سرنوشت شوم و دردناک زن جوان آگاه می شود، می فهمد که به دلیل یک لحظه کامجویی او چگونه دختر بی گناهی به مغاک انحطاط و تیرگی سقوط کرده است و در همین لحظه روح او دچار تحول و تغییر ماهیت گشته و برای جبران گناه خود به پا می خیزد ولی آیا می تواند آب رفته را دوباره به جوی باز گرداند و سعادت از دست رفته دختر جوان و نگون بخت را به او بازگرداند.

  3. #53
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 يقه سفيد ها

    نوشته : محمد قوچانی
    منبع : Iketab


    کتابی به قلم توانای محمد قوچانی که با روش جریان شناسی تطبیقی از 5 منظر (تفکر، ایدئولوژی، قدرت، مذهب و اقتصاد)، مقایسه و تحلیل گروه ها و جریان های سیاسی ایران بعد از انقلاب اسلامی می پردازد و با همین روش با ظرافت هرچه تمامتر ارتباط میان گروه ها و جریان های به ظاهر متضاد را نمایش می دهد لغت یقه سفیدها اولین بار توسط جامعه شناس آمریکایی «سی. رایت میلز» مطرح شد که مراد از آن دیوانسالاران و بوروکرات های قدرتمند در ساخت جامعه سیاسی و یا به تعبیر ژزار بشلیان بورژوازی اداری بود. در ایران اسلامی این عنوان بیشتر برای اعضای حزب «کارگزاران سازندگی» مورد استفاده قرار می گیرد. ایشان در این کتاب سعی در توضیح و تحلیل این مطلب دارند که احزاب سازمان یافته ایران اسلامی مانند: جبهه مشارکت، هیأت های مؤتلفه اسلامی و کارگزاران سازندگی ریشه در طبقه متوسط جدید دارند. ایشان در فصل اول کتاب به توضیح روش جریان شناسی تطبیقی پرداخته و با توضیح مفاهیم جریان شناختی و تقسیم آن به 3 گزینه: جریان فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، به تشریح لغت جریان شناختی می پردازند. در این بخش ارتباط جریان های فرهنگی با جریان های اجتماعی و سیاسی با ذکر مثال بیان می شود تا ذهن خواننده با روش فوق (جریان شناختی تطبیقی) آشنا شود و سپس در ادامه مفاهیم فصل اول با تفکیک مدل های جریان شناختی به دو روش الف) تفکیک ارزشی ب) تفکیک جامعه شناختی و توضیح هریک از این دو روش فصل اول را به پایان می برند. در روش تفکیک ارزش ایشان توضیح می دهند که معنی تفکیک می تواند ساده و یا پیچیده باشد و هرچقدر که پیچیده تر باشد در تحلیل نیروهای اجتماعی و سیاسی قدرتمندتر خواهد بود (این تحلیل ها در موضع گیری احزاب و جریان ها در مقابل دیگر نیروهای سیاسی اجتماعی دارای اهمیت است مثلاً در اتحاد احزاب یا مقابله آنها). ایشان به خوبی تحلیل می کنند که چرا جریان های سیاسی خاصی از تحمل جریان های رقیب عاجز هستند (به دلیل تنگ و محدود بودن ارزش ها) و در مقابل جریان های سیاسی دیگر قادر به هضم و درک بهتری از جامعه و نیروهای سیاسی و اجتماعی آن هستند.




    بعد از توضیح مفاهیم و روش در فصل اول، نویسنده به غربال جریان ها و گروه های سیاسی با همین روش از پنج منظر (تفکر، قدرت، ایدئولوژی، اقتصاد و مذهب) می پردازند و با بر شمردن نظریه ها و اعتقادات جریان های مختلف در هریک از این موارد (مانند موضع گیری جریان ها در مقابل مذهب) و تطبیق این نظریه ها با یکدیگر، گروه ها و جریان های مشترک را در هر بخشی، کنار هم قرار می دهند و اینجاست که ما پی به اشتراک نامرئی ولی موجود میان گروه های به شدت متضاد و یا تضاد جریان های همگام و همسنگر می بریم. ایشان در توضیح هریک از این مطالب عملکرد سیاسی، اجتماعی و یا اقتصادی جریان ها را از نظر دور نداشته و با بیان موضع گیری های رسمی و عملکرد این جریان ها در رأس قدرت (و یا در تقابل با قدرت مرکزی مانند مجاهدین خلق) به سازماندهی نظریه های احزاب می پردازند و از لابه لای سیر حوادث (انقلاب اسلامی، جنگ ایران و عراق و آثار آن بر فضای داخل کشور، جنگ قدرت در میان جریان های انقلابی پس از پیروزی انقلاب و...) شکل گیری این افکار و موضع گیری ها و پدیدار شدن شکاف یا اتحاد میان جریان ها و احزاب را نشان می دهند و به این ترتیب نه تنها به تطبیق بلکه به جامعه شناسی و جریان شناسی تک تک جریان ها می پردازند و تصویر روشنی از فضای ایدئولوگ پس از انقلاب را برای نسل جدید نمایش می دهند و همچنین به خوبی تشریح می کنند که تنها وجود ارزش های مشترک سبب پیوند میان جریان های سیاسی و اجتماعی نیست بلکه طبقه بندی این ارزش هاست که دارای اهمیت وافر می باشد در همین فصل (فصل دوم) ضمن تطابق جریان های مختلف و بیان اشتراکات و افتراق های موجود، با تحلیل برایند این نیروها و احزاب در فضای سیاسی کشور، ایشان به تحلیل این برایندها در پنج گزینه تطبیقی می پردازند و سرانجام توضیح می دهند که از ورای همین برایند نیروها در موارد قدرت، مذهب و یا اقتصاد، چگونه جنبش دوم خرداد متکی بر طبقه بورژوازی، لیبرال در ایران به قدرت رسید (علیرغم اینکه هیچ جریان سیاسی به طور خالص در تحکیم طبقات متوسط جدید کوشش نکرده و حتی بدنه سیاسی جنبش دوم خرداد را نیروهای چپ اسلامی مانند مجاهدین انقلاب اسلامی تشکیل می دادند) ایشان در بخش پایانی کتاب هم با مقالاتی مجزا به تشریح تک تک جریان های سیاسی و اجتماعی، ایران می پردازند و با توضیح و تبیین چگونگی تأسیس و رشد این جریان ها و چگونگی تحول فکری و نظریات این جریان ها (از بدو تأسیس تا موضع گیری های فعلی) بیان می کنند که چرا هریک از این احزاب و یا سازمان ها ریشه در طبقه متوسط جدید دارند.

  4. #54
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 همه نام ها

    نوشته : ژوزه ساراماگو
    منبع : ناتاشا تيرى


    آقاى ژوزه كارمند جزء بايگانى كل سجل احوال است. او به عنوان منشى، برگه دان هاى ساكنان يك شهر بى نام را مرتب مى كند. در حالى كه آرشيو مرده ها در فضاى تاريك و غبار گرفته قفسه ها روى هم انباشته مى شوند و جايشان را به پرونده هاى جديد زنده ها مى دهند، آقاى ژوزه مخفيانه اطلاعاتى درباره صد شخصيت معروف جمع آورى مى كند. روزى او بر حسب تصادف برگه دان زنى جوان و ناشناس را كشف مى كند كه ميان همه نام هاى ديگر گم شده است. با اين كه اطلاعات ادارى مختصرى درباره اين شخص در اختيار دارد، به تحقيق درباره او دست مى زند، سرگذشت او را بازسازى مى كند و به مردان و زنانى كه او را مى شناخته اند، نزديك مى شود.آقاى ژوزه تنها پرسوناژى كه اسم دارد- همان اسم نويسنده رمان- در طول تحقيقش به اشخاصى برمى خورد كه نمى تواند به وجودشان شك كند و احساسات تمام سرشت ها را، از ترس گرفته تا دلسوزى، حس مى كند. در اين رمان ژوزه ساراماگو همانند تحقيقى ساده و در عين حال پرماجراى پرسوناژ خود، به داستانى سرسام آور روى مى آورد كه مثل يك رمان پليسى و همچنين مثل يك قصه، بى درنگ خوانده مى شود. تحقيق وسواس گونه آقاى ژوزه، او را به دنياى بيرون پرتاب مى كند، به دور از بايگانى كل سجل احوال كه در آن نوعى انضباط و ناشناختگى نزديك به دنياى كافكا حاكم است.



    او كم كم متوجه مى شود كه هر كس به اندازه خود، مقابل سيستم خشك ادارى مقاومت مى كند. يك چيز كاملاً بى اهميت، گرد و غبارى اندك روى چرخ دنده هاى ماشين، عكسى كه بيشتر از حد مقرر شده تماشا مى شود، براى زير و رو كردن يك زندگى كافى است.كافى است يك پير زن اسرارش را براى غريبه اى فاش كند، يك مرد از قوانين مستبدانه موسسه اى چند صد ساله تخطى كند و يك چوپان اسامى قبر هاى تازه حفر شده گورستانى عظيم را عوض كند تا اين مقاومت در مقياس فردى، قدرتى فوق العاده به دست آورد. آقاى ژوزه در طول تحقيقش، پيشرفت ها و درجا زدن هاى روزانه اش را در دفترچه كوچكى يادداشت مى كند و براى خود تعريف مى كند، او يك صدا پيدا مى كند و تبديل مى شود به سوژه زندگى خودش.به اين ترتيب، در اين داستان سوم شخص، پرسوناژ تبديل مى شود به راوى سرگذشت خود و از «من» استفاده مى كند. آقاى ژوزه ابداع كننده اين زن ناشناس است، چه او را تصور كرده باشد و چه او را همانند يك گنج در هزار توى ترسناك فراموشى كشف كرده باشد. در نهايت اين داستان نمى تواند چيزى باشد جز روياى پرسوناژ ولى اين موضوع زياد مهم نيست، چون از طبيعت پيش رونده تحقيق او چيزى نمى كاهد.جذابيت سبك ژوزه ساراماگو در پيوند سيستماتيكى است كه با خواننده برقرار مى كند، در نوشتارى هم زمان عالمانه و سرشار از شوخ طبعى، متمايل به جمله هاى بسط داده شده كه در آنها برحسب مورد، ديالوگ هايى پيش پا افتاده يا پيچيده درهم مى آميزند، ديالوگ هاى آقاى ژوزه با اشخاص مختلف و با خودش. اما اين جذابيت بلافاصله نيست، ساراماگو دست به ريسك مى زند و با انتخاب پرسوناژى از ميان آدم هاى سطح پائين مى خواهد نيرنگ هاى خيال را براى خواننده آشكار كند. راوى همان طور كه پرسوناژى كه جاى او را مى گيرد، وقت خود را صرف نشان دادن چيزى مى كند كه مى توانست در شرايط اندكى متفاوت روى دهد، اگر خلق و خوى فلان يا فلان پرسوناژ آنى نبود كه در اين رمان هست. او نشان مى دهد كه رفتار گرفته شده از مردگان بى حافظه، زنده ها را يتيم و تسكين ناپذير مى كند و فقط انطباق مرگ با زندگى است كه مى تواند زندگى را قابل تحمل كند. اين رمان زيبا تاملى است درباره تنهايى و مرگ و همانند فيلم هاى چاپلين، هم زمان جدى و طنز آميز است. نزد ژوزه ساراماگو، لذت نوشتار بازتاب خود را در لذت هيجانى مى يابد كه از خوانده شدن آن برانگيخته مى شود.
    * همه نام ها ، ژوزه ساراماگو، ترجمه :عباس پژمان، انتشارات هاشمى،چاپ اول-۱۳۷۸

  5. #55
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 هملت

    نوشته : ویلیام شکسپیر




    هملت – این کتاب یکی از معروفترین آثار ادبی جهان و شاهکار شاعر و درام نویس بزرگ انگلیسی ویلیام شکسپیر است که در سال 1603 انتشار یافته، ولی قبل از این تاریخ مکرراً بر روی صحنه آمده است.

    داستان در دانمارک اتفاق می افتد. هملت، شاهزاده سلطنتی، در مرگ پدرش عزادار و از ازدواج شتابزده مادرش گرترود با کلادیوس عموی هملت که حالا پادشاه شده، نگران و ناراحت است. روح شاه قبلی در معجرهای قصر السینور بر قزاولان ظاهر شده است. آنها این خبر را به هملت می رسانند و او برای تحقیق صحت گفته های نگهبانان در آنجا منتظر می ماند. هملت روح را ملاقات می کند و در می یابد که سوءظن او نسبت به بدی و شرارت عمویش بیجا نبوده و کاملاً صحیح است: کلادیوس برادرش را هنگامی که در چمن زاری خوابیده با ریختن زهر در گوشش کشته بود تا بتواند با ملکه ازدواج کند و بر سریر پادشاهی بنشیند. هملت دوستش هوریشیو و یک افسر به نام ماسلوس را قسم می دهد که مسأله ظهور روح را کاملاً مخفی نگه دارند. روح از هملت می خواهد که انتقام بگیرد و هملت نیز قول انجام این کار را می دهد. به هرحال تفکرات و کابوس های او به همراه ترس ناشی از اینکه روح ممکن است یک شیطان باشد، وی را از انجام فوری دستور روح پدرش باز می دارد. هملت تظاهر به دیوانگی می کند. درباریان این را به حساب عشق او نسبت به افلیا دختر پولونیوس وزیر می گذارند.

    هملت می شنود که دسته ای از بازیگران به دربار آمده اند، لذا از آنان می خواهد صحنه قتل پدرش را در حضور شاه و ملکه بازی کنند. کلادیوس که بی توجه به نمایش چشم دوخته، ناگهان تحت تأثیر قرار گرفته وجدانش معذب می شود و هملت در چهره او دقیق شده، مطمئن می شود که عمویش گناهکار است. شاه با شتاب محل نمایش را ترک می کند و به دنبال او ملکه نیز روان می شود. گرترود پسرش را به حضور می طلبد تا با او صحبت نماید. پادشاه که عصبانی و مظنون شده است تصمیم می گیرد هملت را به انگلستان بفرستد و ترتیبی فراهم آورد تا او را در آن کشور بکشند. وقتی هملت به حضور مادرش می رود و ملکه شروع به سرزنش او می نماید. شاهزاده هم مادر را متهم به دروغ گویی و تزویر می نماید و مرگ همسرش را به خاطر می آورد. پولونیوس که اصلاً آدم فضولی است، پشت پرده اطاق ملکه پنهان می باشد. هملت که از وجود او آگاه می شود، به تصور اینکه کلادیوس پشت پرده اطاق ملکه پنهان می باشد. هملت که از وجود او آگاه می شود، به تصور اینکه کلادیوس پشت پرده مخفی شده، با خنجر وی را می کشد. بعد به همراهی دو نفر از درباریان به نام روزنکرانتس و گیلدنسترن به طرف انگلستان حرکت می کند.

    افلیا از مرگ پدرش و رفتار عجیب هملت نسبت به او و غیبت طولانی برادرش در فرانسه دیوانه می شود. برادرش لایرتیس از سفر باز می گردد و با شنیدن خبر قتل پدرش، بسیار خشمگین شده قسم می خورد انتقام بگیرد. کلادیوس تقصیر را به گردن هملت می اندازد. افلیا از غم برادرش، خود را غرق می کند. در همین ضمن کشتی هملت مورد حمله دزدان دریایی واقع می شود و دزدان او را به دانمارک می فرستند. هنگامی که به دانمارک می رسد، شاهر مرسم تشییع جنازه افلیا می گردد. او و لایرتیس هر دو بسیار غمگینند و هنگام تدفین افلیا بر سر اینکه کدامیک عزادار اصلی هستند بینشان نزاعی در می گیرد. کلادیوس که از انتقام جویی لایرتیس مطلع است به او پیشنهاد می کند که هملت را به یک مسابقه شمشیربازی دعوت نماید هملت با وجود آنکه می داند، کلادیوس شمشیر لایرتیس را به سم آغشته کرده است، این دعوت را می پذیرد. در هنگام شروع مسابقه، ملکه به افتخار پسرش شراب می نوشد، غافل از اینکه شاه آن را به خاطر هملت با سم آمیخته است. درحین نبرد هملت زخمی می شود و بعد، شمشیر این دو نفر با یکدیگر عوض می گردد و هاملت زخمی بر لایرتیس وارد می کند لایرتیس بر زمین می افتد و درحال مرگ اعتراف می کند که مقصر اصلی کلادیوس است و از هملت تقاضای بخشش می کند. هملت با خنجر شاه را می کشد و به هوریشیو امر می کند به فورتینبراس شاهزاده نروژی بگوید که پس از مرگش او شاه دانمارک خواهد بود. فورتینبراس پس از مرگ شاهزاده جوان می رسد و قول می دهد تشییع جنازه پر شکوهی برای او ترتیب دهد.

  6. #56
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 همشهري كين

    نوشته : اورسن ولز



    چارلز فاستر كين، فرمانرواي مقتدر مطبوعات سراسري انيكو يور آمريكا، در قصر مجلل خود لحظات پاياني زندگي پر پيچ و خمش را طي مي‌كند. تصاويري از خاطرات مهم گذشته كه با منظره‌هاي مختلف قصر مجللش مخلوط شده فضايي نوستالژيك به اين اتاق‌خواب (كه مردي درحال مرگ در آن خوابيده) مي‌دهد. چند دقيقه بعد او دنياي پر رنج و مشقت ما را ترك مي‌كند. درحالي كه پيش از مرگ با صدايي نارسا و ضعيف: كلماتي را نجوا مي‌كند اعتقاد بر اين است كه براي فرد درحال مرگ، نيايشي نيست، پس او در اين واپسين لحظات چه چيز را مي‌جويد؟ «غنچه گل سرخ» اين كلماتي است كه نجوا مي‌كند و پس از آن به خواب ابدي فرو مي‌رود.

    بلافاصله دنياي اطراف او (كه علي‌رغم مرگش به حيات خود ادامه داده و مي‌دهد!!!) به جنب‌وجوش مي‌افتد. مطبوعات به اظهارنظر و تحليل زندگي اين مرد مي‌پردازند و تنوع افكار و عقايد بشري را يك بار ديگر آشكار مي‌كنند «كين، مردي كه جنگ را عوايد خود قرار داده بود مرد!» و در مقابل «مردي كه براي كارگران مبارزه مي‌كرد، درگذشت!». مجلسي باشكوه براي تشييع‌جنازه او ترتيب داده شده و تقريباً همه درباره اين مرد و زندگي شخصيش صحبت مي‌كنند. گوش فرا دادن به اين گفتارها و يا خواندن روزنامه‌ها ما را در حل اين سؤال ياري نمي‌كند كه «به راستي كين چه آدمي بود؟» پس بهتر است كه به همراه نويسنده پاي صحبت نزديكان و همكاران كين (مانند همسرانش و يا دوستان مطبوعاتي او) بنشينيم و روحيات پيچيده او را (كه نمادي از روح بشر امروزي است) كشف كنيم.



    مجموعه‌اي از افكار و خصلت‌هاي روحي و رواني كه بسيار متنوع و حتي متضاد هستند، پيچيدگي‌هايي كه در ذات بشر بالقوه وجود دارد و غموض اجتماع بشر امروزي آن را به صورت بالفعل درآورده و شاخ و برگ داده است. هريك از اين افراد كين را از زاويه منحصر به خود ارزيابي مي‌كنند و در اين راه از ديده‌ها و شنيده‌هاي شخصي خودشان، كمك مي‌‌گيرند. از نظر كارخانه‌داران و وامداران بزرگ و قدرتمند آمريكا او يك كمونيست تمام‌عيار است حال آنكه خود او سهم عمده‌اي در بسياري از كارخانجات و سنديكاهاي تجاري داشت!! پس چاره و گريزي نيست جز آنكه اين شناخت‌ها و كاراكترهاي مختلف از اين شخص واحد را در كنار هم قرار دهيم تا تمام زواياي پنهان و آشكار او براي ما روشن شود. مردي كه از مسافرخانه‌اي كوچك و محقر،‌ پله‌هاي ترقي را با چنان سرعتي پيمود كه به درستي او را رهبر خط‌مشي فكري مردم آمريكا معرفي مي‌كردند و از آن جالبتر اينكه با همان سرعت هم محبوبيت و نفوذ خود را از دست داد و تك و تنها در قصر مجلل (ولي غمزده‌اش) از دنيا رفت. زندگي بر پايه ماديات (پول، قدرت يا شهرت) دنياي آدم‌ها را از معنويات و ارزش‌هاي عالي و قابل اتكاي دروني خالي مي‌كند و به جاي آن پوچي و توخالي بودن را به انسان‌ها هديه مي‌دهد. اين ارزش‌هاي مادي، تنها ظاهري فريبنده دارند كه دردها و رنج‌ها و ويراني‌هاي نهاني صاحبانشان را مي‌پوشانند و افراد ساده و بي‌تكلف را دچار گمراهي مي‌كند.

    زرق و برق اين زندگي‌ها شايد براي اين انسان‌هاي ناآگاه جذاب و كوركننده باشد ولي حقيقتاً نمي‌تواند دوايي براي زندگي از هم پاشيده و خالي از معنويت صاحبانشان شود تا در پناه آن فشارها و مسؤوليت‌هاي فراواني را كه به دوش دارند پشت سر گذارند و همين است كه اغلب اين افراد حسرت دوران كودكي و كانون خانوادگي گرم و محبتشان را مي‌خورند كه علي‌رغم فقر و نداري بشارت آينده‌اي پر نور و اميد را به آنان مي‌داد و چنين است كه درخلال صحبت با نزديكان كين ما پي خواهيم برد كه غنچه گل سرخ نه زنان نه فرزندانش، نه ثروت و شهرتش و نه حتي قدرت تأثيرگذاري بر افكار مردم و نفوذش (تمام آنچه را كه به دست آورده و از دست داده بود) بلكه نام سورتمه كوچكي است كه كين در كودكي، در همان مهمانخانه كوچك و محقر پدري از آن براي سواري استفاده مي‌كرد، خاطراتي از دوران ساده ولي آميخته از لذت كودكي، لذتي كه در تمام دوران نفوذ و شهرتش هرگز دوباره به دست نيامد. ولي اين داستان تنها شرح زندگي شخصي كين نيست بلكه آينده تمام‌نمايي است كه بسياري از خصوصيات جامعه آمريكا (كه همانا اخلاق سرمايه‌داري و روح پروتستاني خوانده مي‌شود ) را در آن مي‌بينيم. شايد براي خواننده محترم اين سؤال بارها پيش آمده باشد كه افكار عمومي آمريكا چگونه بمباران تبليغاتي رسانه‌هاي سراسري (اعم از شبكه‌هاي تلويزيوني يا روزنامه‌هاي كثيرالانتشار) را به راحتي مي‌پذيرد و بر طبق اين اطلاعات حتي رأي مي‌دهد و يا برنامه‌ريزي مي‌كند!! جامعه سرمايه‌داري و با قوانين ليبراليستي (كه بر حداكثر آزادي‌هاي مفردي منجمله آزادي در توليد و رقابت تأكيد مي‌كند) فرصتي براي اقشار متوسط، كم‌درآمد و حتي ثروتمند باقي نمي‌گذارد تا با مطالعات فردي يا جمعي آگاهي خود را افزايش دهند و آلت‌دست بي‌اراده رسانه‌هاي عمومي نباشند. آنها به نوعي روزمرگي و عرفي شدن بي‌وقفه گرفتار هستند كه تنها بايد در سايه به آن به فكر درآمد، سود و اقساط ماهيانه خود باشند و نه چيز ديگر.

    در جاي‌جاي داستان به وضوع اين مسأله عرض‌اندام مي‌كند كه آمريكا سرزمين پيشرفت است ولي پيشرفتي كه از وراي مبارزه‌اي بي‌امان و رقابتي نفس‌‌گير به دست آمده و حفظ آن نيز با مبارزه‌اي بي‌امان‌تر و رقابتي نفس‌گيرتر ممكن است! در اين جامعه كه اصالت سود و ارزش‌هاي مادي (در رأس آن مصرف‌گرايي و الگوهاي اجتماعي مانند مد و…) حرف اول و آخر را مي‌زنند جايي براي بازنده‌ها وجود ندارد و حدي براي پيروزي متصور نيست، پيشرفت همين لحظه به لحظه حركت و فتح قله‌هاي جديد و طبيعتاً شكست معنايي جز سكون و ايستايي ندارد. هدف انواع وسايل را توجيه مي‌كند و دستيابي به اين ارزش‌هاي برتر بشر مادي‌گرا را از هر راهي مشروعيت مي‌بخشد. هر نوع دروغ،‌ دسيسه، خيانت و نيرنگي مجاز شمرده مي‌شود اگر كه در راه نيل به موفقيت كمكي به افراد نمايد، خواهيم ديد كه كين مردي كه در روزنامه‌هايش اخبار حقيقي و غيرجنجالي كمتر به چشم مي‌خورد، خودش قرباني دروغي آشكار (درباره ارتباط بازي جوان) شد تا هم همسرش را از دست بدهد و هم رأي‌دهندگانش را!!

    او كه از طريق كوبيدن افراد با اتهام‌هاي واهي و بازي كردن با آبروي افراد به واسطه اخبار رسواكننده به شهرت و ثروت رسيده بود و از نشر كذب و اخبار دروغ پله‌هاي ترقيش را ساخته بود در جريان مبارزات فرمانداري گرفتار همين روش‌هاي منحصر به فرد شد چرا كه قوانين و عرف اجتماعي به واقع فراي افراد ايستاده و هرچقدر كه پست و رذيلانه باشد در تعيين سرنوشت افراد مؤثر است و همين عرف اجتماعي و روابط پيچيده آن است كه اثبات مي‌كند هرچقدر جوامع بزرگتر و پيشرفته‌تر باشند، آدم‌ها تنهاتر و عقب‌مانده‌تر هستند!! به همين دليل كين، مردي كه با بزرگان و قدرتمندان حشر و نشر دارد. صاحب يك دو جين از روزنامه‌هاي معتبر كشور است و از امتيازات اجتماعي بسياري سود مي‌برد مقدر است تا تنها درحالي كه همسر دومش او را ترك كرده و تلاش‌هايش براي تغيير محيط اطراف و مقاومت در برابر قوانين عرفي جامعه‌اش، به شكست منتهي شده از دنيا برود. غول تنهايي كه قدرتمندترين انسان‌ها را به زانو در مي‌آورد در اين جامعه صدها بار قدرتمندتر و راحت‌تر افراد را در كام خود مي‌كشد.

    كين (يا هر فردي مانند او) وقتي به اطراف خود نگاه مي‌كند با خود چنين مي‌گويد: اينها همه شركاي من هستند، شركاي مادي، حتي همسرم نيز شريك زندگي من نيست چون ما تنها هنگام صرف صبحانه همديگر را مي‌بينيم! اگر من مرد موفقي نباشم، اگر نتوانم نيازهاي مادي‌اشان را برآورده كنم، اگر منفعتي برايشان نداشته باشم، مثل موش مرده‌اي من را دور مي‌اندازند.

    فيلمنامه از سه بخش تشكيل شده است: بخش اول نمايش فيلمي مستند است درباره زندگي كين و ترقي و افولش، بخش دوم صحبت يكي از دست‌اندركاران تهيه فيلم با همكاران و همسر دوم كين كه ذهنيت خواننده را از برداشت‌هاي قسمت اول دگرگون مي‌كند و با آشكار كردن دقايق ظواهر را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد تا فكر خواننده با واقعيت تطبيق پيدا كند و در قالب داستان بگنجد و سرانجام بخش پاياني كه سورتمه دوران كودكي كين (با نام غنچه گل سرخ) به همراه ديگر وسايل اضافي خانه وي (كه همگي با قيمتي گزاف از سراسر دنيا گرد آمده و صاحبش را در دنياي ديگر تنها گذاشته‌اند) در آتش مي‌سوزد و البته بخش قابل توجهي از آنها نيز در پايان داستان به فروش مي‌رود. چرا كه متوفي قادر به انتقال آنها به مسكن جديدش نبوده است. اگر كين قادر به اين كار بود، آيا اين كار را انجام مي‌داد؟ آخرين كلماتي كه او در بستر مرگ نجوا مي‌كرد، پاسخ منفي به اين سؤال مي‌دهد چرا كه كين در بستر مرگ، سرانجام ارزش معنويات را درك كرده هرچند كه خيلي دير به اين نتيجه رسيده است. خود ما چطور؟ آيا ما هم بايد در بستر مرگ قدرت اتكاي مانند معنويات را لمس كنيم يا مي‌توانيم آن را در همين دنياي مادي‌گرا و مصرف‌‌گرا بكاويم و بجوييم؟ انتخاب با خود ماست، مي‌توانيم در پس ديوار قصرهاي مجلل با حالتي نزديك به جنون و افسردگي انتظار مرگ را بكشيم يا در قصري كه از ارزش‌‌هاي عالي بشري در درونمان ساخته‌ايم به آرامش ابدي برسيم. تنها كافي است حجاب اين زندگي مادي را كنار بزنيم تا ويراني‌هاي نفرت‌انگيزش را ببينيم و پس از به دست آوردن چنين بصيرتي دوري كردن از اين سبك زندگي كار دشواري نخواهد بود. آنگاه مي‌توانيم براي دنياي جديد برنامه‌ريزي كنيم، نسلي نو بيافرينيم و از مزاياي تمدني آميخته با معنويات بهره ببريم.

  7. #57
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 ويكتوريا

    نوشته : کنوت هانسون
    منبع : فتح الله بى نياز


    گرچه امثال اراسموس هلندى عشق را «چيزى جلف» پنداشته اند و جماعتى حتى آن را «جنون الهى» خواندند اما بيشتر اهل انديشه نظر ديگرى داشتند.
    عين القضاه همدانى به سه نوع عشق معتقد بود: عشق كبير يا عشق خدا به انسان و عشق صغير يا عشق انسان به خدا و عشق ميانه يا عشق انسان به انسان كه از نظر او جايگاه خاصى در زندگى دارد. ظاهراً اين عشق سوم است كه سخت مقبول اسلاف و اخلاف او _ ابن سينا، لاروشفوكو، بلز پاسكال، سهروردى و ديگران _ است و لاپلاس فرانسوى را تا آنجا پيش مى برد كه در بستر مرگ مى گويد: «علم، ادبيات، سياست و اين جور چيزها فريبى بيش نيستند، فقط عشق حقيقت دارد.» حال ببينيم يكى از نويسندگان مطرح قرن بيستم چه روايتى از اين موضوع دارد.



    داستان «ويكتوريا» اثر او بازنمايى ديگرى از قدرت عشق است كه قصه اش در عصر نوين ولى تحت تاثير منظومه هاى شواليه گرى خلق شده است. خاستگاه روايى داستان تضاد بين موقعيت اجتماعى خانواده پسر و دختر است كه از سنت رمانتيسم عاريه گرفته شده است- چيزى كه در داستان ها و فيلم هاى عامه پسند (به ويژه فيلم هاى هندى و فارسى و عربى) زياد از آن استفاده مى شود- اما اگر خوب دقت كنيم مى بينيم به رغم سانتى مانتاليستى شدن بخش هايى از روايت داستان تا حد يك رمان عشقى جدى بركشيده مى شود. اين دقت زمانى مى تواند نتيجه دهد كه خواننده با تكيه بر سيمايه هاى روان شناختى از واكنش هاى متنوع عشق بهره جويد؛ زيرا نويسنده ضمن روايت يك قصه جذاب، قدرت عشق را آنجا كه ويران گر يا الهام بخش و خلاق مى شود- و معمولاً تا زمانى كه به وصل نرسيده و منحصر به ارضاى هوس نشده است مى تواند خلاقيت خود را حفظ كند- به تصوير مى كشاند. داستان به شكلى غيرمستقيم به عشق افلاطونى اشاره دارد و به همين سبب منشاء الهام شاعر شخصيت داستان قرار مى گيرد و منظومه ها و كتاب هاى بسيارى از اين رهگذر خلق مى شود.
    «يوهانس مولر» پسر آسيابان در دهكده اى كوچك كه داراى قصرى اربابى است زندگى مى كند و چون در واقعيت به خواسته هايش نمى رسد، از همان كودكى پيوسته به تخيل پناه مى برد؛ خود را آدمى ثروتمند و بسيار بخشنده تصور مى كند كه عاقبت شاهزاده خانمى به او دل مى بندد و با التماس مى خواهد او را از خود نراند. اين شاهزاده خانم «ويكتوريا» دختر ارباب قصر است. يوهانس ۱۴ ساله است كه مى بيند كه «اوتو»- پسر يكى از صاحب منصب هاى دربارى- ويكتورياى ۱۰ ساله را در آغوش مى گيرد تا از قايق پياده كند.
    يوهانس كه خود را قدرتمندتر مى داند، ناراحت مى شود و به حالت سرخورده تخم پرنده جمع مى كند. مى خواهد تخم ها را به مهمانان قصر بدهد، اما چون برخورد خوبى با او نمى كنند تمام تخم ها را به لانه ها باز مى گرداند. از همين جا ديده مى شود كه او ناكامى را با تخريب جواب نمى دهد بلكه راه اعتدال در پيش مى گيرد.

    حتى وقتى شب هنگام به ويكتوريا مى گويد جادوگر سرداب از او خواسته كه خدمتش را بكند و او تصميم دارد بپذيرد با ديدن برخورد سرد ويكتوريا تخيلش را گسترش مى دهد و مى گويد جادوگر قول داده او را حاكم يك كشور كند و بعيد نيست بعدها بتواند شاهزاده خانمى را به همسرى خود درآورد.
    جدا از حسرت ويكتوريا ،نوع واكنش يوهانس براى خواننده اهميت پيدا مى كند. او تا حدى شبيه شخصيت اول رمان گرسنگى است كه معمولاً بردبار است و دير به خشم مى آيد.
    يوهانس براى تحصيل به شهر مى رود. با علاقه و موفقيت درس مى خواند و شعر مى گويد. مدتى بعد بازمى گردد، چندبار ويكتوريا را كه حالا دختر جوان و زيبايى شده است مى بيند. يك روز هم دختر جوانى به اسم «كاميلا» را كه به درياچه مى افتد، نجات مى دهد. آنچه براى يوهانس مهم است نگاه مغرورانه و احساس ويكتوريا است كه در ساحل به او مى نگرد. از نگاه او دچار هيجانى عميق و شادى وصف ناپذير و سعادتمندانه مى شود. يوهانس پس از مدتى دوباره به شهر بازمى گردد و با تكيه بر عشق ويكتوريا و منحصركردن افكارش به او دو منظومه مى سرايد و به شهرت مى رسد. در اين منظومه ها او از عشق مى گويد: «عشق نوايى گرم و شيطانى است كه حتى دل سالخوردگان را به تپش درمى آورد. عشق چون گل مينايى است كه با رسيدن شب كاملاً گشوده مى شود و شقايقى است كه دمى آن را فرو مى بندد و كمترين تماس سبب نابودى اش مى شود» (ص۵۳)
    روزى كه ويكتوريا را مى بيند به او اظهار عشق مى كند و مى گويد: «تمام اين سال ها عشق ويكتوريا بر او حاكم بوده است و تمام اشعارش متعلق به او است به همين دليل احساس حق شناسى مى كند و خود را به طور كامل در اختيار او مى داند.» ويكتوريا كاغذى به او مى دهد كه يكى از اشعار او رويش نوشته شده است و مى گويد او را به شدت دوست دارد. شوق و هيجان يوهانس پس از شنيدن حرف هاى ويكتوريا سبب شب بيدارى، آوازخوانى و سرايش شعر مى شود اما ويكتوريا روزى به حالت هراس آلود به او مى گويد گرچه به حرف هايش پايبند است با اين حال مخالفت پدرش آنها را از هم جدا مى كند. او به اختلاف طبقاتى خود و يوهانس اشاره مى كند. البته در آن روزگار _ و نه اين سال ها كه هويت مردم لغزنده و سيال شده است- جنبه اساسى اختلاف طبقاتى در بعضى جوامع بر فرهنگ و آداب و رسوم طبقات متمركز بود. همين ها نيز مى توانست مشكلات غيرقابل حلى را در زندگى مشترك آينده طرفين به وجود آورد مگر آنكه يكى كاملاً ماهيت و هويت خانواده و طبقه خود را فراموش مى كرد و به هيئت طبقه و ماهيت ديگرى درمى آمد كه اين هم عارى از مشكلات شخصيتى و روحى نبود. يا آنكه هر دو طرف يا يكى از آنها به چنان مرحله اى از اعتلا و عروج روحى و فكرى مى رسيد كه قادر مى شد وراى مناسبات و شرايط طبقاتى و اجتماعى قرار گيرد و با اتكا به عقايد متعالى زندگى را سپرى كند چيزى كه بسيار كم پيش مى آمد و معمولاً چنين عشق ها و ازدواج هايى پس از ارضاى هوس ها موجب اختلاف هاى شديد خانوادگى و سرانجام طلاق مى شد.
    به هرحال ويكتوريا به خواست پدر قرار است با ستوان «اوتو» فرزند يك مقام دربارى نامزد شود. يوهانس پس از شنيدن سخنان ويكتوريا رو به تخريب وسايل خانه اش مى آورد، منزوى مى شود و پيوسته به مرگ مى انديشد.
    به عبارت ديگر اينجا واكنش او به ناكامى در «پرخاشگرى و تخريب» و در نهايت به طور مشخص در «مرگ طلبى» جلوه پيدا مى كند. اما شكست در عشق در همين حد متوقف نمى شود و به مرور سبب الهام براى سرودن قطعاتى درباره مرگ مى شود «... همه نمايشگر بازى هاى بى هدف تخيلى سرشارند.» (ص ۸۲) و به اين ترتيب واكنش او به سطح «والايش» ارتقا مى يابد. پس از نوشتن يك كتاب آن را به دست ناشر مى سپارد و به خارج از كشور مى رود تا به قول خودش «دوران رنج هاى سبك را پشت سر گذارد».
    ويكتوريا هم سعى دارد عشق خود نسبت به يوهانس را از همه پنهان كند و به همين دليل است كه نزد ديگران ظاهرى سرد و بى اعتنا نسبت به نام و شخصيت يوهانس به خود مى گيرد. يوهانس بهار به دهكده بازمى گردد و ويكتوريا را مى بيند. با غرور و خيلى سرد با هم برخورد مى كنند. خودشان از اين لجبازى رنج مى كشند، اما گويى نيرويى آنها را وامى دارد كه به اين طرز رفتار ادامه دهند. ويكتوريا، يوهانس را به جشن دعوت مى كند اما يوهانس كه دچار تنش روحى شديد مى شود، با «شادمانى عصبى» به ويكتوريا مى گويد كينه اى از او ندارد. ويكتوريا كه در نهان احساس گناه مى كند مى خواهد يوهانس تنها نماند. پس كسى را جانشين خود مى كند. دخترى به نام «كاميلا» كه يوهانس روزى نجاتش داده بود. با اين حال باز برخوردهايشان مغرضانه است. يوهانس كنايه پولدارى اوتو را به او مى زند و ويكتوريا كنايه خودپسندى را به يوهانس. خواننده به خوبى لايه كمرنگى از «لجبازى عاشقانه» را در رفتار آنها مى بيند. اين لجبازى كه در واقع مبارزه با خود نيز هست تا آنجا پيش مى رود كه چندى بعد يوهانس در حضور ويكتوريا از كاميلا خواستگارى مى كند تا اين پديده به اوج خود برسد؛ درحالى كه مى دانيم قلباً ويكتوريا را دوست دارد- نوعى فرار از خود اما رو به جلو. كاميلا جواب مثبت مى دهد و مى گويد كه دوستش دارد.
    در همين احوال اوتو حين شكار كشته مى شود و يوهانس بدون احساس خاصى نسبت به وضعيت اوتو و ويكتوريا با كاميلا خداحافظى مى كند. پدر ويكتوريا كه در حال ورشكستگى است خود و قصرش را به آتش مى كشد. ويكتوريا از شدت بغض و حسادتى كه نسبت به رابطه كاميلا و يوهانس و مرگ اوتو دارد به يوهانس مى گويد اوتو هزاران بار باارزش تر از او بوده است. يوهانس سكوت اختيار مى كند. شب ويكتوريا به خانه او مى رود و درخواست مى كند با هم به جنگل بروند. سپس درحالى كه دست يوهانس را در دست مى گيرد از حرف هايش عذرخواهى مى كند و مى گويد هميشه به او فكر مى كند و هميشه او را دوست داشته است ولى به اجبار پدرش كه در حال ورشكستگى است و به پول اوتو دل خوش كرده مجبور شده است نامزدى با او را بپذيرد.
    يوهانس در مقابل حرف ها و اظهار عشق او سكوت مى كند. فرداى آن روز ويكتوريا همراه مادرش براى تشييع جنازه اوتو به شهر مى روند. پدر ويكتوريا كه در حال ورشكستگى است خودكشى مى كند و قصر را به آتش مى كشد. كاميلا پس از چندى با ساده لوحى به يوهانس مى گويد تعجب مى كند كه چرا «ريچموند» را كمى بيشتر از او دوست دارد.
    يوهانس چندبار او و ريچموند را كه از ستايندگان او است با هم مى بيند. كاميلا گاهى همراه ريچموند به ديدار يوهانس مى رود و يوهانس از زبان او مى فهمد كه ويكتوريا سخت بيمار است تا اينكه روزى معلم قديمى قصر به او خبر مى دهد كه ويكتوريا مرده است و نامه اى از او را كه درخواست كرده پس از مرگش به يوهانس برسد به او مى دهد. نامه سرشار از اظهار عشق ويكتوريا به يوهانس و انتظار بى پايانش براى آمدن او و همچنين هراس ويكتوريا از مرگ است.
    به اين ترتيب غرور ويكتوريا و يوهانس كه در «لجبازى» نمود پيدا مى كرد، آنها را حتى پس از مرگ اوتو نيز از همديگر دور نگه داشته بود. عزت نفس هيچ يك اجازه نمى داد براى تجديد رابطه قدمى بردارند. خوشى آنها منبعث از آتش عشقى درونشان بود ولى غرور ناشى از جايگاه فردى و اجتماعى شان موجب تداوم بازى كودكانه اى شد به نام لجبازى. در نهايت، جدايى و فراق عشق يكى را به سوى مرگ و ديگرى را به سوى خلاقيت و پختگى مى راند؛ چيزى كه در اشعار او درباره انواع عشق به خوبى مشاهده مى شود.
    حالت هاى روحى يوهانس براى رسيدن به چنين مرتبه اى و تجلى آن در رفتارهايش به شكل چندان عميقى بازنمايى نشده اند؛ اما روى هم رفته بهتر از موقعيت روحى ويكتوريا در ايام پيش از مرگ پرداخته شده است. به طور كلى اضطراب، افسردگى و بيقرارى ويكتوريا نمود روايى چندانى ندارد درحالى كه جاى كار بيشترى داشت. به هرحال مرگ ويكتوريا همچنان كه عشقش و فراقش الهام بخش زندگى و مرگ براى يوهانس بود الها م بخش ادامه زندگى و خلق آثارى متفاوت براى او خواهد شد. به قول مولانا
    عشق پرواز است از خود سوى غير
    عشق پويايى و جويايى غير
    عاشقى شور است و خودجوشى و شوق
    هيچ عاشق ديده اى بى حال و ذوق؟
    سرگذشت ويكتوريا و يوهانس بيانگر تاثير شرايط اجتماعى و زندگى خصوصى به خصوص نقش عشق در زندگى هنرمندان و شاعران در خلق آثار آنها است. با نگريستن به آثار هنرى يا خواندن اشعار و داستان ها مى توان به شخصيتى كه آنها را خلق كرده است و به اجتماعى كه آن شخصيت در آن زندگى مى كند پى برد. البته شخصيت يوهانس آن پيچيدگى ها، تب زدگى ها و چندلايگى «يوهان ناگل» شخصيت اول رمان «اسرار» و «توماس گلان» شخصيت اول رمان «پان» را ندارد و نويسنده در شخصيت پردازى او ضعيف تر عمل كرده است. ويكتوريا هم در حد و اندازه «داگنى كيلاند» محبوب ناگل و «ادواردا» دختر مورد علاقه «توماس گلان» از كار درنيامده است.
    هرچند كه به لحاظ فردى ويكتوريا موجودى مغرور و پخته است و خواننده نسبت به او همدردى و همراهى بيشترى نسبت به آن دو پيدا مى كند. اما شخصيت ساده لوح، بچه صفت و سطحى گراى كاميلا خيلى خوب برساخته شده است؛ شخصيتى كه همه چيز حتى عشق و ازدواج را ساده مى گيرد و در همان حال صداقتش را عينيت مى بخشد.
    نسبت ديالوگ ها به كنش هاى شخصيت ها زياد است و با توجه به خصلت رمانتيكى موضوع و محوريت عشق، چندان پيش برنده روايت نيستند. اما اين امر همه جا صدق نمى كند.
    اگر رمان «پان» خواننده را با پيچيدگى هاى «توماس گلان» آشنا مى كند و اگر در رمان «اسرار» خواننده به چند لايه بودن «يوهان ناگل» پى مى برد و به اين ترتيب محوريت رمان ها به شخصيت ها سپرده مى شود به عقيده نگارنده شخصيت اصلى رمان «ويكتوريا» موضوع عشق است نه فرديت ها؛ همچون رمان «گرسنگى» شاهكار هامسون كه بايد گفت شخصيت اصلى اش «موضوع گرسنگى» است نه انسانى كه «متناسب با ميزان گرسنگى هيجانات، رفتار، اضطراب و بى اعتنايى هايش شكل مى گيرد.»
    اينجا هم به طور مشخص عشق است كه اين و آن شخصيت را بنا به موقعيتش به كنش خاصى وامى دارد يا حرف خاصى بر زبانش مى راند. اما شخصيت مفروض «عشق» اصلاً به سطح شخصيت مفروض «گرسنگى» نمى رسد. رمان هاى پرشمارى هست كه در آنها عشق اين نقش را به عهده مى گيرد و گستره و عمق تاثيرگذارى اش روى شخصيت هاى انسانى خيلى بيشتر است موردى كه نياز به مثال ندارد.
    در اين رمان شاهد زمان گسستى ها و قطعه قطعه شدگى هايى از متن هستيم كه بايد آنها را به حساب مدرنيستى بودن اثر گذاشت. با اين حال آن خون و جانى كه در رمان هاى گرسنگى، پاو و اسرار مى بينم در خود قصه و در تكنيك و سبك روايت آن ديده نمى شود. انقطاع روايى به كل متن بالندگى مى دهد ولى سانتى مانتاليسم كمرنگ حاكم بر روايت خصوصاً در ديالوگ هاى عاشقانه، پتانسيل رمان را كاهش مى دهد. با اين حال به دليل تركيب هاى متنوع و ابتكارهاى مطرح شده نويسنده كه در ابتدا و انتهاى اين مقاله آورده ام «ويكتوريا» روى هم رفته رمان جذابى از كار درآمده است. ترجمه اثر كه ظاهراً هشتاد و چهارمين ترجمه صنعوى است طبق معمول روان و سليس است و به لحاظ ساختارهاى نحوى از استحكام همه جانبه اى برخوردار است.

  8. #58
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 آشغا ل دونی

    نوشته : کارولينا ماريا دژزوس
    منبع : Iketab



    با کارولینا ماریا دژزوس پا به یکی از حلبی آبادهای برزیل می گذاریم. راهنمای ما زنی سیاه پوست و چهل و چهار ساله است که با سه فرزند قد و نیم قدش در این منطقه پست( فوالا) از ابر شهر سائو پائولو زندگی می کند. اینجا مکانی است که پست مانده ها- آشغال ها و کثافاتی که دنیای صنعتی و متمدن قی می کند را در آن می ریزند و نگهداری می کنند: از پس مانده غذا گرفته تا انسانهای مطرود جامعه شهر نشینی. این ساکنان دنیای فراموشی در یکدیگر می لولند و از یکدیگر تغذیه می کنند تا روزی که از پای در آیند و تا آن لحظه موعود، نبردی سنگین، روزانه و ترسناک را تجربه می کنند، نبردی برای بقا جنگی که در یک طرفش انسانهایی رنجور و کودکانی لاغر اندام و سگهایی که تنها پوستی بر استخوان دارند، ایستاده اند و در سوی دیگرش ثروتمندان- قدرتمندان و سیاستمداران و از همه بدتر هیولاهای گرسنگی و بیماری و تنهایی!! نبردی نابرابر با نتیجه ای از پیش معلوم، هر چند هیچ یک از جنگاوران این نبرد مهیب میدان را خالی نمی کنند و تا آخرین نفس به مبارزه ادامه می دهند زیرا کسی که در بزم رقص شرکت می کند باید برقصد و این مبارزه رقص این آدمهای مطرود و فراموش شده است، رقص عجیب و دهشتناک، رقص از جنس مرگ!

    با کارولینا ماریا دژزوس در این نبردها شرکت می کنیم، قهرمانان اساطیری و دلاورانشان را می شناسیم و شهامت و شجاعتشان را به وضوح می بینیم؛ قهرمانانی که بدون زره و سلاح به هیولاهای گرسنه یا بیماری حمله می برند و زره فولادیشان را( که از یاس و هراس ساخته شده) می شکافند، قهرمانانی که مانند فرشته ها مبارزه می کنند و همانند غولهای اساطیری می رزمند، گرچه فنا ناپذیر نیستند و در این جنگ نا برابر جانشان را از دست می دهند اما این مرگ چیزی از عظمت و اعتبارشان نمی کاهد، هیچ کس گریزی از مرگ ندارد تاریخ گواهی می دهد که حتی آشیل روئین تن یونانیان در نبرد تراوا از پای در آمد! آنچه نام این جنگاوران را جاوید می سازد شجاعت و شهامتشان است گواینکه قهر مانان نبرد حلبی آباد ها در اینجا نیز مطرود و مظلوم واقع می شدند و نامشان از تاریخ حذف می شود!

    با کارولینا ماریا دژزوس دنیای حلبی آباد و رنگ هایشان را می شناسیم، دنیایی که در تسخیر رنگ های سیاه و زرد است، سیاهی بدبختی ها و تیره روزیها و زردی گرسنگی! بله به نظر کارولینا که گرسنگی را درک کرده، گرسنگی زرد رنگ است، وقتی ما گرسنه هستیم همه چیز را به رنگ زرد می بینیم و فقط بعد از اطعام است که سبزی درختان و آبی آسمان بجای خود باز می گردند: داستان از روز تولد دختر کارولینا آغاز می شود، روزی که کارولینا حتی یک پول سیاه هم نداشت تا برای دختر خردسالش کفشی نو بخرد.

    پس از آن ، حوادث زندگی نویسنده و همسایگانش ، فقر و فلاکتشان که از حد تصور خارج است ، دعواها ،فحاشیها کتک کاریهایشان و البته سیلی از حوادث ریز و درشت غیر قابل پیش بینی یکی پس از دیگری روایت می شود. سبک نوشتار ساده و صمیمی و همانند یاداشتهای روزانه است. راهنمای ما با این کتاب فریاد ناشی از عصیان و درماندگیش را به گوش جهان خارج می رساند. با این کتاب همانند کلیدی درهای این دنیا ی مطرود و فراموش شده و کثیف را( آشغالدونی یا حلبی آباد) به روی ساکنان شهرها و ابر شهرهای متمدن می گشاید. طراحان، مبلغان و پیامبران جهان صنعتی را با حقایق زشت و دردناک جهان مطلوبشان آشنا می کند و وعده ها- خطابه ها و آرزوهای شور آفرینشان را به چالش می طلبد .

    موج صنعتی شدن، که آلوین تافلر آن را موج دوم از مراحل تکامل بشری خواند، همراه با خودش تنها رفاه- ثروت- تولید انبوه و تکنولوژی به ار مغان نیاورد بلکه فساد ها- تباییها و زشتیهای فراوانی آفرید که حلبی آباد های داستان ما یکی از مظاهر آن است و از جمله می توان به فرهنگ امپریالیستی و غارت جوامع جهان سوم ، رشد و فراگیر شدن بزرگترین و مخوف ترین نظام های استبدادی تاریخ بشری( فاشیسم آلمان یا حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی )-فاشیسم و آلودگیهای وسیع طبیعت ،
    اشاره کرد. آیا باید این حقایق را ندیده گرفت و این فریاد ها را نشنید؟ به راستی تاوان ثروت بیشتر و صنعتی شدن و یا هر تکامل دیگری این چنین سنگین و ترسناک است؟ بشر امروزی که در آستانه دنیای جدید ( انقلاب الکترونیک و جامعه شبکه ای) قرار گرفته است باید چشمش را بر این حقایق بگشاید تا در جهان جدیدی که می سازد آن را ریشه کن سازد، باید این فریاد های اعتراف را بشنود تا زخم و عفونت های جامعه مدرن امروزی اش را در یابد، و آنها را درمان کند.

    این کتاب پیامی جهانی برای بشر امروز به همراه دارد، زیرا حلبی آباد های فراوانی در شرق و غرب یا شمال و جنوب کره خاکی ما وجود دارد، همه یک شکل و همانند . این کتاب نمایش پاشنه آشیل تمدن صنعتی است ، زخم ها و دردهایی که این نظام عظیم را در پای در آورد راه را بر موج سوم تاریخ بشریت هموار ساخت. برای التیام این زخم ها و دردها باید آن را شناخت، رو در رو به مصافش رفت و درمانش کرد، نظام آینده نیز برای بشر خالی از درد و رنج نخواهد بود ولی می توان اندکی از شدتش کاست. این تنها در گرو شناخت ما از ضعفهای حال و گذشته ماست. پس زنده باد کارولینا ماریا دژزوس که گنجینه ای عظیم از این حقایق تلخ را به ما بخشید !

  9. #59
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 آمريکايي آرام

    نوشته : گراهام گرین
    منبع : Iketab


    پس از چند سال ، نبرد بی امان و خانمانسوز ، کشور ویتنام که در کنترل ارتش فرانسه قرار داشت به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم شد. در نیمه شمالی انقلابیون ویت کنگ که زیر فرمان رهبر روحانی و معنوی خود هوشی مین مبارزه می کردند، کنترل کشور را در دست گرفتند و به پیاده کردن بر نامه های سوسیالیستی در بخش کشاورزی پرداختند . هم زمان با این سوسیالیزه کردن بخش کشاورزی، سازماندهی دهقانان و روستاییان انقلابی برای حمله نهایی به ویتنام جنوبی و متحد کردن و یکپارچه کردن دوباره کشور در دستور کار کمیسرهای ارتش آزاد بخش ویتنام قرار داشت.




    استعمارگران فرانسه نیز در نیمه جنوبی کشور حضوری همه جانبه داشتند و به مدد ارتش منسجم و مدرن فرانسه و با کمک مزدوران آموزش دیده ویتنامی (که آن را ارتش ملی ویتنام می نامیدند!!) با چنگ و دندان از حقوق اقتصادی و منافع استعماری خود ، دفاع می کردند. در این میان در افق آینده سیاسی ویتنام،خورشید یک قدرت خارجی دیگر در حال طلوع بود که بیش از انقلابیون جان بر کف ویت کنگ شمالی اسباب نگرانی اشغالگران فرانسه را فراهم کرده بود .این ابر قدرت خارجی که اسبش را برای غارت ملل مختلف و به بردگی گرفتن آنان زین کرده نه استعمار پیرو مکار انگلستان که ایالت متحده آمریکاست. سیاست مداران آمریکایی با یک پیکان سه گانه به قصد در اختیار گرفتن ویتنام به رقبای مختلف خود در عرصه اجتماعی و سیاسی این کشور کوچک و سر سبز ( که به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی و نزدیکی به دو غول بزرگ کمونیستی یعنی چین و شوروی مورد توجه آمریکایی ها قرار داشت.) حمله کردند. جاسوسان آمریکایی و عوامل سازمان سیااز یک طرف با حمایت از افسران یاغی و قدرت طلب ویتنام جنوبی جای پایی مطمئن را برای خود می جستند و از سوی دیگر با ایجاد نا امنی-بمب گزاری- عدم حمایت اقتصادی و پشتیبانی نظامی از همتایان فرانسوی خود و ... ارتش فرانسه را بیش از پیش تحت فشار قرار می دادند، گو اینکه در تمام این مدت انقلابیون ویتنام شمالی را از نظر دور نمی داشتند و با مسلح کردن و مدرنیزه کردن یگانه های ارتش ویتنام جنوبی( که اندک اندک افسارش را از چنگ رقیب فرانسوی خارج کرده بودند.) خود را برای مقابله با انقلابیون آماده می کردند. تمام این تحولات مهم که صحنه سیاسی ویتنام را بیش از پیش آشفته می کردبا چنان ظرافت و پنهان کاریی در حال اجرا بود که چشمان تیزبین ترین ناظران بین المللی را از دیدن عاجز می ساخت و در جهل و نا آگاهی زندانیشان می کرد.

    مردم ویتنام نیز در زیر این نبوغ چند گانه زجر می کشیدند و شاهد انقیاد فرهنگی – فرو پاشی اقتصاد و در پی آن گسترش فساد و اضمحلال خانواده های فقیر ویتنامی بودند. عدم حضور مستقیم ارتش آمریکا و مهارت و پنهان کاری استادانه عوامل سیا( که تحت پوشش های متنوع و مختلفی مانند بازرگان یا پزشک و روزنامه نگار فعالیت می کردند) در این ناآگاهی ناظران وصاحب نظران سیاسی نقش عمده ای داشتند و برگ برنده از استعمارگران جدید محسوب می شد. داستان در چنین فضای اجتماعی شکل می گیرد. یک خبر نگار پیرو کار کشته انگلیسی که از طرف روزنامه معتبر دیلی میرور، مامور کسب خبر و جمع آوری اطلاعات نبرد ویتنام است و چندین سال را در ویتنام زندگی کرده و مدت ماموریتش رو به اتمام می باشد، شخصیت محوری داستان را به نمایش می گذارد.

    اگر چه فقط چند هفته به پایان ماموریت خبری او باقی مانده ولی این مرد کهنسال میل چندانی برای ترک ویتنام ندارد و دلیل این امر نه حس ماجراجویی اوست و نه حقوق سنگین ماموریت در مناطق جنگی! او به یک دختر زیبا و جوان ویتنامی علاقه مند است و تصمیم دارد از همسرش در انگلستان جدا شود و با معشوقه جوان خود ازدواج کند. خواهر بزرگتر این دختر جوان که سرپرست او محسوب می شود مشوق اصلی دختر جوان برای ازدواج با این مرد مسن انگلیسی است که خود نمایشگر وضعیت اسفناک جامعه زنان ویتنامی در پیش از پیروزی انقلابیون است. در نبردی پایاپای با دشمان تا دندان مسلحی که فرسنگ ها و اقیانوسها را به قصد غارت ملل کوچک وفقیر می پیمایند و قصد تملک جهان را در سر می پرورانند مردان آزاده یا کشته می شوند و یا در زندانهای نمور و شکنجه گاه های مخوف این دشمنان بشریت جان می سپارند ولی زنان وضعیتی دهشنا کتر و ترسناک تر دارند چرا که باید برای فرار از فشارهای زندگی و نجات خود از جهنمی که مهاجمان بر پا ساخته اند به بردگی و فروش خود تمکین کنند و شب را در کنار وحشیانی بر بر صفت که پدر و برادر و شوهرشان را کشته و منابع حقوق ملتشان را به یغما می بردند،به صبح رسانند. در همین هنگام، شخصیت اصلی داستان ، با یک پزشک آمریکایی آشنا می شود که از طرف گروه پزشکان بدون مرز مامور خدمت در ویتنام شده است.پزشک جوان(که در حقیقت یک جاسوس آمریکایی است) در اندک زمانی به صورت رقیبی قدرتمند برای خبر نگار انگلیسی در می آید و این زمانی است که او قصد دارد تا معشوقه زیبا و جذاب خبرنگار را از چنگش به در آورد، همانطور که دولت و کشور مطبوعش از طریق او وامثال او سعی داشت با خالی کردن زیر پای فرانسویها، اسباب سقوطشان را فراهم آورد و خود ارباب جدید ویتنام باشد!! با مرور زمان چهره حقیقی پزشک جوان و آرام آمریکایی برای رقیب انگلیسی اش آشکار می شود ولی آنچه که برای مرد با تجربه و پخته انگلیسی سخت تکان دهنده است نه پی بردن به سیاسیتهای کثیف استعمارگران که آگاهی بر ماهیت حقیقی نوکر ویتنامی اش است. یعنی زمانی که پی می برد مرد میانسال و آرام ویتنامی که در طول این 5 سال خدمتش در ویتنام لحظه ای از او جدا نبوده، عضو ارتش انقلابی ویت کنگ است! در این حالت، او خود را مانند مردی احساس می کند که در مقابل آینه ای بخار گرفته به خود و جهان اطراف خود می نگرد و جز تصویری مبهم چیزی نمی بیند. از طریق همین نوکر ویتنامی است که خبر نگار انگلیسی به وسعت اطلاعات ارتش انقلابی پی می برد و با عظمت یک جنبش خلقی و قدرت خارق العاده آن از نزدیک اشنا می شود.

    آشکار شدن هویت پزشک آمریکایی پایان فعالیت های بلند پروازانه و مخفیانه سازمان سیا در ویتنام است چرا که ارتش انقلابی ویت کنگ به شکارشان می پردازد و درست در لحظه ای که حتی تصورش را نیز نمی کنند، اسباب مرگشان را فراهم می آورد. خالی شدن عرصه سیاسی – اجتماعی ویتنام که با تصفیه شدن شبکه های جاسوسی آمریکایی و شکست سنگین ارتش فرانسه در نبردمین، ایجاد شده بود برای سیاستمداران آمریکایی چاره ای باقی نگذاشت که فرمان لشکر کشی و حمله مستقیم را به ویتنام( که در نبردی نا برابر مخوف ترین و سر سخت ترین دشمنان پنهان خود را همانا شبکه های جاسوسی آمریکایی بودند. از پیش رو بر داشتندبه راحتی از پس این دشمن آشکارشان برآمدند و با حمله به سایگون (پایتخت ویتنام جنوبی) و تصرف آن کشورشان را دوباره یکپارچه کردند و این در حقیقت مهمترین پیام کتاب است که همه جزئیات دیگر( عشق- نقشه های استعمارگران و رقابت آنان بر سر منافع ملل کوچک و...) را تحت شعاع خود قرار می دهد ، پیامی که در صدد به تصویر کشیدن و نمایش قدرت یک ملت است. آنگاه که روح جمعی و اراده عمومی بر ملتی غالب شد و تمام جامعه را همچون روحی منسجم و یگانه سازمان داد و یکی را برای همه و همه را برای یکی ساخت، حتی شیطانی ترین نقشه ها و توطئه ها و قوی ترین قدرت های جهان قادر نیستند تا در برابر این رود خروشان ایستادگی کنند و ذلت و بردگی را تحمیل نمایند.

    از ورای همین اتحاد و یکدلی است که یک ملت بر بزرگترین موانع پیشرفت خود فائق می آید و در فردای سپیده دم پیروزی آینده ای روشن را برای نسل آینده کشورشان رقم می زنند.

  10. #60
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 آخرین قطار گان هیل

    نوشته : گوردون دی شیرفز


    کلانتری شجاع (که پدری مهربان و همسری فداکار هم هست)، در جست وجوی دو جوان تبهکار و قسی القلب بر می آید که همسر زیبا و جوان او را به قتل رسانده اند. پسر مورگان (کلانتر) مادرش را از او می خواهد و پدرزنش خواهان انتقام خون دختر بی گناه خود است. مورگان برای گرفتن انتقام از این دو جوان شیطان صفت به شهری می رود که کلیه مقامات انتظامی و اهالیش یا جیره خوار پدر ثروتمند و متنفذ یکی از این دو جوان هستند و یا از ترس آدم کشان چابکدست وی جرأت اعتراض ندارند. مورگان پس یک رشته حوادث سرانجام موفق می شود که انتقام خون همسر بی گناهش را بگیرد. یک داستان دیگر در نفی این سخن حکیمانه «در بخشش لذتی است که در انتقام نیست!!!».

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •