تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 7 اولاول ... 234567 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 67

نام تاپيک: سیمین بهبهانی

  1. #51
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    برای انسان این قرن

    چه آرزو می توان کرد


    که در نخستین فراگشت

    خراب و خون ارمغان کرد

    ببین که در مغز پوکش

    چه فتنه یی شعله انگیخت

    ببین که در دست شومش

    چه کوهی آتشفشان کرد

    ببین که با خون و وحشت

    عجین به چرک و عفونت

    به هر کلان شهر عالم

    چگونه سیلی روان کرد

    تنوره ی آتشینش

    شراره ها بر زمین ریخت

    خراش در عرش افکند

    خروش در آسمان کرد

    گرسنه ی نیمه جان را

    گلوله ها در شکم ریخت

    گروه لب تشنگان را

    گدازه ها در دهان کرد

    نه ساقی و جام عدلی

    نه غیرتی با گدایی

    یکی ستم از جهان برد

    یکی ستم بر جهان کرد

    هجوم رایانه ها را

    به فال فرخ نگیرم

    که در پساپشت هر یک

    نحوستی آشیان کرد

    به فتح نیروی ذرات

    چگونه خرسند باشم

    بسا که معموره ها را

    خرابه و خاکدان کرد

    خدای من ! این چه قرنی ست

    که بخش دیباچه اش را

    به خون و زرداب زد مهر

    به ننگ و نفرت نشان کرد

    به عرصه ی جنگ و وحشت

    فکنده سجاده بر خون

    برای انسان این قرن

    چه آرزو می توان کرد ؟

  2. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52

    پيش فرض


    گل خشـک

    مگر، ای بهتر از جان! امشب از من بهتری دیدی
    که رخ تابیدی و در من به چشم دیگری دیدی؟
    ز اشک من چه می دانی گرانی های دردم را؟
    زتوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی
    به یاد آور که می خواهم در آغوشت سپارم جان
    در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی.
    الا ای دیده ی جانان! ز افسون ها چه می نالی؟
    نکردی خویشتن بینی، کجا افسونگری دیدی؟
    مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
    بسوز، ای آتش غم! هر کجا خشک و تری دیدی
    تو را حق می دهم، ای غم که دست از من نمی داری
    که با کمتر کسی این سان دل غم پروری دیدی
    مرا، ای باغبان دل! اگر سوزی، سزاوارم
    که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی
    تهیدستی، نصیب شاخه، از جور خزان آمد
    میان باغ اگر گنجینه ی باد آوری دیدی
    ز سیمین یاد کن، وز نام او در دفتر گیتی
    اگر برگ گل خشکی میان دفتری دیدی


  4. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #53
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    گوشه ی چشمم ستاره یی ست
    دیده ای آن را ؟
    ندیده ام
    حبه ی انگور از آسمان
    دست فرا برده ، چیده ام
    حبه ی انگور از آسمان ؟
    پس تو زمین را ندیده ای
    بستر خون است و آتش است
    این که در او آرمیده ام
    گوشه ی چشم مرا ببین
    خنجر بهرام سرخ ازوست
    روی زمین از چکیده هایش
    نقشه ی دریا کشیده ام
    گریه ی خونبار توست ؟
    نه
    بحر گدازان دوزخ است
    من همه شب در گدازه هاش
    همچو حبابی تپیده ام
    دود جسد ها ز روی خاک
    تا دل افلاک می دود
    رقص کنان در فضای آن
    سایه ی ابلیس دیده ام
    پیش نگاهم تمام شب
    چشم ز وحشت دریده یی ست
    از دل آوار هر سحر
    جیغ جنون زا شنیده ام
    دست تو انگور چیده است
    از دل من خون چکیده است
    گر تو بهشت آفریده ای
    من به جهنم رسیده ام


  6. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #54
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    فرمان پذیر آتش باش
    هی قرص ،‌ هی دوا ، ول کن
    این زندگی ست؟ آری ؟
    نه
    بهبود جسم ویران را
    هیچ انتظاری داری ؟
    نه
    فردا چگونه خواهد بود ؟
    دنیا درست خواهد شد ؟
    خورشید رقص خواهد کرد
    از بعد سوگواری ؟
    نه
    مهتاب در سرابستان
    هر شب حریر خواهد بافت ؟
    صبح از ستیغ خواهد تافت
    با شال نقره کاری ؟
    نه
    فقر و فساد و فحشا را
    از این خرابه خواهی راند
    تا عیش و امن و تقوا را
    سوی سرا بیاری ؟
    نه
    مقتوله های مسکین را
    کز بغض خویش نان خوردند
    بر گور اگر گذر کردی
    نان دگر گذاری ؟
    نه
    هی قرص ، هی دوا ، بس کن
    این شرق شرق شلاق است
    هر ضربه را یقین دارم
    با نبض می شماری ، نه ؟
    بالا بلند پویا را
    ننگ است ضعف و بیماری
    گر آخرین دوا خواهی
    مرگ است و شرمساری ، نه
    برخیزد و چهره رنگین کن
    تا باز نوجوان باشی
    پیش عدوی بدخواهت
    خواری مباد و زاری نه
    در آخرین نبرد ای زن
    فرمان پذیز آتش باش
    دست به خود گشودن هست
    گر پای پایداری نه

  8. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #55
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    به کاسه ی این خالی

    چه بوده ، که دیگر نیست؟

    تفکر و هشیاری

    که نیست ، سرم سر نیست

    تفکر و هشیاری ؟

    چه بیهوده می گویی

    که دشمن آسایش

    ازین دو فراتر نیست

    خوشا که چنین مستم

    ز خویش برون هستم

    به کو به مفرسا در

    که کس پس این در نیست

    که خفته چنین با من

    تو پیرهنی یا تن

    که با تو مرا خفتن

    پذیره ی باور نیست

    ز باور و ناباور

    به یاوه سخن گفتم

    مراد من از معنا

    به لفظ میسر نیست

    تمامی ی تن حسم

    و در تب آغوشت

    به منطقم از عصیان

    خلاص مقدر نیست

    به کاسه ی این خالی

    کنون ز جنون سرشار

    تجاسر کودک هست

    تعقل مادر نیست

    سزد که تو از یاری حریم نگه داری

    نیاز عطشنک

    به خون کبوتر نیست

  10. #56
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض



    دلم با تو می آید
    به هر سو که می رانی
    اگر سخت اگر آسان
    تو تنها نمی مانی

      محتوای مخفی: ادامه 
    اگر زشت اگر زیبا
    تو را دوست می دارم
    دلیلی نمی ارم
    که عشق است می دانی
    صدای تو در گوشم
    از آن سوی فرسخ ها
    به اشراق می پیچد
    که از عشق می خوانی
    به راه تو می مانم
    مگر زود برگردی
    به لطف از دل تنگم
    غباری بیفشانی


    سیمین بهبهانی‌
    Last edited by F l o w e r; 19-07-2012 at 20:25. دليل: تکمیل

  11. این کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #57
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    گفت و گو

    تازگی چه خبرها ؟

    کهنه هم خبری نیست

    جز گرفتن و بستن

    کار تازه تری نیست

    شور و شوق و تحرک ؟

    طرفه یی که ندیدیم

    هر چه بود ، همان هست

    تحفه ی دگری نیست

    پیش بینی ی فردا ؟

    تلخ کامی ی دیروز

    در مجال تصور

    شهدی و شکری نیست

    کو کرامت و عصمت

    دم مزن که درین شهر

    غیر ناخن و دامن

    هیچ خشک و تری نیست

    عصمتی به دو تا نان ؟

    گر گرسنه بمانی

    در معامله دانی

    آنچنان ضرری نیست

    شهر نکبت و خواری

    بی مجامله آری

    جز عفونت ازین گند

    سودی و ثمری نیست

    شب به روز رسد باز ؟

    روز ؟ هرگز و هرگز

    در تلاطم ظلمت

    ساحل سحری نیست

    ساز کن قوقولی قو

    کو تسلط و تاجم ؟

    من کلاغم و با من

    این چنین هنری نیست

    ای کلاغ بدآواز

    با شمایل ناساز

    گرچه ایه ی یأسی

    در منت اثری نیست

    باش تا نفس صبح

    درفساد بگیرد

    بیشه زار خشونت

    خالی از شرری نیست

  13. #58
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
    آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم
    می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
    می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
    زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛
    پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم
    یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
    یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم
    بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
    آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
    دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم
    خلق می دانند و من انکار ایشان می کنم
    عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید،
    از غم رسوا شدن، سر در گریبان می کنم
    دست عشقت بند زرین زد به پایم ، این زمان،
    کاین سیهکاری به موی نقره افشان می کنم
    سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
    زیر چتر نسترن، آتش، فروزان می کنم
    دیده بر هم می نهم تا بسته ماند سر عشق
    این حباب ساده را سر پوش توفان می کنم
    این من و این دامن و این مستی آغوش تو
    تا چه مستوری من آلوده دامان می کنم
    دست و پا گم کرده و آشفته می مانم به جای
    نعمت وصل تو را، اینگونه کفران می کنم
    ای شگرف ای شگرف ، ای پرشور ، ای دریای عشق!
    در وجودت خویش را چون قطره ویران می کنم
    تا چراغانی کنم راه تو را، هر شامگاه
    اشک شوقی، نو به نو، آویز مژگان می کنم
    زان نگاه کهربائی، چاره فرمان بردن است
    هر چه می خواهی بگو! آن می کنم، آن می کنم

  14. #59
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض





    رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
    آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟


    چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
    حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟


    چون می روم به بستر خود می کشد خروش
    هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟


    آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
    از بس که دل تپید که راه فرار کو؟


    آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
    وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟


    آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
    آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،


    رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
    در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟


    گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
    خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟




    شعر از سیمین بهبهانی

    تصوير از آلبوم [One] از Mehran عزيز

  15. #60
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    .

    چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
    به سر سودای آغوش تو دارم

    نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
    ندیدی جانم از غم ناشکیباست


    چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
    به سر سودای آغوش تو دارم

    دل دیوانه را دیوانه تر کن
    مرا از هر دو عالم بی خبر کن


    بیا امشب شرابی دیگرم ده
    ز مینای حقیقت ساقرم ده


    چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
    به سر سودای آغوش تو دارم












    .

  16. این کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •