_ببین می توانی شیرش بدهی.
هر دو محو تماشای نوزاد شدیم.رنگ صورتش کبود بود و چشمانش نیمه باز ترکیب لب های برجسته اش با علی مو نمی زد.
عطیه با هیجان دست کوچکش را بوسید و گفت:
_وای خدای من چقدر ناز است. به نظر من که خیلی شبیه علی است. تو چه میگویی؟
_نمی دانم الان که چیزیش معلوم نیست. طفلکی هنوز دنیا نیومده اولین مشت را از بابایش خورده.
_ هدف بابایش دشمن بود نه عزیزدلش. تقصیر توست که سد راهش شدی. علی ان قدر نگرانت بود که تمام طول راه را از سرخاک تا بیمارستان را با سرعتی دیوانه وار رانندگی می کرد. شانس اوردیم که سالم رسیدیم. در تمام مدتی که در اتاق عمل بودی یک لحظه هم ارام نگرفت. عین مجنون ها دور خودش می چرخید. ان قدر طول و عرض راهرو را پیمود که سر گیجه گرفتم. عشقش به تو چیزی نیست که بتواند به این سادگی ها ازت دل بکند. زندگی اش در وجود زن و بچه هایش خلاصه می شود. پس ناامید نباش. اتش خشمش که فرو نشست برمی گردد. فعلا بگذار به حال خودش باشد.
_نمی توانم عطیه نمی توانم. در این لحظه من بیشتر از همه به او نیاز دارم و می خواهم در کنارم باشد. حالا که نمی گذاری خودم به سراغش بروم پس لااقل برو صدایش بزن. از طرف من التماسش کن که تنهایم نگذارد در ان چند ماه ما به اندازه کافی درد و دوری از هم را تحمل کردیم. حالا که بعد از ان مدت تازه داشتیم طعم خوشبختی بازیافته را می چشیدیم این انصاف نیست که به قهر از من روبرگرداند.
_الان اینجا نیست رفته پایین سری به ایرین بزند چون ان بچه هم شاهد جنگ و جدل و درگیری اش با تو و گوزل بوده و هنوز بهت زده و پریشان است. فکر کنم او بیشتر نیاز به دلداری دارد به خصوص حالا که تو در کنارش نیستی و می ترسد بلایی سرت امده باشد.
_ طفلکی ایرین از صدای فریاد های گوش خراش پدرش از خواب پرید. اصلا انتظارش را نداشت که او با من تندخویی کند. در طول زندگی اش همیشه شاهد عشق و محبت ما به هم بوده پس حق دارد که شوکه شده باشد.
بچه را که زیر سینه ام به خواب رفته بود از دستم گرفت و کنارم خواباند و گفت:
_برایش اسمی در نظر گرفته ای؟
_قرار من و علی این بود که اگر پسر باشد اسمش را ابتین بگذاریم و اگر دختر بود ایدا. حالا باید ببینم الان نظرش چیست.
_ابتین اسم قشنگی است و بهش می اید.
سپس نوزاد را تحویل پرستاری که برای بردنش امده بود داد و افزود:
_دوباره هوا ابریست. فکر کنم باز هم میخواهد ببارد. به علی گفتم یک دست لباس گرم برای ابتین کوچولو بیاورد که وقتی خواستیم ببریمش منزل سرما نخورد.
_هنوز اسمش تصویب نشده عمه جان.
پس از تزریق امپول ارام بخش به خواب رفتم و با شنیدن صدای علی چشم گشودم که پشت در اتاق داشت با عطیه صحبت می کرد:
_تو مطمئنی حالش خوب است؟من خیلی نگرانش هستم. از فکر این که ناخواسته و از روی خشم به عزیزترین موجود زندگی ام صدمه زدم دارم دیوانه می شوم. تو که می دانی روشا برای من از جان عزیز تر است. اما نمی توانم ببخشمش. او حق نداشت به خاطر من به دیدن ان زن هرزه برود. از فکر اینکه پا به ان خانه ی الوده گذاشته و به خاطر من به ان موجود کثیف التماس کرده چنان از کوره در می روم که دلم میخواهد دوباره به سراغش بروم و با دست های خودم خفه اش کنم. دوست ندارم زنم مدیونش باشد.
عطیه با لحن ارام و گرم همیشگی اش گفت:
_هیس اولا کمی یواش تر انقدر بی تابی کرد تا عاقبت با امپول ارام بخش به خواب رفت. بگذار یک کمی بخوابد دوما باید توجه داشته باشی که روشابه خاطر تو این کار را کرده. بهت که گفتم چقدر تحت تاثیر قرارش داده بود. به طوری که گوزل صدوهشتاد درجه تغییر شخصیت داده. تو زنت را دست کم گرفتی.
_به خاطر شهامتش تحسین اش می کنم. اما به خاطر شکست عهد و پیمانمام حاضر به گذشت نیستم. روشا زن من است و مادر بچه هایم ولی از من توقع نداشته باش که چون گذشته دلم با او صاف و خالی از کدورت باشد. نباید نباید دست به چنین کاری می زد. حتی اگر قرار می شد اعدامم کنند حق نداشت برای خلاصی ام ازش کمک بخواهد.
_عشق پابرهنه می تازد و برای رسیدن به هدف نه کفش اهنی می خواهد و نه اسب تازی حتی درد قلب تاول زده اش را هم حس نمی کند. چون انچه برایش اهمیت دارد این است که کمال مقصود را در اغوش بگیرد. به قول شاعر:
دردی ست درد عشق که هیچش کناره نیست
انجا جز انکه جان بسپارند چاره نیست
روشا برای این که دوباره تو را در کنار داشته باشد از هیچ خطری نمی هراسید. تو او را از رفتن به خانه ی گوزل برحذر داشتی چون می ترسیدی ان زن بهش صدمه بزند اما او خطر را به جان خرید. حتی اگر قرار می شد از میان شعله های سرکش و سوزان عبور کند تا به تو برسد این کار را می کرد. در حریم عشق وقتی هدف از سوختن و گداختن به مقصود رسیدن باشد همان هم لذت بخش است.
_تو امروز خیلی شاعرانه صحبت می کنی عطیه. از تو بعید می دانستم که این قدر احساسی با این قضیه برخورد کنی.
_چون من در مکتب زن تو عشق را اموختم و لذت عاسق بودن را درک کردم و تا انجا که می دانم گوزل هم مفهوم واقعی عشق را از او اموخت و تحت تاثیرش قرار گرفت. روشا زن قابل تحسینی است. قدرش را بدان. الان نیاز به یک مسکن قوی دارد تا دردی را که میکشد تسکین دهد و فقط تو مسکن دردش هستی. پس این قدر این پا ان پا نکن. به جای این که اینجا پشت در بایستی و خودت را از دیدارش محروم کنی برو داخل اتاق.
_دست خالی! من که هنوز هدیه ای برایش نخریده ام.
_تو بزرگترین هدیه برایش هستی پس چرا معطلی برو.
_ پس بگذار اول جواب بیت عاشقانه ات را بدهم بعد بروم.
در حریم عشق خار از پا کشیدن مشکل است
ریشه در دل میکند خاری که از پا می رود
بی انکه چشم بگشایم گوش به پایکوبی قلبم دادم که با شورو شعف اماده ی استقبال از معبود زندگی ام می شد.
ابتدا صدای باز و بسته شدن در اتاق را شنیدم و سپس صدای قدم هایش را که داشت به من نزدیک می شد. می ترسیدم چشم بگشایم و اتاق را خالی از وجودش بیابم و این فقط یک خواب و رویا باشد.
بوی عطر اشنایش که به مشامم رسید به یین دانستم که بیدارم. دستم را که در نیان دستش گرفت تمام وجود چشم شدو خیره نگاهش کردم.