آنهائيكه با من و شما ” راه ” نمی آيند ، برای ديگران می دوند
....
اگر بخواهم پرنده را محبوس كنم قفسی به بزرگی آسمان می سازم
آنهائيكه با من و شما ” راه ” نمی آيند ، برای ديگران می دوند
....
اگر بخواهم پرنده را محبوس كنم قفسی به بزرگی آسمان می سازم
فردی كه فكرش سياه است مويش زودتر سپيد می شود
.........................
تاريخ مصرف موش و ماهی را گربه تعيین می كند
....................
تنها پناهگاه موش سوراخ است
............
دنيا قفس بزرگی است
........
كارت شناسائی بهار گل است
...
برای اينكه دلم خوش باشد ، الکی خوشم
....
سفر وقتی خوبست كه اميد بازگشت داشته باشی
.........
اگر درختان سربه زير بودند ، زرافه گردن كشی نمی كرد
............
دلم ، از ميان رديفهای موسيقی ، فقط شور ميزند
...............
بار زندگی را با رشته عمرم به گوش می كشم
....................
زمان حاصل جمع گذشته و آينده است
.........................
اوضاعم از خودم بی ريخت تر است
رودخانه بر اثر فشار آب است كه دل به دريا می زند
..........
يك ليوان اشك به چشمی كه تشنه گريستن است هديه كردم
...........
آدم برفی وقتی به خورشيد نگاه می كند اشك در چشمش حلقه می زند
................
غنچه ، با ديدن نخستين اشعه آفتاب ، گل از گلش شكفت
حماقت نمی تواند عذر موجهی باشد ، نگذاريد ” گل ” كند
............
زندگی مثل گل است . هر روزش رنگ و بویی دارد
.......................
امروزه روز ، گل را هم بزك می كنند
- آب بافواره آسمان را نشان ماهيها ميدهد.
- آب به خاطر شيري كه چكه ميكند، اشك ميريزد.
- آبتني ماهي، يك عمر طول ميكشد.
- آخرين برف، كفن زمستان است.
- آدم پر توقع انتظار دارد پرنده محبوس برايش آواز آسماني بخواند.
هرگاه اوقاتم تلخ است به شيرينی فروشی می روم
.........
وقتی نيستی نگاهم دست خالی به چشمم باز می گردد
...............
در فصل بهار از ترس اينكه گياه روی گونه ام نرويد اشك نمی ريزم
.........................
اگر خورشيد عينك دودی بزند خلايق به عينك آفتابی احتياج پيدا نمی كنند
بود و نبود بهار ، چيزی از زيبائی گلهای قالی كم نمی كند
........
نمی دانم خودم را كجا جا گذاشتم
...................
باغبان گلهای پيراهنت هستم
.............................
خنده ، گريه را عاقبت به خير می كند
قناعت را بايد از سفره هفت سين ياد گرفت كه سالهاست تعداد سين هايش تغيير نكرده است
خساست را از چشمش ياد گرفته بود كه هر چقدر به آن نور مي تاباند ، تنگ تر مي شد
آدم ها وقتي به آسمان خوشبين بودند هواپيما ساختند و وقتي بدبين شدند چترنجات را
- كسي كه خود را به نور ماه راضي كند ، نور خورشيد كورش خواهد كرد
- تجربه ، تنها معلمي است كه اول امتحان مي گيرد و بعد درس مي دهد
- از دودلي خسته شده بودم ، يكي از آنها را براي زاپاس كنار گذاشتم
- مگسهاي قرن 21 ، غذايشان را از زباله هاي اتمي تامين مي كنند
- گاهي موقع راه رفتن فراموش مي كنم كه دارم مي روم يا مي آيم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)