تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: شما از نظر اجتماعی در چه حالتی هستید؟

راي دهنده
160. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • هیچ مشکلی ندارم

    27 16.88%
  • کمی خجالتی هستم

    60 37.50%
  • اجتماع هراسی دارم

    68 42.50%
  • مشکل اجتماعی داشتم ولی خوب شد

    5 3.13%
صفحه 6 از 25 اولاول ... 234567891016 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 241

نام تاپيک: اجتماع هراسی ، جمع هراسی ، سرخی هراسی یا فوبیا ( از منظر روانشناسی )

  1. #51
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    160

    پيش فرض

    ببین مورتال کمبات به نظر من آدم باید بیخیال خجالت بشه !

    بابا به قرآن مردم هزارتا مشکل دارن کی میاد ببینه تو موقعی که تو جمعی لپت قرمز میشه یا نه !

    تو فقط به فکر خودت باش و دیگران هم برات مهم نباشن جز خانوادت که باید خیلی برات مهم باشن .

    بابا اونی که تو میخای بری تو جمعشون و خجالت میکشی خودش لنگ اجاره خونس بیاره بده صاحبخونه تا اساشو نریزه تو کوچه !

    کسی تو این فکرا نیست بخدا ! همون معلم همون استاد دانشگاه ! که خجالت میکشی ازش خودش 100 تا مشکل داره!

    جهیزیه دخترش ..خریدن گوشت کیلویی 15 تومن . اصلا اون به حرف تو گوش نمیده..

    اینجا ایرانه مورتال کمبات خجالت نکش !

    ببین سختی و اجبار همه چیر. از ذهنت پاک میکنه ! اگه بری سربازی وقتی برگردی !

    دوزاری رو رو هوا میزنی چه برسه بخای خجالت بکشی..

    بابا زندگی همش مشکل اگه خجالت هم بخای مشکل حساب کنی که 2 به 10 عقبی.

    من اصلا مخم داره وای میسته برای خجالت تاپیک زدی !

    من با این همه خجالتی بودنم تاپیک نزدم چن تو ایران جای این بحثا نیست!

    بکش بیرون از خجالت بابا ....زندگی همش 2 روزه ..برو عشق و حال با رفیقات ....هوای خانوادتم داشته باشی خدا هم

    خوشحال میمونه ! پدر مادرت رو دوست داشته باش چون آخرش فقط اونا میمونن برات همه رفیقات میرن از پیشت !

    اول به فکر خانواده باش بعد دوستات.

  2. 4 کاربر از gameselect بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #52
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mortal kombat 2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    فعلا که تو ایران
    پست ها
    373

    پيش فرض

    ببین مورتال کمبات به نظر من آدم باید بیخیال خجالت بشه !

    بابا به قرآن مردم هزارتا مشکل دارن کی میاد ببینه تو موقعی که تو جمعی لپت قرمز میشه یا نه !

    تو فقط به فکر خودت باش و دیگران هم برات مهم نباشن جز خانوادت که باید خیلی برات مهم باشن .

    بابا اونی که تو میخای بری تو جمعشون و خجالت میکشی خودش لنگ اجاره خونس بیاره بده صاحبخونه تا اساشو نریزه تو کوچه !

    کسی تو این فکرا نیست بخدا ! همون معلم همون استاد دانشگاه ! که خجالت میکشی ازش خودش 100 تا مشکل داره!

    جهیزیه دخترش ..خریدن گوشت کیلویی 15 تومن . اصلا اون به حرف تو گوش نمیده..

    اینجا ایرانه مورتال کمبات خجالت نکش !

    ببین سختی و اجبار همه چیر. از ذهنت پاک میکنه ! اگه بری سربازی وقتی برگردی !

    دوزاری رو رو هوا میزنی چه برسه بخای خجالت بکشی..

    بابا زندگی همش مشکل اگه خجالت هم بخای مشکل حساب کنی که 2 به 10 عقبی.

    من اصلا مخم داره وای میسته برای خجالت تاپیک زدی !

    من با این همه خجالتی بودنم تاپیک نزدم چن تو ایران جای این بحثا نیست!

    بکش بیرون از خجالت بابا ....زندگی همش 2 روزه ..برو عشق و حال با رفیقات ....هوای خانوادتم داشته باشی خدا هم

    خوشحال میمونه ! پدر مادرت رو دوست داشته باش چون آخرش فقط اونا میمونن برات همه رفیقات میرن از پیشت !

    اول به فکر خانواده باش بعد دوستات.
    حرف های جالبی بود ، ولی این تاپیک برای این به وجود امده که در این زمینه تبادل اطلاعات بشه. من خودم اجتماع هراسی ندارم ، فقط کمی خجالتی هستم که داره رفع میشه. ولی افراد زیادی رو میشناسم که اجتماع هراسی دارند. این تاپیک رو هم از طرف یکی دیگه که این مشکل رو داره زدم. شما اگر اطلاعات مفیدی دارید ، رو کنید ولی امید دوستان رو ازشون نگیرید.
    Last edited by mortal kombat 2008; 15-06-2011 at 08:55.

  4. #53
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    160

    پيش فرض

    نداشتن تمرکز حواس که باعث شد در طول 6 سال اخیر نمراتم به ترتیب پایین بیاد وتعداد تجدیدهام هم که پارسال یکی بود وامسال شده 2 تا.
    وسواس زیاد مخصوصا در شستن دست و حتی در فکر کردن که باورت نمی شه وقتی دارم فکر می کنم سعی میکنم توی جمله بندی ها مشکل نداشته باشم و اگه مثلا از حرف مسخره ای مثل ژ یا ظ استفاده کنم از دوباره فکر میکنم
    خستگی زیاد و کم انژی بودن
    اینکه نمیتونم فوتبال و والیبال وهر جور ورزش دیگه ای کنم
    این که نمیتونم برقصم یا برم شنا.
    این که مشکل بلع دارم و وقتی یه نوشابه رو جلو چش یه نفر میخوام بخورم 4 ساعت طول می کشه
    به ولای علی خوراک این مشکلات یه سربازی رفته..

    بری سربازی بیای اگر این مشکلات رو داشتی من اسمم رو عوض میکنم

    برای نداشتن تمرکزت میدونی چیکار میکنن ...2 ظهر تو گرمای 40 درجه باید کلاهتو برداری آفتا تو مخت و چشمت باید عقیدتی

    سیاسی گوش بدی.

    برای وسواس : وقتی تو سربازی صابون نبود که دستتو بشوری وقتی مثل من با دستهای توالتی از تشنگیه زیاد آب خوردی

    وسواست هم حل میشه


    برای خستگیت : وقتی 4 صبح بیدار ت کردن بردنت مراسم صبح گاهی ( یکشنبه ها) 4 کیلومتر 1 کله دویدی اونم حل میشه..


    برای رقصیدن : وقتی سربازیت تموم شد میای خونه تا 3 ماه میرقصی از آزادی و راحتی که به دست آوردی

  5. 3 کاربر از gameselect بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #54
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    160

    پيش فرض

    ببین همه این مشکلات از نظر من حقیر میدونی به چی برمیگرده ..به یه ضرب المثل

    که میگه :

    یه دریای آرام هیچوقت یه ناخدای قهرمان نمیسازه .

    یعنی اینکه من و تو تو زندگی که داشتیم سختی نکشیدیم . همه چی مهیا بوده . و پدر مادر نزاشتن با مشکلات رو به رو شیم.

    فقط سربازی مارو درست میکنه .

  7. 5 کاربر از gameselect بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #55
    داره خودمونی میشه alan wake's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    S|H
    پست ها
    160

    پيش فرض

    یعنی اینکه من و تو تو زندگی که داشتیم سختی نکشیدیم . همه چی مهیا بوده . و پدر مادر نزاشتن با مشکلات رو به رو شیم.
    بعضی از مواقع پدر و مادر از روی دلسوزی های کاملآ بی جا کارهایی رو انجام میدن که فرزندشون وقتی 30 ساله هم میشه نمیتونه خودش رو پیدا کنه!

  9. 5 کاربر از alan wake بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #56
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    نداشتن تمرکز حواس که باعث شد در طول 6 سال اخیر نمراتم به ترتیب پایین بیاد وتعداد تجدیدهام هم که پارسال یکی بود وامسال شده 2 تا.
    وسواس زیاد مخصوصا در شستن دست و حتی در فکر کردن که باورت نمی شه وقتی دارم فکر می کنم سعی میکنم توی جمله بندی ها مشکل نداشته باشم و اگه مثلا از حرف مسخره ای مثل ژ یا ظ استفاده کنم از دوباره فکر میکنم
    خستگی زیاد و کم انژی بودن
    اینکه نمیتونم فوتبال و والیبال وهر جور ورزش دیگه ای کنم
    این که نمیتونم برقصم یا برم شنا.
    این که مشکل بلع دارم و وقتی یه نوشابه رو جلو چش یه نفر میخوام بخورم 4 ساعت طول می کشه
    سلام
    ببخشید که اظهار نظر می کنم ولی حیفم می یاد نگم، شاید بتونه کمکی بکنه. باز هم می خوام برم توی خاطرها، هم از خودم بگم و هم از دوستانم.

    1-راجع به وسواس گفتید، یادم افتاد در نوجوانی به وسواس گرفتار شده بودم. دستم رو از بالا تا پایین، چند بار می شستم، پاهام رو از زانو تا پایین چند دفعه می شستم، در صورتیکه اصلاً احتیاجی نبود اینقدر بشورم. این قضیه به گمانم 3 یا 6 ماهی طول کشید و هر چقدر بابام و مامانم می گفتند که این کار خوبی نیست اصلاً گوش نمی دادم چون فکر می کردم کارم خیلی درسته. واقعاً وسواس(چه فکری و چه عملی) توان و انرژی زیادی از آدم می گیره و همین باعث خستگی می شه و دوری از جمع رو به وجود می یاره.

    این ماجرا ادامه داشت تا اینکه با خودم فکر کردم که وسواس داره عمرم رو می گیره، خسته ام می کنه وفایده ای هم نداره. اگر من چند بار دستم رو از بالا تا پایین بشورم، چه فرقی داره با اینکه دو بار بشورم. وقتی مثلاً دستم با یک بار شستن پاک و تمیز می شه، چرا 5 دفعه بشورم، وقتی دستم با دوبار آب و صابون تمیز می شه چرا 7 بار بشورم؟ اینجوری دیگه نمی تونم توی مدرسه دست به شیر آب بزنم چون باید چند بار دستم رو بشورم، نمی تونم دستشویی برم چون اون موقع دیگه سر تا پام نجس می شم، اونوقت چه کار کنم؟ می بینید چقدر زندگی سخت می شه و چقدر دیگران هم خسته می شن.

    2-همینکه می گید توی جمله بندی ها وسواس دارید: باید بگم که کار بدی نیست، این یعنی اینکه شما دوست دارید، خواننده متن شما دقیقاً با نظر شما به صورت کامل ارتباط برقرار کنه و غلط املایی و .... را نبینه. من هم خودم وقتی متنی رو می نویسم، قبل از قرار دادنش در ویرایشگر و فرستادن اون متن، یک بار دیگه و یا بیشتر اون رو مطالعه می کنم و سعی می کنم ایرادهای احتمالی رو برطرف کنم. ولی شاید شما زیاد از حد به این مساله حساس هستید و همین امر باعث گرفتن انرژی زیاد از شما می شه چون دائماً فکرتون مشغوله. فکر مشغول خیلی خسته می شه و خستگی رو هم روی بدن وارد می کنه.

    3-در مورد مشکل بلع: فکر می کنم اکثراً اینگونه هستند که وقتی در خانه اند راحت تر غذا می خورن، راحت تر می تونن تلویزیون نگاه کنن چون خونه یعنی بودن با محرم هایی که پیششون راحتید. نمی شه اونجوری که با خانوادتون هستید، با خانواده دایی و عمه و عمو و.... هم باشید. وقتی مامانتون دعواتون می کنه اینقدر روی دلتون سنگینی نمی کنه که خالتون دعواتون کنه. شاید در مواردی استثنایی این دلخوری اتفاق نیافته. مثلاً شما می خواهید انار پوست بکنید و بخورید، این کار رو توی خونتون راحت تر انجام می دید یا توی خونه فامیلتون؟ من که توی خونمون راحترم. وقتی توی خونتون تلویزیون نگاه می کنید می تونید لم بدید، دراز بکشید ولی توی خونه فامیل که نمی شه. پس اینگونه رفتارها تا حدی طبیعیه ولی اینکه دیگه به غیر از خونتون نتونید جای دیگه ای چیزی بخورید خیلی باعث اذیتتون می شه.

    4- این شماره رو اختصاص می دم به یک خاطره از یک روز امتحان میان ترم: روز چهارشنبه بود و روز جمعه قرار بود یک امتحان میان ترم داشته باشم. من درس رو خونده بودم و با بخش های حذف و نحوه خوندنش آشنایی پیدا کرده بودم. یادمه، یکی از دوستام که سرکار می رفت و فقط می تونست از بعد ازظهر به بعد درس بخونه، شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن که من نمی تونم 2 روزه(اونهم با اون اوصافی که گفتم) این 9 فصل رو بخونم. چه کار کنم؟ فکرش رو بکنید، آدمی که اصلاً ماله گریه جلوی دیگران نبود، مثل ابر بهار گریه می کرد. بهش گفتم یه پیشنهاد دارم، به جایی که کتاب رو از اول بخونی و برسی به فصل 9، از آخر بخون و برس به فصل 1. قسمت های حذف شده رو که گفتم، کلی امیدوار شد و درس خوندن رو شروع کرد. روز جمعه، امتحانش رو خوب داد و اینقدر خوشحال بود که توی خیابون باید دستش رو می گرفتم که نره زیر ماشین.

    منظورم اینه که شاید داریم مسیر رو اشتباه می ریم و اگر از مسیر دیگه ای راه رو بریم، به موفقیت برسیم. امید به آینده، پیشرفت می یاره و غصه خوردن، ترمز پیشرفت آدم رو می کِشه.

    انسان های بزرگ، مشکلات رو سرمشق قرار می دادن و واقعاً همین رمز موفقیتشون بود که دنیا رو تسخیر کردند و برای همیشه نامشون رو جاودانه کردند.

    راستی می شه همه ما یه روزی، مثل آدمهای بزرگ باشیم؟ امیدواریم هممون خیلی خیلی موفق باشیم.

  11. 4 کاربر از قله بلند بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #57
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    face to face:pc
    پست ها
    127

    پيش فرض

    دوستان من مشکلاتی اینچنینی دارم . که خودم فکر میکنم پدر و مادرم بی تقصیر نبودن
    بعضی از مواقع پدر و مادر از روی دلسوزی های کاملآ بی جا کارهایی رو انجام میدن که فرزندشون وقتی 30 ساله هم میشه نمیتونه خودش رو پیدا کنه!
    مثلا یه بار دیدم بابام رفته سمت مواد و داره شیشه میکشه ...گرفتم جوری کتکش زدم که دیگه جرات نکنه
    عجب !!
    داداش این دیگه خیلی افراطی شد! بهتره نه هراس اجتماعی بگیریم. و نه پدر پدرمون رو دربیاریم
    در ضمن عکس بچه گیت خیلی نازه

    من برای این مشکلم مجبور شدم چند جلسه به روانشناس برم
    روانشناس یکسری برنامه ها داد. که حتما حتما توصیه کرد هفته ای 4 دفعه برم استخر .
    علت اسرارش رو پرسیدم که گفت تو مغر دو تا ماده ترشح میشه و خیلی مفیده.
    حتما توضیه میکنم برید استخر تا اثرش رو ببنید !

    من وقتی سنم کمتر بود اینقدر خجالتی نبودم .ولی خیلی گوشه گیر و خیلی خیلی کم حرف بودم.
    الان بیشتر وقتم پشت پی سی هستمو درسمو میخونم .
    در ضمن نمیدونم چرا مستقیم نمیتونم مستقیم تو چش دخترا نگاه کنم . یا باهاشون حرف بزنم.؟؟!
    تو این موارم خیلی مشکل دارم دوست یابی چه پسر چه دختر

  13. 2 کاربر از ÖMID بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #58
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    160

    پيش فرض

    دوستان سلام...

    نمی خواستم اینو تعریف کنم گفتم شاید بگید این دیوونس.

    داستان پررو شدن من در یک شب به کمک قدرت خدا . در خانه عموم.

    یه شب خانه عموم دعوت بودیم خیلیهای دیگه هم دعوت بودن . من اول دبیرستان بودم اون موقع . اون شب

    بسیار زیاد احساس خجالت میکیردم تو اون جمع خلاصه وقتی نشسته بودم یهو سرم رو خم کردم به پایین

    چشامو بستم گفتم خدایا منو بکش .منو بکش من خیلی خجالتیم .منو بکش یهو بعد از 3 ثانیه که سرم رو آوردم

    بالا .....اتوماتیک لبم ( لب دهنم ) به صورت غنچه مانند شد ...و وقتی سرم رو آوردم بالا از هیشکی خجالت

    نمیکشیدم...همه آدمها برام مثل بچه بودند همه رو دوست داشتم فکر میکردم

    همه رو میتونم گول بزنم ...فکر میکردم همه از من خجالت میکشن ..اعتماد به نفسی پیدا کردم که میتونستم

    جلوی کل ایران هم سخنرانی کنم چون فکر میکردم چیزی برای از دست دادن ندارم و فقط میخاستم به دست

    بیارم . اینقدر اعتماد به نفسم بالا رفت که جلوی 50 نفر مهمونی که اون شب بودن رفتم چایی تعارف کردم و


    میوه و سفره شام رو کلا چیندم و خودم آخرین نفر اومدم نشستم همه میگفتن ایشالله عروسیت از اون شب

    به مدت 3 ماه بهترین روزای زندگیم بود ....با یه حرفم 1 جمع رو میخندوندم..


    یادمه رفته بودیم خانوادگی برای مادرم و خاله هام هفته تیر مانتو بخریم . بعد همه نظر منو میپرسیدن ... من یه

    نظر میدادم همرو از حنده روده بر میکردم...مثلا مادرم یه مانتو کوتاه پرو کرده بود بعد همه نگاه کردن

    گفتن game seleect نظرت چیه (گفتم زن عمو ملیحه ماننده) همه زدن زیر خنده .آخه یه زن عمو دارم

    همیشه مانتو های کوتاه میپوشه اسمشم ملیحه هست .

    خلاصه بهترین روزهای عمرم گذشت تو اون 3 ماه که اعتماد به نفسم بالا رفته بود. البته باید لبم رو به صورت

    غنچه میکردم بعد اعتماد به نفسم میرفت بالا . مثلا 10 ثانیه لبم رو غنچه میکردم برای 2 دقیقه اعتماد به

    نفسم میرفت بالا.

    =================

    خیلی خوش می گذشت اون 3 ماه مثلا تو مدرسه زنگ ریاضی همیشه سرم بالا بود و درس رو از همه بهتر میفهمیدم و همیشه به سوال

    معلم جواب میدادم دستم رو بللند میکردم و سریع جواب میدادم ..برای همین تو اون 3 ماه وقتی از همه میپرسیدن زرنگ ترین بچه کلاس کیه

    همه میگفتن آقا game select .

    ==================

    یا مثلا تو مسافرت ها یا مهمونیها همه پسرای فامیل دور من جمع میشدن و حتی دختر ها همشون یه کار میخاستن بکنن که من باهاشون

    صحبت کنم با همشون شوخی میکردم ولی نه شوخی شهرستانی شوخیهای اخلاقی حیثیتی که خیلی جالب بود

    =================

    اینم بگم ولی نگید این غصی اقلبه من پسر عمم که الان دامادمون شده یعنی خواهرمو گرفته . تو یکی از اون مسافرت ها که منم

    حالت لب غنچه ایم درست بود و اعتماد به نفسم میرفت بالا رفته بودیم سرعین ...

    گفتم بزار امتحان کنم ببینم قدرت اعتماد به نفسم چه قدره خلاصه پسر عمم ماشین باباشو برداشت زانتیا داشتن اون موقع بعد سوار شدیم

    بعد من با اعتما به نفسی که داشتم گفتم الان یه کاری میکنم تصادف کنه صدای ظبط رو زیاد کردم ..به پسر عمم هیجان میدادم هی میگفتم

    برو بعد با سرعت 140 تا مستقیم رفتیم تو دیوار هتل . و نصف ماشین رفت.این قدرت اعتماد به نفس من بود ..

    عکسشم دارم ماشین که له شد این 2 عکس رو همین الان با jet audio از فیلم مسافرت سرعین سال 83 کپچر کردم.البته اونا خیلی پولدارن

    خراب شدن ماشین براشون مثل تموم شدن پفک برای ما هست .واسه همین قدرت اعتماد به نفسم رو رویه پسر عمم امتحان کردم.

      محتوای مخفی: عکس ماشین بعد تصادف 

    عکس :
    Last edited by gameselect; 23-06-2010 at 07:43.

  15. 3 کاربر از gameselect بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #59
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    سلام

    اون دوستی که گفته بود سربازی بریم درست میشه کاملا در اشتباهه سربازی تاثیری در اجتماعی شدن نداره

    تربیت و اینکه پدرو مادر تو بچگ چه طوری رفتار میکنن مهمه

    اینکه نمیزارن فرزندانشون خودشون تصمیم گیری کنن

    بیش از حد رو کاراشون احاطه دارن

    همیشه ازشون پشتیبانی میکنن

    همه چیزو براشون تهیه میکنن

    تنبیه بدنی تحقیر سرزنش و...خیلی تو اعتماد به نفس فرزندان تاثیر میزاره

  17. 4 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #60
    اگه نباشه جاش خالی می مونه GAME-GTR's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    IRAN/ABADAN
    پست ها
    358

    پيش فرض

    سلام
    حدود 20 روز دیگه باید تو یه عروسی باشم و بدی قضیه اینجاس که داماد عمومه و عروسی مال خودمونه!
    من از عروسی هایی که آشناها دعوت میکنن فرارم. این یه کم زیادیه. رفتن به این عروسی برام خیلی سخته!
    چکار کنم که از این قضیه نترسم ؟!؟؟!؟!؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •