تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 9 اولاول ... 23456789 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 83

نام تاپيک: خلیل جوادی

  1. #51
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    کسوف

    ای پنجـــره ی عـــزا گــــــرفته
    در حنجــره ام صـدا گـــــــرفته
    آن نور که گرم و مهربـــان بـود
    مهر از سر جمع مـــــا گرفته
    شایع شده قهر کــرده خورشید
    یا راه به نـــــــاکجــــا گرفته
    خورشید که آتش مذاب است
    مثل دل من ، چرا گــــــــرفته
    گلدسته به شـانه های مسجد
    دستیست کــه بر دعــــا گرفته
    پرسید کسوف چیست؟ طفلی
    گفتند دل خـــدا گــــــــرفـته

  2. #52
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    چشم عبرت

    به پـــــای آبله طی می کنیم جــاده ی بـاید
    و می دهیم به خـود وعده های مقصدِ شاید
    رهــــــا شدیم بـه دریـــــای پر تلاطم حیرت
    مگر که بــــــاد موافق سوی کـــــرانه بـر آید
    فراز غفلت من کرکسیست تشنه ی فرصت
    در این خیــــال کـزین ورطه طعمه ای بربـاید
    رفیق قـــــافـله پنهــــان نمـــوده خنجر تزویر
    که روی گـرده ی من چشم عبرتی بگشاید
    زبـــــــان شکوه که آبستن است داغ دلم را
    چگـــونه می شود از ســوز درد شعله نزاید
    چه شد صلابت طوفان ،خدای نوح کجا رفت
    کـه گــــرد فاجعه از روزگــــــار مــــــا بزداید

  3. #53
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    حمایت از حیوانات

    یه روز خدا میخواس بیاد بشینه
    آدم و حوّا رو بیــــــافــــــرینــه

    وقتی اومد مشغول کـــارش بشه
    خواس یه فرشته دستیارش بشه

    تو جرگه ی فرشته ها نگا کرد
    از تو اونا یه کـــار گـر جدا کرد

    گف: برو ظرفو پُر خاک رُس کن
    آب ام بریز یه خورده گل درُس کن

    فرشته با کمال میل پا شد
    برای تعظیم یه ذرّه تــا شد

    بـــــا هیکل قشنگ و خوش قـــواره
    فُــــرغــونــو ور داش بره خـاک بیـاره

    فرشته هه خاکــــارو آوُرد نشست
    هر چی تونس تو خاک رُس آب بست

    همینه که جنس بشر خرابه
    دو سوّم کُلّ وجـــودش آبه

    اگه یه جاش سفته هزار جاش شُله
    تقصیـــر اون فــــرشته ی مُنــگُـله

    خلاصه ، کـار گل به آخـر رسید
    میگن خدا یه ذرّه ام توش دمید

    به خاطر همینه یک عالمه
    هوا تـوی کله ی این آدمه

    نمی دونم خدا چه قصدی داشته
    که آدمــــارو سر کـــــار گذاشته

    از ســــر طعنه گفته بــــاریکالا
    جدی نگفته، شوخی کرده والا

    خودش میگه بشر هبوط کرده
    بـا کلّه رو زمین سقــوط کرده

    میگن مُخش حسابی ضربه خورده
    خوبه کــــه زنده مـــونـده و نمُـرده

    اما حالا همین خُل و دیوونه
    فک میکنه خـدای دنیـا اونه
    ----------------------------
    بشرمث یه ماهی توی برکه س
    فک می کنه دنیــا همینه و بس

    اون که به برکه ی خودش راضیه
    محاله کـه بفهمه دریــــا چیه

    پاشو برو تو آسمونـــا یه سر
    تلسکوپ ام اگه تونستی ببر

    برو یه چنتا کهکشو نو رد کن
    زمینو از اونجا بشین رصدکن

    زمین به قدّ یه سـر سوزنه
    بشر یه صد میلیونیم ارزنه

    میتونی اون بالا یه کم بشینی
    دیکتـــــاتورای کـوچیکو ببینی

    به کـــــار آدما از اون بلندی
    هی بزنی به روی پات بخندی
    ----------------------------------
    الان تا اونجایی که یاد بنده س
    شیر اگـه آدم بکشه،درنده س

    امّا از اونجایی که عقل داره ـ
    آدم اگه شیر بکشه شکاره

    هی به خودش نمره ی عالی میده
    جــــو نورا رو گــــــوشمـــالی میده

    الاغ بد بختـو به هـر بهـونه
    رونشو می بنده به تازیونه

    خدا وکیلی راحته براتــون؟
    زنگوله بندازن تو گردنا تون؟

    قبیله تون تو جاده ها قطار شه
    شتر بیاد رو کولتون سـوار شه؟

    خدا اگه ببینه شیر تو شیره
    ممکنه عقلو از بشر بگیره

    بشینه از روی حساب و نقشه
    عقل مـــارو به حیوونـا ببخشه

    یه روزصُب ازخواب پامیشی می بینی
    بشر دوبـــاره رفته غــــــار نشینی

    دیگــــه بـــاید تـرک تجمّل کنی
    هر چی که پیش میاد تحمل کنی

    ببر اومده دنیـارو دس گرفته
    حقّشو از آدمــا پس گرفته

    امّــا تــو روحت ام خبر نداره
    بلن میشی بازم میری اداره

    میری توی اُطـــــــــــــاق تــر تمیزت
    می بینی خر نشسته پشت میزت

    به جان تو جناب خر حقّشه
    حقشه کـه مدیر کُـلّت بشه

    شک ندارم، اگه دو روز بگذره
    میگن این از قبلیـه بهتر تـره
    ---------------------
    فیل اگه پستی بپذیره، آنی
    دنیا میشه یه جنگل جهانی

    جـــــونورا صـــاحب قدرت میشن
    جنگا دیگه فقط میشه تن به تن

    تفنگــارو جـم می کنن دو روزه
    می برن و می چیننش تو موزه

    برای اینــــکه روز خــــوش ببینن
    سلاح هسته ای رو ور می چینن

    لبــاس قــانونو به تن می کنن
    خوردن گوشتو قدغن می کنن

    وقتی ببینی چـــــاره ای نداری
    میری می افتی به گیاه خواری

    می بینی آدمــــا کنــــــار خرن
    دارن باهم توی چمن می چرن

    یه دعفه ای ممکنه روباه شَل
    بشه رئیس ســـــازمـــان ملل

    کـــاپیتولاسیونِ بشر بــــاطله
    کسی شپش هم بُکُشه قاتله

    ممکنه طبق مصلحت موش کور
    بشه تو این دنیــا رئیس جمهور

    نگو که موش کور سواد نداره
    میگیم یکی بره براش بیــــاره

    یه دونه دکتــــــرای آکسفوردی
    یکی دو دست هم لباس لرُدی

    لبــــاســـارو تنش کنـه مـــــاه میشه
    رئیس جمهور چی چیه، شاه میشه
    ------------------------------
    میای خونه خورد و خمیر و خسته
    می بینی کرگدن به جات نشسته

    رو مبلتـــــون یــه پنگوئن لمیده
    یه گوشه هم الاغ دراز کشیده

  4. #54
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    مصاحبه آقای جوادی با رادیو زمانه

    «ما ایرانی‌ها سلیقه‌مان را تحمیل می‌‌کنیم»

    گفت‌ و گو با خلیل جوادی، سُراینده‌ی ترانه «خیابان ‌خواب‌ها» و شعر طنز «محکمه الهی» «ما ایرانی‌ها سلیقه‌مان را تحمیل می‌‌کنیم»

    مینو صابری


    خلیل جوادی، اهل زنجان از شاعران و ترانه‌سرایان معاصر ایران است که پیش‌ترها با شعر «خیابان خواب‌ها» به شهرت رسید.
    چندی ا‌ست که خلیل جوادی به شعر طنز روی آورده و در کنار اشعار و ترانه‌هایی که سروده، اشعار طنز او مورد توجه عموم قرار گرفته است.
    «محکمه الهی»، یکی از سروده‌های پرآوازه‌ی خلیل جوادی است. برای آشنایی بیشتر با این شاعر و طنزپرداز با او به گفت و گو نشستم.

    از چه زمانی به شعر طنز روی آوردید؟
    من سرودن را با شعر جدی شروع کردم منتهی دوستانم بر این عقیده بودند که ته‌مایه‌ی طنزی در شعرهای جدی، به‌خصوص در رباعیاتم هست.
    شاید در طول این مدتی که به صورت حرفه‌ای، کار شعر می‌کنم، حدود ۲۰ سال شعرهام جدی بوده است. دو، سه سال است که به صورت جدی، طنز کار می‌کنم.
    از دیدگاه شما، کادربندی طنز فارسی و خط قرمزها چیست، آیا فکر می‌کنید توانسته‌اید به این خط نزدیک شوید، یا احتمالاً از آن گذشته‌اید، چقدر گذشته‌اید؟
    خط قرمز چیزی نیست که من یا هر هنرمند دیگری تعیین کند. خط قرمز را معمولاً دیگران تعیین می‌کنند. حقیقتش را بخواهید، خیلی خط قرمز نمی‌شناسم، البته می‌شناسم ولی دوست دارم نشناسم.
    خط قرمزها هم برای همه مشخص است. با توجه به تفکرو اعتقادات مخاطب (‌نه این‌که دقیقاً هرچه آن‌ها می‌خواهند ما بگوییم) باید آن‌چه خودمان می‌خواهیم برای آن‌ها بگوییم منتهی باید رعایت حساسیت‌های آن‌ها هم بشود.
    به هر حال در طنز، شوخی هست، آدم باید خیلی مواظب باشد که به مقدسات مردم توهین نشود، این‌ها خط قرمز است.


    به واسطه‌ی همین خط قرمزهایی که فرض کنیم، ارشاد تعیین می‌کند تا حالا از ارشاد تذکری شنیدید؟
    بله، خصوصاً در طنز. یکی دو مورد که می‌خواستم مجوز بگیرم چند بیتی را حذف کردند. معمولاً به این نوع خط قرمزها معتقد نیستم. آن‌قدر دایره‌ی سیاست کلی وزارت ارشاد تنگ نیست که بعضی از آدم‌های سطحی‌نگر و تنگ‌نظر می‌خواهند این دایره را تنگ‌تر به دیگران نشان دهند.
    همین شعر «محکمه الهی» که شما و دیگران شنیده‌اید، با حذف یکی دو بیت در وزارت ارشاد مجوز گرفته است. به هر حال، طبیعی بود که این حساسیت‌ها هم باشد، البته از نظر آن‌ها نه از نظر من.
    در این مورد، با شما اختلاف نظر دارم، خیلی از مطالب‌ بسیاری از نویسندگان و اهالی قلم زیر تیغ سانسور می‌رود و شاید بخش عمده‌ی کتابشان حذف می‌شود، این تنگ‌نظری نیست؟.
    درست است، می‌فهمم چه می‌گویید. من که اول اشاره کردم تنگ نظری وجود دارد، بعضی وقت‌ها هم سلیقه‌ی افراد است.
    بستگی دارد آن کسی که اثر هنری‌اش را ارائه می‌کند، چقدر اعتبار هنری داشته باشد.
    کارشناسانی که در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نشسته اند ،این بزرگوارن نسبت به من همیشه لطف دارند و می‌گویند وقتی اسم تو را زیر یک شعر می‌بینیم، نخوانده امضا می‌کنیم. این احترام و اعتباری است که برای من که شاید در حد شاگردان آن‌ها هم نباشم، قائل هستند.
    بعضی‌ها کارشان ضعیف است، می‌رود ارشاد، سانسور که نه، رد می‌شود، بعد این‌ها قضیه را جور دیگری عنوان می‌کنند.
    نمی‌خواهم از سیاست‌های ارشاد دفاع کنم، در واقع سیاست‌های ارشاد مورد نقد من است، ولی می‌خواهم قضاوت منصفانه‌ای داشته باشم. یعنی به این قضیه، یک نگاه بی‌طرفانه و منصفانه داشته باشم. نه به آن شوری شور و نه به این بی‌نمکی.
    نه در آن حد که بعضی‌ها می‌گویند و نه در این حد که بعضی‌ها تعریف می‌کنند. یک چیز بینابین است. به هر حال، آن‌جا هم چند کارشناس نشسته‌اند، می‌فهمند شعر و داستان چیست، در عین حال محدودیت‌هایی هم وجود دارد. آن‌ها ناچار هستند فضای کلی حاکم بر کشور را رعایت کنند.
    با توجه به فرمایشات شما، برداشت من این است که در ارشاد سلیقه‌ای برخورد می‌شود.
    سلیقه‌ای هم برخورد می‌شود، نه فقط در آن‌جا، در همه جا برخورد می‌شود. وقتی می‌خواهید از یک فروشگاه لباس بخرید، موقع انتخاب، فروشنده هم اعمال سلیقه می‌کند.
    این طبیعت ما ایرانی‌ها است که سلیقه‌مان را تحمیل می‌کنیم، فکر می‌کنیم این قانون است. در همه جا هست در ارشاد هم هست.
    شما به عنوان کسی که شعر طنز می‌گوید شهرت پیدا کرده‌اید، کارهای دیگر غیر از طنز چه دارید؟ آیا کتابی از شما چاپ شده است؟
    اولین کتابی که از من چاپ شد به صورت جُنگ . همراه با آثار ۱۰ شاعردیگر که یکی از آنان من بودم. اسم این کتاب «در سایه غزل» بود که در سال ۷۶ چاپ شد.
    کتاب‌های مختلف دیگری هم چاپ شد که باز به‌صورت جمعی بود.
    مثل کتاب «طنز امروز ایران».
    این کتاب توسط سید ابراهیم نبوی گردآوری شد، که آثار طنز شاعران معاصر ایران بود، چند شعر کوتاه و یک بیوگرافی هم به ‌صورت طنز از من چاپ شد.
    دو کتاب دیگر راهم حوزه هنری چاپ کرده که آن هم به صورت جُنگ است و هر دو طنز و با نام‌ «در حلقه رندان»، آثار من در این‌ها هم چاپ شده.
    انتشارات آوای کلار در سال ۸۳‌، یک مجموعه مستقل با نام «خیابان خواب‌ها» از من چاپ کرد که اکنون نایاب و در حال تجدید چاپ است. مجموعه ترانه‌های من با نام «سمفونی جیرجیرک‌ها» در مرحله اخذ مجوز است. آخرین کتاب من، مجموعه طنزها است که احتمالاً به اسم «محکمه الهی»‌ منتشر خواهد شد.
    شما در اشعار طنزتان گاهی تکنیک غافلگیر کننده‌ای به‌کار می‌برید، این‌ها اتفاقی پیش می‌آید یا وقتی‌ قرار است شعری بگویید تصمیم دارید از این تکنیک استفاده کنید؟
    اساساً شروع شعر یک چیز ارادی نیست. شعر مثل مرض صرع می‌ماند و بدون این‌که آدم خودش خبر داشته باشد، می‌گیرد. شروعش این‌طور است، هر شاعر‌ی وقتی شعر را شروع می‌کند شاید خودش نمی‌داند چه خواهد شد.
    در واقع مثل شیرجه زدن به زیر آب است، از کجا شیرجه بزند و از کجا بیرون بیاید. این‌ها ناخودآگاه است .
    بیست در‌صدش شاید ارادی و کوششی باشد.
    گاهی اوقات آن بیست درصد هم دخیل است و بقیه‌اش ناخودآگاه .
    زمانی که اشعار شما را می‌خوانیم، به آن شکل که دکلمه‌اش را از خودتان می‌شنویم، گیرا نیست، این ضعف شعر است؟
    نه. اگر ضعف شعر باشد من هم که بخوانم ضعیف است . یک شعر ضعیف را هر کسی بخواند، ضعیف است. شاید من شعر را درست می‌خوانم. شاید دیگران در خوانش مکتوبش مشکل داشته باشند. در رابطه با این قضیه فقط این را می‌توانم بگویم.
    در عین حال خود شاعر همیشه شعرش را بهتر از دیگران می‌خواند، برای این‌که تأکیدهاش به‌جا است، خودش بهتر می‌تواند حس را القاء کند.
    شاید این‌ها مزید بر علت می‌شود که به نظر برسد شعر با صدای خود شاعر قوی‌تر است، در صورتی‌که شعر همان شعر است.


    دکلمهٔ بایاتی‌ها
    http://www.snapdrive.net/qs/9940437e3b57

  5. #55
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    خانه ی هنرمندان ( قطعه ی هنرمندان)

    بـــــــاز یــه هنـــر منــد طـــــــــــراز اوّل
    واسه اجـــــاره مــونده بــــــــود معـطٌل



    وقتی کـــه دید یقش حســـــابی گیره

    پاشد راه افتـــاد بـــــــره وام بگیــره

    هرجــــــاکه رف درا به روش بسـته بود
    بد جـوری از شـرایطش خسته بـــــــود

    اومد نشس خــودکــارو ورداش نوشت
    "خسته شدم،خسته،از این سرنوشت"

    زیر لبی زمــــــزمــــه هــایی ام کــرد
    تـــــو مــایه هـــای " روزگـــــار نــــامرد "

    همسایه شون که این چیزارومیشنفت
    اومد نشس کنــــــارش و بهش گفت:

    " جنـــــــــاب استـــــاد خــــدا بـد نــده
    صـــدات میگه یــــه خورده حــــالت بده

    اینجـــــــــوری کـــه نمیـمونه همــیشه
    سکته بــــزن بمیــــر ببـین چی میشه

    اگـــــــه یـــــه روز کفـــن تنت ببــینه
    وزیـــــر میــــاد تـــــو مجلست میشینه

    توی ســــــالنهــــــــــای سـوپـــر مُجلٌل
    بـــرات مــــراســـــم میگیـــرن مُفـَـصٌـل

    تـــو این چیـــزا مسئولا خیلی مَــــردن
    شـــروع می کنـن بـــه خـــرج کــــردن

    بــا استفــــــاده از پـــول خــــورداشـون
    عکستـــو میـزنن رو بیلبـــــورداشـــــون

    نوشته هـــــاتو رو هـــوا می قــــــاپن
    هر چی کتاب داشته باشی می چاپن"

    وقتی کــــه چشمش به کتابــــــا افتــاد
    دوبـــــــاره فرمــــود : " جنــاب استــــاد

    پول کتــــــــــابـــــاتــــ و کنـــار میذاشتی
    الان تــــو مولــــوی یــه دکٌـــــه داشتی

    الان کــــــه وضـع مـــالیت آش و لاشه
    بـــــرو بمیــــر دیگـــه غمت نبــــــاشه

    اگــــه بخوای آپـــارتمـــــان بگیـــــــری
    بگی نگی بـــــــــاید یــــــه کم بمیری

    خــــونــــــه بهت میدن بشینی ، امٌــا
    شرطش ایـــنه بــری بهشت زهـــــرا

    برا اونـــــــا کــه زنـدگی رو بــــــاختن
    اونجــــا یه قطعه ی قشنگی ساختن

    دار و درختـــش پُر شـــــاخ و بــرگـه
    امٌــــــا فقــــــط بـــرای بعد مـــرگــه

    وقتی بری دنیـــا بـه کــــــامت میشه
    محلّه و کــوچــه بــه نــــــامت میشه

    درستــه خـــــــــونه از خـــودت نداری
    امّـــــا بــــــرای کشـــــــور افتخــــاری"

    ---------------------------

    یــــــــــارو یــه ذرّه خودشو یه ور کرد
    صدای تلــــوزیــونـــو بیشتــــر کـــرد

    بعد سلام و صلــــــــــــوات و اینها
    که مـــــــا اینـــــاشو می کنیم منهـا

    جنــــاب گــــــــــوینده بــا اند سرعت
    خبـر می داد از کمکـــــــــــای دولت

    میگف: "میخــوان اون ورآب دویستا
    خـونه بسازن واسه ساندینـیسـتـا

    میخوان به خـــــــاطر رضــــــای خدا
    کمــک کنــن بـــــه دانیـل اورتگــــــا "

    بهــم نگیـن [ اند ] و چـــــرا آوردم
    واژه ی خـــــارجی بـــه کــــار بردم

    نگیـــن فلانی خــــــارجی پســنده
    بـــرای همـــــراهیه [ اند ] بنده

    ا ُمّتِ در صحـــنه همیــنه دیگه
    هـر چی بگن اونم همـــونو میگه

    مــــــا آم بـــایـد کمک کنیــم آنـــاً
    پـــول نداریــم اقلّکن زبـــــانـــــاً

    به مــــــا میگن اُمتِ تــوی صحنه
    تِلپ میشیم هرجاکه سفره پهنه

    نشــونیـــامـونـــو بذار بگم بــــــاز
    تیپ،تـُپل- مشت ،گره - دهن باز

  6. #56
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    آیه‌ی یأس

    با این که تمام قصه را می دانی
    باز آیه یأس پیش من می خوانی
    بــا آنهمه ترفند دلم را بــردی
    تا بشکنی و دوباره برگـردانی؟
    ---------------------------------
    انگشت نما
    کوهی بودم ، به پای تو گرد شدم
    بازیچه ی بـــــادهای ولگرد شدم
    تا در دل من حلول کردی، ای ماه
    انگشت نمای مرد و نا مرد شدم

  7. #57
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    دل شعله ور

    در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
    سر پــر شـــور و دل شعله وری می بـــاید

    عیب پروانـــه نگـــــویید کـــه در آتش رفت
    شرط عشق است که بر جـان شرری می باید

    عافیت آفت جـــان است ، جنونـــــــا مددی
    رهـــــرو دشت بلارا خطـــری می بـــــــــاید

    خانه ی دوست به قاف است، بلند است، بلند
    بهر پرواز چــو عنقـای پری می بـــــــــــــاید

    عـــاشقان هستی خـــود پیشکش او کـــردند
    دست خـــــالی نتـــوان رفت سری می بـــاید

    وهم خـــامیست امـــــان نـــــامه بگیرد سقا
    شمس را در همه دوران قمـــــری می بـــاید

    آسمان ، از چـه نشستی به تمـاشا آن روز
    تــــا ابـد چشم تــورا پلک تری می بـــــاید

  8. #58
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    برف

    یه نفر داد می زنه : ( پرف پارو می کنیم)
    چشام از خواب می پرن
    پلکامو هم میزنم
    شیشه ها بخار گرفتن
    پا می شم پنجره رو وا می کنم
    همه ی کوچه پُره از پر قو
    شاخه ها عروس شدن
    آدما دستاشونو ها می کنن
    جای پاشون میشه کفش مخملی
    چه هوای پاکيه
    ريه هامو پر و خالی می کنم
    حسّ شاعرانه ام گل می کنه
    قلمو ور می دارم
    توی دفتر می نویسم:
    اونی که دلم براش پر می زنه
    دوس دارم الان بیاد در بزنه

  9. #59
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    خانه بر دوش

    سر تب آلود است از سودای سامانی که نیست
    پای رفتن هست آیا تا به پایانی که نیست؟
    درد را پیچیده ام در پرنیان سرخ دل
    لنگ لنگان می روم دنبال درمانی که نیست
    خنجری مژگان چشم شانه ام شد ای دریغ
    از خیال خام من وز عهد و پیمانی که نیست
    پینه ی پیشانی تزویر٬ مهر باطل است
    سوگوارم در زوال زرد ایمانی که نیست
    خانه بر دوشیم٬ چشم آسمان ما را گواه
    میزبان سایه ی خویشیم٬ مهمانی که نیست
    تا به کی باید تحمل کرد چوب اشتباه؟
    تا کجا باید دویدن در پی نانی که نیست؟
    دستپوش از پینه دارم٬ پــایپوش از آبله
    می روم در امتداد آن خیابــانی که نیست

  10. #60
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    ریسمان سیاه و سفید

    به من نگــــــو کـه چرا از نگــــاه می ترسم
    کـــــه از تصــور روز سیــــــاه می تـــــرسم
    نگو که سایه ی چشمم هنوز بر سر توست
    که من ز ســـایه ی خود گاه گاه می ترسم
    من و دو راهی چشـم تــــــو و هـزار حدیث
    اگـــــــر مرددم از اشتبـــــــاه می تــــرسم
    چه قطره هــــا که ز پلک تو پــایشان لغزید
    عجیب نیست کــــه از پرتگــاه می تـرسم
    تو کـــــه به عمق مَثل واقفی مپرس چـرا
    ز ریسمـــــان سفید و سیـاه می تـرسم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •