تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 8 اولاول ... 2345678 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 73

نام تاپيک: »» برترین ده اثر برگزیده ی ادبی از نظر من ««

  1. #51
    حـــــرفـه ای sepid12ir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تورنتــو
    پست ها
    3,590

    پيش فرض

    wow... خیلی خیلی عالی است....

    من موندم چرا تا امروز این تاپیک را ندیده بودم...

    جدا تکمه ی تشکر کافی نبود برای تاپ 10 دوستان....

    کلکسیونی از بهترینها....

    بازم ممنون از این تاپیک

    و ببخشید اگه یک spam شد... امیدوارم بتونم نظرم را برای تک تک تاپ 10 دوستان بدم

    بازم ممنون
    Last edited by sepid12ir; 16-03-2010 at 22:38.

  2. 2 کاربر از sepid12ir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #52
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض

    wow... خیلی خیلی عالی است....

    من موندم چرا تا امروز این تاپیک را ندیده بودم...

    جدا تکمه ی تشکر کافی نبود برای تاپ 10 دوستان....

    کلکسیونی از بهترینها....

    بازم ممنون از این تاپیک

    و ببخشید اگه یک spam شد... امیدوارم بتونم نظرم را برای تک تک تاپ 10 دوستان بدم

    بازم ممنون
    نه عزیز اسپم چیه
    منم خوشحالم شما خوشتون اومده

    شما هم به این تاپیک بپیوندین





    -------------------------------------------

    کسی خواست دوباره بزاره میتونه
    مثل جناب vahidgame

  4. 2 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #53
    Moderator vahidgame's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    6,503

    پيش فرض

    با سلام و تبریک سال نو خدمت همه دوستان عزیز.
    با هماهنگی که انجام شدش هفته بعد من دوباره میذارم.

  6. #54
    Moderator vahidgame's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    6,503

    پيش فرض برترین ده اثر ادبی برگزیده ادبی vahidgame

    توضیحات: سعی کردم این دفعه فقط آثار ادبی قدیمی بذارم که بیشترش هم شعر هستش. چون می خواستم این سری فقط آثار قدیمی بذارم دیگه آثار معاصر نذاشتم. سری بعدی اگه به من دوباره رسید سعی می کنم فقط آثار معاصر میذارم.
    از شاعرهای قدیمی سعی کردم از اونایی که مشهورتر هستن بذارم. چون محدودیت وجود داره در بین این اثرهایی که از شاعرهای مختلف گذاشتم از بزرگانی مثل نظامی و فردوسی و عطار و... نذاشتم. ولی سعی کردم آثاریی که انتخاب می کنم آثار خیلی خوبی باشه.
    پیشنهاد می کنم هر 10 اثرو بخونید.همه این 10 اثرو من خودم خیلی دوست دارم مخصوصا حکایات سعدی و همین طور 2 تا اثر آخری که گذاشتم.


    1-غزلی از سعدی

    بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
    صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

    گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
    هر کس قلمی رفته​ست بر وی به سرانجامی

    فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
    هر کس عملی دارد من گوش به انعامی

    ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
    تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی

    سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
    آنان که ندیدستند سروی به لب بامی

    روزی تن من بینی قربان سر کویش
    وین عید نمی​باشد الا به هر ایامی

    ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
    آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی

    باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
    ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی

    گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
    نومید نباید بود از روشنی بامی

    سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
    در کام نهنگان رو گر می​طلبی کامی



    2-غزلی از مولانا

    بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
    در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

    بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
    کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

    بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
    که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

    یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
    چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

    بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
    بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

    بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
    چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

    خموشید خموشید خموشی دم مرگست
    هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید


    3-غزلی از حافظ

    صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
    ور نه اندیشه این کار فراموشش باد

    آن که یک جرعه می از دست تواند دادن
    دست با شاهد مقصود در آغوشش باد

    پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
    آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

    شاه ترکان سخن مدعیان می​شنود
    شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد

    گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت
    جان فدای شکرین پسته خاموشش باد

    چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
    لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد

    نرگس مست نوازش کن مردم دارش
    خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد

    به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
    حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد



    4-حکایتی از گلستان سعدی

    غافلی شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه به سلطان آباد کند. بی خبر از قول حکیمان که گفته اند: هر که خدای را٬ عز و جل٬ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد٬ خداوند تعالی همان خلق بر او گمارد٬ تا دمار از روزگارش برآرد.
    سرجمله حیوانات که شیر است و اذل جانوران خر ٬ و به اتفاق ٬ خر باریر به که شیر مردم در.

    مسکین خر اگرچه بی تمیزست
    چون بار همی برد٬ عزیزست

    گاوان و خران باربردار
    به ز آدمیان مردم آزار

    باز آمدیم به حکایت وزیر غافل. ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد٬ در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت.

    حاصل نشود رضای سلطان
    تا خاطران بندگان نجویی

    خواهی که خدای بر تو بخشد
    با خلق خدای کن نکویی

    آورده اند یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تامل کرد و گفت:

    نه هر که قوت بازیوی منصبی دارد
    به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

    توان به حلق فرود بردن استخوان درشت
    ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

    نماند ستمکار بد روزگار
    بماند بر او لعنت پایدار



    5-گزیده ای از فیه ما فیه مولانا

    بهانه می آوری که من خود را به کارهای عالم صرف می کنم٬ علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غیره تحصیل می کنم. آخر٬ این همه برای توست. اگر فقه است٬ برای آن است تا کسی از دست تو نان نرباید و جامه ات را نکند و تو را نکشد تا تو به سلامت باشی. و اگر نجوم است٬ احوال فلک و تاثیر آن در زمین از ارزانی و گرانی٬ امن و خوف- همه تعلق به احوال تو دارد٬ همه برای توست. و اگر ستاره است - از سعد و نحس - به طالع تو تعلق دارد٬ همه برای توست. چون تامل کنی٬ اصل تو باشی و اینها همه فرع تو. چون فرع تو را چندین تفاصیل و عجایبها و احوالها و عالمهای بوالعجب بینهایت باشد٬ بنگر که تو را که اصلی چه احوال باشد.



    6-حکایتی از گلستان سعدی

    طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ.گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد: یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سوم برآمدن موی پیش. اما در حقیقت یک نشان دارد بس: آن که در بند رضای حق٬ جل و علا ٬ بیش از آن باشی که در بند حظ نفس خویش و هر آن که در او این صفت موجود نیست٬ به نظد محققان بالغ نشمارندش.

    به صورت آدمی شد قطره آب
    که چل روزش قرار اندر رحم ماند

    و گر چل ساله را عقل و ادب نیست
    به تحقیقش نشاید آدمی خواند

    ***
    جوان مردی و لطف است آدمیت
    همین نقش هیولایی مپندار

    هنر باید که صورت می توان کرد
    به ایوان ها٬ از شنگرف و زنگار

    چو انسان را نباشد فضل و احسان
    چه فرق از آدمی تا نقش دیوار؟

    به دست آوردن دنیا هنر نیست
    یکی را گر توانی دل به دست آر



    7- یک رباعی از خیام

    هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
    گوئی ز لب فرشته خوئی رسته است

    پا بر سر سبزه نا بخواری نهی
    کان سبزه به خاک ماهروئی رسته است



    8-شعری از شیخ محمود شبستری

    نگردد علم جمع هرگز با آز
    ملک خواهی سگ از خود دور انداز

    علوم دین ز اخلاق فرشته است
    نباشد در دلی کاو سگ سرشت است

    حدیث مصطفی آخر همین است
    نکو شنو که البته چنین است

    درون خانه ای چون هست صورت
    فرشته ناید اندر وی ضرورت

    برو بزدای اول تخته ی دل
    که تا سازد ملک پیش تو منزل

    از او تحصیل کن علم وراثت
    ز بهر آخرت می کن جراثت

    کتاب حق بخوان از نفس و آفاق
    مزین شو به اصل جمله اخلاق



    9-غزلی از حافظ

    نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
    که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

    من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
    که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

    چنگ در پرده همین می​دهدت پند ولی
    وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

    در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
    حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

    نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
    گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

    گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
    رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

    حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
    صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی



    10-غزلی از مولانا

    ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
    وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

    ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
    وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

    ای بی​کسان ای بی​کسان جاء الفرج جاء الفرج
    هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم

    ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
    صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم

    ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم
    زیرا که مطلق حاکمم مومن کنم کافر کنم

    ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما
    خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم

    تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی
    سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم

    من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم
    من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم

    ای سردهان ای سردهان بگشاده​ام زان سر دهان
    تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم

    ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان
    آن دم که ریحان​هات را من جفت نیلوفر کنم

    ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی
    چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم

    ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی
    حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم


  7. 9 کاربر از vahidgame بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #55
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض

    سلام وحید جان مرسی از تاپ تنت

    شرمنده وقت نکردم بیام نظر بدم

    +

    نفر بعدی یعنی sepid12ir هفته دیکه میرازه
    +

    اگه بشه با کمک چند تا از بچه ها میخوام از بین هر 10 تاپ تن شعرای قشنگشونو در بیاریم بزاریم تو یک فایل ورد یا پی دی اف بیرون کنیم

    حالا بیشتر خبر های تکمیلی میدم

    کسی خاص کمک کنه خبرم بده تا ببینم چی میشه سعی میکنم از بچه های فعال تاپیک که اکثرا تو تاپیک دیدم انتخاب کنم احتمالا یه گروه 5 نفره شیم

  9. این کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #56
    حـــــرفـه ای sepid12ir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تورنتــو
    پست ها
    3,590

    پيش فرض

    سلام

    مثل اینکه نوبت منه !!

    همچین تاپیکی انقدر غنی و پربار هست که به شخصه خودم را در جایی نمیدیدم که بخوام در این تاپ 10 شرکت کنم....از طرفی هم فکر میکنم باید کسانی باشند که این تاپیک را بالا نگه دارند...

    به هرحال همین ابتدا از جسارتی که کردم و در این تاپ 10 شرکت کردم عذرخواهی میکنم
    ادبیات، بخصوص ادبیات پارسی انقدر غنی و وسیع هست که شاید تا آخر عمر مجال مطالعه ی تک تک آثار بزرگان و مشاهیر ایرانی را نداشته باشیم...
    البته ما به همین فرصت کم قانعیم : )

    به هر حال قرعه به نام ما افتاده و سعی میکنم از اندک مطالعه ای که داشتم و برخی آثار برگزیده را به مرور زمان در دفترم یادداشت کردم، 10 تا را انتخاب کنم...

    اگرچه کیفیت آثار بزرگانی چون مولانا، حافظ، سعدی و نظامی و ... انقدر بالاست که انتخاب 10 آثار جدا دشوار هست و جسارت میخواد ...

    10 اثری که انتخاب کردم لزوما ده اثر برگزیده نیست، بیشتر به دلیل رابطه ای است که با این آثار برقرار کردم... و هر کدامشون یادآور موقعیت مکانی و زمانی خاص هست که بیشتر مربوط به چهار سال اخیر زندگی من میشه

    معمولا با توجه به حال و هوای خاصی که دارم قطعه ی ادبی حتی یک جمله را در دفتری یادداشت میکنم... انتخاب من هم محدود به دفترم میشه که هر برگش یادآور خاطره ای است ...

    ببخشید سرتون را درد آوردم... بریم سر اصل مطلب

    .........................

    با کدوم اثر شروع کنم ؟

    حضرت مولانا...

    از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود...


    برا کسانی که من را میشناسن انتخاب این اثر از بین آثار و اشعار غنی مولانا چندان عجیب نیست ... چرا که تک تک مصرع های این شعر دغدغه ی زندگی من و شاید تنها یار زندگی من شده.

    اگرچه سخن حضرت علی وصف کننده ی تمام ابیات این اثر هست:

    «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار گرفته است و به سوی کجا می رود»

    روزها فکر من این است و همه شب سخنم

    که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

    از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

    به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

    مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

    یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

    جان که از عالم علویست یقین میدانم

    رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

    مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

    چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم

    ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

    به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

    کیست در گوش که او میشنود آوازم

    یاکدامیست سخن میکند اندر دهنم

    کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

    یا چه جانست نگویی که منش پیرهنم

    تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

    یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

    می وصلم بچشان تا در زندان ابد

    از سر عربده مستانه بهم درشکنم

    من به خود نامدم این جا که به خود باز روم

    آن که آورد مرا باز برد در وطنم

    تو مپندار که من شعر بخود می گویم

    تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

    //

    خواجه خافظ شیرازی...

    سپردم به خودش... گفتم هم یه فالی گرفته باشم هم به عنوان اثر برگزیده اینجا قرار بدم...


    روزگاریست که سودای بتان دین من است

    غم این کار نشاط دل غمگین من است

    دیدن روی تو را دیده جان بین باید

    وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

    یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

    از مه روی تو و اشک چو پروین من است

    تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

    خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

    دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

    کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

    واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

    زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

    یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

    که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

    حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

    که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

    //


    بابا طاهر....
    محبوب من... شاید بخاطر کوتاهی و سادگی اشعارش...

    سادگی در درد و دلی که با خداوند داره، برام خیلی شیرین و دوست داشتنی است...

    مصرع اول این دو بیتی را که میخوانم ، فریاد پیرمردی در گوشم میپیچه که از ته دل خداوند را صدا میزنه...

    و در مصراع های بعد، تصویر تنهای پیرمرد که یار و یاوری جز خداوند نداره...

    خداوندا بفریاد دلم رس

    تو یار بیکسان مو مانده بیکس


    همه گویند طاهر کس نداره

    خدا یار مو چه حاجت کس


    //

    صائب تبریزی....

    حس پژمردگی، حس پوچی و بیهودگی، حسی که چندین ماه و شاید چند سالی است در پیله تنهاییم جا خوش کرده... !!

    ای کاش عاشق میشدم...


    روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام

    چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ام



    دست رغبت کس نمی‌سازد به سوی من دراز

    چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام



    اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی

    نبض موجم، در تپیدن بیقرار افتاده‌



    عقده‌ای هرگز نکردم باز از کار کسی

    در چمن بیکار چون دست چنار افتاده‌ام



    نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست

    گوییا آیینه‌ام در زنگبار افتاده‌ام



    همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد، دور نیست

    دور از مژگان ابر نوبهار افتاده‌ام



    من که صائب کار یکرو کرده‌ام با کاینات

    در میان مردم عالم چه کار افتاده‌ام؟

    //

    حکایتهای گلستان سعدی...

    هرچند کوتاه ولی آموزنده اند ..

    با خواندن این حکایت همیشه لبخندی به لبم میاد که خواندن این حکایت را برام دلنشین تر هم میکنه...

    چقدر ساده و راحت سعدی از غیبت میگه:

    یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم


    ور ندانی که در نهانش چیست
    محتسب را درون خانه چه کار


    //

    وااای ... به ششمین انتخابم رسیدم...

    نوبتی هم باشه نوبت استاد شهریار هست...

    گهگداری به این نتیجه میرسم که شکست عاطفی و احساسی در زندگی یک پیروزی است، یک فرصته...

    فرصتی برای تکامل...

    فرصتی برای عاشق شدن...

    عاشقی، عاشقه که همواره game over بشه ...

    و چه خوب که در تجریه ی عشق زمینی (دوست داشتن) تجربه ی بازنده شدن را داشته باشیم...

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
    بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

    نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

    عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
    دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

    وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
    این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

    آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
    درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

    شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
    راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

    بی مونس و تنها چرا ؟
    تنها چرا ؟ حالا چرا

    //

    از سهراب سپهری در شعر نو نمیتونم به راحتی بگذرم...

    اهل کاشانم من، روزگارم بد نیست...

    جدا شاهکاری است در شعر نو.... شاید چندصد بار این شعر را خواندم و هر زمان که میخوانم برام تازه است...

    ولی انتخاب امروزماز کوچ و هجرت است به ناکجا...

    حس غریبی هم به همراه داره

    هرچند اکثر اشعار سهراب ، حس غریبی داره که با دلتنگی آغشته شده ...



    کفش هایم کو

    چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟

    آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ

    مادرم در خواب است

    و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر

    شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد

    ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد

    بوی هجرت می اید

    بالش من پر آواز پر چلچله ها ست

    صبح خواهد شد

    و به این کاسه آب

    آسمان هجرت خواهد کرد

    باید امشب بروم

    من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

    حرفی از جنس زمان نشنیدم

    هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

    هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

    من به اندازه یک ابر دلم میگیرد

    وقتی از پنجره می بینم حوری

    دختر بالغ همسایه

    پای کمیابترین نارون روی زمین

    فقه می خواند

    چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج

    مثلا شاعره ای را دیدم

    آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

    آسمان تخم گذاشت

    و شبی از شب ها

    مردی از من پرسید

    تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟

    باید امشب بروم

    باید امشب چمدانی را

    که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

    و به سمتی بروم

    که درختان حماسی پیداست

    رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

    یک نفر باز صدا زد : سهراب

    کفش هایم کو؟


    //
    فریدون مشیری...

    حرف دل همگی ماست...


    مشت می کوبم بر در
    پنجه می سایم بر پنجره ها
    من دچار خفقانم خفقان
    من به تنگ آمده ام از همه چیز
    بگذارید هواری بزنم
    ای
    با شما هستم
    این درها را باز کنید
    من به دنبال فضایی می گردم
    لب بامی
    سر کوهی دل صحرایی
    که در آنجا نفسی تازه کنم
    آه
    می خواهم فریاد بلندی بکشم
    که صدایم به شما هم برسد
    من به فریاد همانند کسی
    که نیازی به تنفس دارد
    مشت می کوبد بر در
    پنجه می ساید بر پنجره ها
    محتاجم
    منهموارم را سر خواهم داد
    چاره درد مرا باید این داد کند
    از شما خفته چند
    چه کسی می اید با من فریاد کند ؟

    //

    و اما دو اثر اخر که انتخاب کردم...

    دو اثر نه چندان شناخته شده ... و در ظاهر کمی سطحی و ساده...

    ولی عمیق ...

    شعری که هفته ی پیش در پروفایل یکی از دوستان خواندم...

    شعر از مهین رضوانی فرد

    اگرچه شاعری نام آشنا نیست ولی حرفهاهی است که همگی ما بهش نیاز داریم...

    ما گم شدیم ، ناامیدیم...

    زندگیم پر شده از غصه

    شاید با خواندن این شعر، امید از دست رفته را حتی اندک بتونیم برگردونیم...



    ماه من، غصه چرا

    آسمان را بنگر ،که هنوز ،بعد صدها شب و روز

    مثل ان روز نخست

    گرم و آبی و پر از مهر ،به ما می خندد!

    یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان

    نه شکست و نه گرفت!

    بلکه از عاطفه لبریز شد و

    نفسی از سر امید کشید

    و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید

    زیر پاهامان ریخت،

    تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست!

    ماه من،غصه چرا؟!

    تو مرا داری و من هر شب و روز،

    آرزویم ،همه خوشبختی توست!

    ماه من !دل به غم دادن و از یاس سخن هاگفتن

    کار آنهایی نیست ،که خدا را دارند…

    ماه من !غم و اندوه ،اگر هم روزی ،مثل باران بارید

    یا دل شیشه ای ات ،از لب پنجره عشق ،زمین خورد و شکست،

    با نگاهت به خدا ،چتر شادی وا کن

    و بگو با دل خود ،که خدا هست،خدا هست!

    او همانی است که در تارترین لحظه شب،راه نورانی امید

    نشانم میداد…

    او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،همه زندگی ام ،غرق شادی باشد…

    ماه من! غصه اگر هست، بگو تا باشد !

    معنی خوشبختی ،

    بودن اندوه است…!

    این همه غصه و غم ،این همه شادی و شور

    چه بخواهی و چه نه !میوه یک باغند

    همه را با هم و با عشق بچیین

    ولی از یاد مبر:

    پشت هر کوه بلند ،سبزه زاری است پر یاد خدا

    و در آن باز کسی می خواند

    که خدا هست،خدا هست

    وچرا غصه؟!چرا؟

    //

    و در اخر داستانی کوتاه از نویسنده ای ناشناس...

    من به دلیل رشته ی تحصیلیم داستانهای کوتاه زیادی خواندم...بیشتر به انگلیسی البته...

    اگر بخوام بهترینهام را انتخاب کنم شاید داستانهای چخوف و همینگوی باشه

    چخوف داستانی داره به اسمMisery که در صدر داستان کوتاه هایی است که خواندم ولی کمی طولانی است و در این پست نمیگنجه...



    بنابراین یک داستان کوتاه انتخاب کردم که بعد از خواندنش شاید برای لحظه ای شما را به تامل وادار کنه...

    اگه اینطور بشه که در انتخابش موفق بودم، اگر هم نه،خب حتما باید در انتخاب دقت بیشتری میکردم


    داستان کوتاه سنگتراش

    روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
    در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
    در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
    او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
    پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
    کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
    همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!


    //

    در تاپ 10 خودم، جای آثار مشاهیری چون عطار نیشابوری، نظامی، فردوسی، بهار، نیما یوشیج و ... از بزرگان ایرانی خالی است...
    در کنارش جای خالی بعضی آثار غیرپارسی، چون شکسپیر، ویلیام بلیک و بزرگان و اساطیر سایر سرزمین ها حس میشه...
    و همینطور داستانهای کوتاهی چون Misery, I'm a fool, everyday use, the bet و و و ...

    چقدر ادبیات گستره است و شیرین ...

    اگرچه به شخصه با مطالعه ی اندکی که در ادبیات انگلیسی داشتم، ادبیات سرزمین های دیگر را همپای ادبیات پارسی نمیبینم و ادبیات فارسی را چندین و چند پله بالاتر از ادبیات انگلیسی میدونم.... شاید به دلیل چاشنی عارفانه ی آثار فارسی است...

    //

    ممنون از nafas عزیز بابت اجازه ای که بهم داد تا در این تاپیک شرکت کنم ...

    امیدوارم خیلی بد سلقیه نباشم و باز هم جسارت من را بپذیرید در انتخاب ده اثر برگزیده ی ادبی...

    خوش باشید

    سپیده
    Last edited by sepid12ir; 18-04-2010 at 17:47.

  11. 13 کاربر از sepid12ir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #57
    R e b i r t h Kurosh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    همون جا ! :دی
    پست ها
    10,857

    پيش فرض

    من با وجود علاقه ام به ادبیات مطالعه ام چندان زیاد نیست ، و خب به طبع در حدی نیستم که در مورد این شاهکار ها نظری بدم...



    اما اون آثاری که ارتباط بیش تری باهاشون برقرار کردم رو می نویسم:

    از کجا آمده ام از حضرت مولانا...
    من چون دیوان شمس رو کمتر خوندم ، به مثنوی های مولوی بیش تر عادت دارم تا غزلیاتش...
    اما به طور کلی حس خاصی داره اشعار رومی که آدم رو مجذوب می کنه...به جرات می تونم بگم تاثیر گذاری مولانا در بیان عقایدش (اقلاً برای من) چند برابر دیگر شعرا بوده...

    من به خود نامدم این جا که به خود باز روم 



    بابا طاهر....
    مهم ترین ویژگی بابا طاهر دوست داشتنی ، یعنی گویش خاصش ، سادگی ، بی آلایشی و لطافت بی نظیری به دو بیتی هاش میده که شیرینی بیانش رو چند برابر می کنه...
    کم تر کسی به مختصری و موجزی او می تونه چنین گیرا و دلنشین ابراز احساس کنه...


    تو یار بیکسان مو مانده بیکس 


    سهراب سپهری ، کفش هایم کو...
    حس خوب!

    سهراب نماد یک حس خوبه...لطافت و ظرافتی بی مانند رو در قالبی جذاب ، با آهنگ ساخته ی خودش و زبان خاصه ی کوچه باغ دلش ، طوری در گوش زمزمه می کنه که تا اعماق وجود آدمی رسوخ میابه...
    به طور قطع او نه تنها شاعر و نقاش بزرگی است ، بلکه موسیقی دانی است خبره...کسی است که طبیعت و محیط پیرامونش را خوب ، و با احساس ، می بیند و با کلمات موسیقی می نویسد...
    جهان مثل او نخواهد دید...


    باید امشب چمدانی را
    که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
    و به سمتی بروم
    که درختان حماسی پیداست
    رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند 




    مهین رضوانی فرد - ماه من
    در پروفایل سپیده این اثر رو خونده بودم...شعر شیوا و روان ، اما اثر بخش و زیبایی داره...


    امید...
    چیزی که این روز ها کمیاب شده...


    تو مرا داری و من هر شب و روز،
    آرزویم ،همه خوشبختی توست! 



    //


    اون داستان کوتاه هم تاثیر گذار و زیبا بود ، البته من داستان رو از قول مورچه ای شنیده بودم که چرخه ی قدرت رو طی می کنه و می فهمه که خودش قوی ترینه...




    تاپ تن زیبایی بود...
    چند تا از آثار رو برای اولین بار می خوندم ... 
    ممنون سپیدی که قطعات برگزیده ات بهانه ای شد برای چند دقیقه لذت...

  13. 7 کاربر از Kurosh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #58
    Moderator vahidgame's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    6,503

    پيش فرض

    به نظر من این تاپ تن خیلی عالی بود. واقعا ممنون
    8 تا اثر اول که تقریبا همه اونا جزو آثار خیلی معروف بود و واقعا جزو آثار به یاد ماندنی هستن.
    دو تا اثر آخرم خیلی خوب بودن. مخصوصا داستان کوتاه سنگتراش که فوق العاده زیبا و پر معنا بودش.

    یک داستان کوتاه انتخاب کردم که بعد از خواندنش شاید برای لحظه ای شما را به تامل وادار کنه...

    اگه اینطور بشه که در انتخابش موفق بودم، اگر هم نه،خب حتما باید در انتخاب دقت بیشتری میکردم
    در انتخابش موفق بودین. واقعا داستان خیلی زیبایی بودش. خیلی هم تامل برانگیزه.

    امیدوارم خیلی بد سلقیه نباشم و باز هم جسارت من را بپذیرید در انتخاب ده اثر برگزیده ی ادبی...
    فکر کنم یکمی تعارف می کنید آثاری که گذاشتین خیلی عالی هستش.امیدوارم دوباره نوبت شما برسه و ما استفاده کنیم
    در ضمن به نظرم هر کسی میتونه اینجا ده اثر بگزیده بذاره. یه چیزی که مشخصه اینه که انتخاب ده اثر خیلی سخته اونم از ادبیات که خیلی خیلی وسیع هست. مهم اینکه هر کسی با سلیقه خودش اینجا ده اثر بگزیده رو بذاره و دیگران هم از اون استفاده کنن.
    به نظرم ادبیات جوری هست که نمیشه گفت که مثل فیلم و بازی های کامپیوتری و ... مثلا چند تا منتقد حرفه ای تصمیم بگیرن که 10 تا اثر برتر تاریخ رو انتخاب کنن.الان ادبیات فوق العاده غنی خودمون رو در نظر بگیرید حتی نمیشه انتخاب کرد که کدوم شاعر مثلا در مکان اول هستش. این قدر هر کدوم از این شاعرا اثرهای زیبا دارن که انتخاب اینکه کدوم شاعر برتر هستش غیر ممکنه.
    در کل همه دوستان 10 اثر برگزیده خودشون رو بذارن تا ما استفاده کنیم. فقط امیدوارم دیگه هر هفته یه نفر باشه که آثار برگزیده خودشو بذاره و مثل چند دفعه که دوستان عزیز بد قولی کردن نشه...
    Last edited by vahidgame; 18-04-2010 at 14:32.

  15. 3 کاربر از vahidgame بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #59
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض

    حضرت مولانا...

    از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود...
    مرسی
    همیشه چند بیتش حفظ بودم ولی بقیش بلد نبودم

    شعرش خیلی قشنگیه

    «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار گرفته است و به سوی کجا می رود»
    تلمیح بسیار خوبی اشاره کردی دمت گرم نکته کنکوری بود

    خداوندا بفریاد دلم رس

    تو یار بیکسان مو مانده بیکس


    همه گویند طاهر کس نداره

    خدا یار مو چه حاجت کس
    من عاشق این لهجه بابا طاهرم

    اگه رفته باشین تو آرامگاهش یه پیر مردی نشسته و نی لبک میزنه و اشعار باباطاهر میخونه

    البته شاید الان نباشش ولی قبلا بودش

    خیلی جالب بود


    نوبتی هم باشه نوبت استاد شهریار هست...
    خوشگل بود
    مثله شهر مهرداد اوستا که توی تاپ تن roz_karen بود
    وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
    ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

    از سهراب سپهری در شعر نو نمیتونم به راحتی بگذرم...


    نظری ندارم از بس شعراش سخته نه سخته ها فقط خودش مفهمیه چی چی گفته برای اکثر مردم ملموس نیست


    فریدون مشیری...

    خوشگل بود خوبه آدم بره تو دشت بره فریاد بزنه شعره رو




    بقیش هم باید بخونم

    مرسی از بچه ها که باز تاپیک رو رونق دادین

    ایشالله بقیه رو هم ببینیم


    مرس از سپیده

    مرسی از همتون که تنها نزاشتینمون

  17. 3 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #60
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض

    سلام

    خب من فعلا سرم خلوت شد
    شرمنده دیگه من نبودم کسی هم کمکم نکرد که تاپیک باز بمونه
    باز اومدم این تاپیک رو راه بندازم

    کسی خواست شرکت کنه خبر بده


    این هفته هم شنبه کسی میزاره تاپ تن رو


    فعلا

  19. 2 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •