تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 58 اولاول ... 23456789101656 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #51
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض فنجان قهوه

    فنجان قهوه را تعارفش کردم ... وقتی نگاهش کردم دلم سوخت ...اما وقتی یادم آمد که چطور با فریب و نیرنگ قول خرید خانه و ماشین ... مرا وادار به ازدواج کرد حالم به هم خورد ... هنوز قهوه اش را نخورده بود که گفت :آماده شو که می خواهیم جایی برویم..همین طور که از قهوه می نوشید از جیبش سوئیچی به من داد : امروز قول نامه اش کردم ...بریم محضر تا سند خانه را هم به نامت کنم ...ناگهان روی مبل ولو شد ..... سیانور اثر کرده بود.

  2. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض باران

    کنار پارک نشسته بود و عصای سفیدش را محکم در دست جمع کرده بود ...صدای غرش آسمان را شنید ... بلند شد و دستش را برای گرفتن قطرات باران دراز کرد .. ناگهان سردی چیزی را در کف دستش احساس کرد... دختر بچه در حالیکه به سرعت از کنارش می گذشت فریاد زد : مامان...! پول رو دادم به اون گداهه...

  4. 2 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #53
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض سپاس

    خورشید غروب کرده بود ... مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق به زمین افتاد ... نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید ... گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند ... علفهای سبز اطرافش رشد کردند تا گرمش کنند و خورشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید که گرمش کرد ... صبح که شد ... غلتید که بیدار شود .. با این کارش علفها را له کرد ... با دستش ساقه گل را شکست و تا چشمش به خورشید افتاد گفت : " ای لعنت به این خورشید ! باز هم هوا گرم است ... "

  6. 2 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #54
    داره خودمونی میشه sheko0o's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    inja
    پست ها
    55

    پيش فرض

    دنیایی که من در آنم دنیایی سراسر نومیدی ست.که حتی میله های درونم نیز ، فریاد تنهایی سر میدهند

    .

  8. #55
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    دنیایی که من در آنم دنیایی سراسر نومیدی ست.که حتی میله های درونم نیز ، فریاد تنهایی سر میدهند

    .
    الان این داستان مینی مال به حساب میاد؟!
    دیگه زیادی مینی ماله!

  9. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #56
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض عطر گلهای سرخ

    تاب و تب ازدواج. کارت دعوت ها همه فرستاده شدند. اما ناگهان رفتار مرد عوض می شود. بعد یک دعوا. مرد می گوید همه چیز تمام شد. از زن می خواهد برود. زن اشک ریزان به همه می نویسد مراسم برگزار نخواهد شد.
    زن می پرسد: آخر چرا؟ چرا؟
    یک هفته می گذرد. و یک هفته ی دیگر. زن به شدت برای مرد دلتنگ شده. به آپارتمان مرد می رود و در می زند.
    صدای مرد را می شنود که می گوید: هی عزیزم، می شود در را باز کنی؟

    مری زندر

  11. 4 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #57
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض در قطار بیرون شهری - ساعت پنج و بیست و پنج

    مرد رو به روی زن نشست.
    - امروز اخراج شدم. گفتند من نامتعادلم
    زن ساکت سر جایش نشست. مرد رو برگرداند، به فرو ریختن باران نگاه کرد. لب هایش لرزید
    مرد گفت: انگار برای هیچکس مهم نیست
    بعدا سر شام دوست زن پرسید: اتفاق بدی افتاده؟
    زن با انگشتانی که در هوا می رقصیدند اشاره کنان گفت: آن - مرد - در - قطار - او - غمگین - به - نظر - می رسید.

    مارک کوهن

  13. #58
    داره خودمونی میشه sheko0o's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    inja
    پست ها
    55

    پيش فرض

    يادش آمد وقتي بچه بود چقدر خوب اداي راه رفتن پدربزرگ را در مي آورد.دست به عصا ، كمر خميده ، قدم هاي لرزان و آهسته درست مثل پدر بزرگ.
    حالا ديگر سالها از آن زمان گذشته ، ديگر نمي خواهد اداي پدر بزرگ را در بياورد ، اما نميتواند.

  14. این کاربر از sheko0o بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #59
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض چراغ های رابطه تاریک اند

    دختری در لباس‌خوابِ مشکی با گل‌های قرمز وارد اتاق‌خوابِ تاریک می‌شود. درون تخت‌خواب می‌خزد. کتاب را از بالای تخت برمی‌دارد و روی سینه‌اش می‌گذارد.بعد در حالی که به سقف خیره شده؛ تند و تند با انگشتانش بر روی خط‌های برجسته‌ی کتاب به پیش می‌رود. گاهی می‌خندد.گاهی اخم می‌کند.گاهی حتی تعجب را می‌شود در خطوط صورتش خواند. او همان‌طور که به سقف چشم دوخته٬ خوابش می‌برد.

  16. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #60
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض کار آموز

    وقتی چند لحظه پیش از شروع پرده اول، ستاره ی نمایش افتاد و مرد، کارگردان گفت : نمایش باید اجرا شود. امشب ، به جای بازیگر کار آموز، ستاره ی نمایش باید نقش نعش را بازی کند.
    بازیگر کارآموز به سرعت تغییر لباس داد. اجرای او عالی بود. ستاره آخرین نقشش را بی نقص بازی کرد. بازیگر کار آموز موقع تعظیم در برابر طوفانی از کف زدن های پرشور، سرنگی را که در جیب داشت لمس کرد .

    شری پله میر

  18. 2 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •