او با شادي كودكانه اي خنديد و گفت: خيلي خوبه پس هيچ مشكلي پيش نمي ياد .
- اگر هم مشكلي بوجود بياد خودم برطرفش ميكنم .
او خنديد ، عاشقانه خنديد ، خنده اي كه وجودم را پر از نشاط كرد ، كاش كيومرث هم آنجا بود و سخنان نيلوفر را مي شنيد . خوب مي دانم كه اگر برايش تعريف كنم هرگز باورش نخواهد شد!
شنبه 3 تيرماه
ساعت 4 بعداز ظهرامروز بالاخره نيلوفر پرواز كرد ،اينمرتبه برعكس دفعات قبل چندان از رفتنش ناراحت نيستم ، زيرا اميد ره آورد اين سفر دوريش را برايم آسان ميكند ،من منتظر بازگشت او مي مانم و با بازگشت او فصل جديدي از زندگي پر دردسر من آغاز ميشود، فصلي زيبا مانند بهار پس از زمستاني سرد و طولاني . ولي نمي دانم چرا دلم شور ميزند و نميتوانم راحت باشم ، شايد علتش عكس العملهاي كيومرث است . با آنكه تمام ماجرا را برايش تعريف كرده ام ، ولي او باور نميكند . البته حرف خاصي نميزند ، ولي از آنچه ميگويد ميتوان نتيجه گرفت كه چندان هم به اين ماجرا خوشبين نيست ، بر عكس او من با دلي پر از اميد و آرزو تا روز وصال لحظات هجران را شمارش ميكنم .
يكشنبه 11 تير
8 روز از رفتن نيلوفر ميگذرد 8 روز پر التهاب و پر اميد ، يكي دوبار با هم تماس داشته ايم ، ولي او گفت هنوز با مادرش صريحا صحبت نكرده ، ولي از حاشيه هايي كه گفته و آنچه شنيده ميتوان به موافقت او هم اميد بست ..... امروز بيش از هر روز احساس دلتنگي ميكنم ، چون شهريار نيز رفت وقتي نيلوفر نباشد ، تمام اميد من به شهريار است ، او سنگ صبور من است و ما دائما در مورد نيلوفر با هم صحبت ميكنيم ، اما زمانيكه او هم مي رود ديگر هيچ اميدي برايم باقي نمي ماند ، به همين دليل هم عصر بمنزل كيومرث رفتم ، او از ديدن من خوشحال شد ، با هم مشغول صحبت شديم . بسختي توانستم موضوع صحبت را به نيلوفر بكشانم چون او هيچ علاقه اي به صحبت در اينمورد ندارد، ولي به هرحال من سر صحبت را باز كردم ، چند دقيقه اي كه صحبت كرديم او گفت : ميخوام ازت سوالي بكنم ولي نميخوام مثل اوندفعه حتي قبل از لحظه اي تفكر جوابم رو بدي .
گفتم : خوب بپرس
نگاهم كرد و چون نگاهش طولاني شد و لب به سخن باز نكرد گفتم: بگو ديگه من حاضرم
- نمي دونم چطور بگم
- با زبان شيرين فارسي
- ولي تو در زبانهاي ديگه اي هم تبحر داري
- بله ، انگليسي، ايتاليايي، آلماني ، فرانسه ، به هر زباني كه ميخواهي بگو
- كاش مي شد با زبان بي زباني بگم
- تو تب نداري؟
- كمون نكنم
- پس علت اين هذيون گفتن ها چيه؟
- خودمم نمي دونم
- از اصل مطلب دور نشيم ، سوالت رو بپرس
- ميدوني......... مي دوني كيا.......
- نمي دونم بگو
- فرصت بده تا بگم
- از همين حالا تا هر وقت كه بخواي ساكت مي مونم ، شما نطق بفرماييد
- متاسفم در حاليكه من ميخوام كاملا جدي صحبت كنم ، تو همه چيز رو يه شوخي برگذار مي كني
- معذرت ميخوام ، من منظوري نداشتم حالا بگو
- كيا تو فكر ميكني چنانچه نيلوفر ازدواج با تو رو بپذيره و شما رسما زن و شوهر بشيد ، تمام مشكلات تو حل ميشه؟
- منظورت چيه؟
- من فكر ميكنم اونوقت تازه آغاز مشكلاته
- بله ، مشكلات همسر داري ، پدر شدن ، فكر خونه و شير خشك بچه و هزار مشكل ديگه ، منم قبول دارم
- ولي منظور من اين مشكلات نيست ، بذار يه جور ديگه سوالم رو مطرح كنم براي تو همين كافيه كه اسم تو در شناسنامه او ثبت بشه و اسم اون در شناسنامه تو ؟
- مگه ديگران چطور به همديگه تعلق پيدا مي كنند؟
- تعلق پذيري توسط دلها انجام ميشه ، دلها بايد همديگر رو بپذيرن ، اينكه نامي هم دردفتر ثبت بشه فقط يك قسمت جزئي از قضيه است ، قسمت اعظم ماجرا در همون مساله دلها خلاصه مي شه .
- پس دراينصورت ما همين حالا هم يك زوج خوشبختيم ، چرا كه نه تنها دل من بلكه تمام وجودم و زندگي و هستيم به نيلوفر تعلق داره .
- تو رو كه نميدونم ، ولي اون چطور؟
- گمون كنم اونم همينطور باشه
- تنها حدس و گمان كافي نيست ، اطمينان لازمه ، تو اين اطمينان رو داري؟
لحظه اي سكوت كردم . آيا ميتوانستم در اين مورد به او اطمينان داشته باشم؟ نه تصور نمي كنم . بنابراين براي آنكه به سوالش پاسخ ندهم گفتم: منكه هيچ سر در نمي آرم .
- چرا سر در مي آري، فقط كمي فكر كن ، خوب و همه جانبه فكر كن . نيلوفر داراي عقايد منحصر به فرديه . اون از مسئوليت گريزانه ، تنوع طلبه ، پايبند هيچ نوع محدوديتي نمي شه و اينها مسائليه كه تو بايد حتما در نظر بگيري
حرفي براي گفتن نداشتم و تنها سكوت كردم . اكنون سه ساعت از نيمه شب گذشته ولي فكر صحبتهاي كيومرث خواب را از چشمانم ربوده است نمي توانم بخوابم ، زيرا خوب مي دانم كه متاسفانه او كاملا درست مي گويد!
يكشنبه 25 تير
22 روز است كه نيلوفر ايران را ترك كرده ، شهريار نيز هنوز باز نگشته و من حسابي تنها مانده ام . نمي دانم چرا نيلوفر كار را به تاخير مي اندازد و مثل هميشه امروز و فردا ميكند . فكر ميكنم قصد دارد به اين بهانه سالي را نزد مادرش بماند . دست آخر هم بيايد و بگويد نشد يا موافقت نكرد و از اين قبيل حرفها....... با آنكه هرشب با او تماس مي گيرم هنوز نتيجه اي عايدم نشده ، معلوم نيست چه مي گويد ، زماني مادرش را مقصر مي داند و گاهي بدنبال فرصت براي زمينه سازي ميگردد ، هر بار بالاخره پاسخي به سوالاتم مي دهد و مرا از سر باز مي كند . اما بهر حال من هنوز اميدوارم كه او با دست پر باز گردد !