ببخشید شاید من منظورتون رو اشتباه متوجه شدم اما زن دکتر کور نمیشه خیال میکنه که کور شده!
سربه سوی آسمان بلند کرد همه چیز را سفید دید. لابد نوبت من شده است. از ترس به پایین چشم دوخت . شهر سر جایش بود.
ببخشید شاید من منظورتون رو اشتباه متوجه شدم اما زن دکتر کور نمیشه خیال میکنه که کور شده!
سربه سوی آسمان بلند کرد همه چیز را سفید دید. لابد نوبت من شده است. از ترس به پایین چشم دوخت . شهر سر جایش بود.
این ترجمه ای که من دارم اولش یه توضیحی راجع به مفاهیم کتاب داده و نوشته که زن دکتر به این خاطر کور نمی شه که وظایف همسریش رو خوب انجام داده و در همه حال مواظب همسرش هست و حتی به خاطر اون خودش رو به کوری می زنه و با این که خیانتش رو می بینه باز هم دوسش داره و همچنین و ظیفش رو در قبال کور های دیگه هم به خوبی انجام می ده...خلاصه اینکه چون آدم خوبی بوده کور نمی شه....به نظر من هم همین دلیل قابل قبوله....
معروف است که در پرتغال دو نفر به نام ژوزه مشهور هستند یکی ساراماگوا است و دیگری مورینیو.
رمان کوری حاصل کار نویسنده ی نوبل دریافت کرده ی پرتغالی، ژوزه ساراماگواست . رمان "کوری" در سال 1995 در پرتغال انتشار یافت و به سرعت به زبانهای دیگر ترجمه گشت و جزو بهترین های نویسنده اش لقب گرفت.
کوری اینقدر واسه نویسنده اش خوب بود که استاد یک دنباله ای به نام بینایی نیز در سال 2004 بر رمان بنویسد . رمان بینایی هم شباهت هایی با کوری دارد و شخصیت هایش شبیه هم هستند.
در نهایت اگر بخواهیم از تاثیر کار استاد بگیم باید اشاره ای هم به فیلم "کوری (میرالس)" کنیم . فیلمی که مثل همه ی فیلمهایی که از رمانهای مشهور اقتباس می شوند اثر دندان گیری از کار در نیامد. در فیلم نقش دکتر را مارک روفالو و زن دکتر را جولیان مور بازی می کنند .
دوستانی که آثار ساراماگوا را دنبال می کنند ویژگی بارزی در آثارش پیدا می کنند . یکی از این ویژگی ها استفاده از جملات بلند است . در کوری هم این خصوصیت وجود دارد .جملاتی که حتی بعضا به نصف یک صفحه نیز می رسند.یک سبک دیگر که در کوری مشاهده می شود این است که جملات علامت نقل قول ندارند و مشخص نمی شود که چه کسی نقل کننده آن جمله بوده است .
نکته ی دیگر که حتما واستون جالب توجه بوده ، بی نام بودن شخصیت ها در طول داستان است . مثلا ما می بینیم که نوشته شده زن دکتر و اسمش را نمی دانیم یا دزد ماشین یا دختری که عینک آفتابی زده بود و.....
این قضیه به نظر من باعث می شود بیشتر ذهنمون رو بکار ببریم و همه این ها رو در ذهنمون توصیف کنیم . بعضی از این اسامی تا حدودی تمسخر آمیز هم هستند و جنبه ی کنایی هم دارند مثلا پسرک لوچ .
استاد برای اینکه قضیه به کشور و فرهنگ خاصی محدود نشود و جهانشمول باشد از نامگذاری و دادن اطلاعات از مکان وقوع حوادث آگاهانه اجتناب می ورزد. ما اطلاعات کمی از شهر ، فرهنگ و کشور در رمان دریافت می کنیم . فینچر هم در سینما و در شاهکار ماندگارش "هفت" از این حربه استفاده کرد و از نام گذاری شهری که ماجرا در آن اتفاق می افتاد اجتناب کرد.
در انتهای داستان مقصود ساراماگوا نه تنها نجات این افراد از کوری به شکل فیزیکی که نجات معنوی شان منظور اوست . کوری پرسش های فراوانی را پیش روی ما می گذارد و از جهان وحشتناکی برای ما حرف می زند . خواننده وقتی رمان را تمام می کند شاید خدا رو شکر کند که همچنین اتفاقی نیفتاده است اما چه کسی از آینده خبر دارد . فضای دهشتناکی که استاد در رمان به تصویر می کشد نقدی است جدی بر تمدن و زندگی اجتماعی ما انسان ها !
باز هم حرف دارم اما منتظر می مونم تا دیگران هم در بحث ها شرکت کنند.
کوری یکی از قشنگ ترین رمان هایی است که تا حالا خوندم
خیلی عمیق اون احساس ترس و دلهره را به ادم منتقل می کنه . فکر اینکه یک لحظه چشمت رو ببنید و بعد دیگه نتونی بازش کنی . وقتی این کتاب را خوندم خیلی با خودم فکر می کردم اه کور بشم ماندگارترین تصویر ذهنی من چه چیزی قراره باشه و حتی الانم با دیدن خیلی صحنه ها همیشه به این فکر می کنم که حتی اگه تا اخر عمرم نتونم این صحنه رو ببینم تا اخر یادمه . البته من توی به یاد اوردن قیافه ادمها ضعیفم فقط صحنه ها یادم می مونند و حرکات و ادمها محوند . الان که فکرش رو می کنم وحشتناکه اگه کور بشم توی ذهنم هیچ صورتی وجود نداره .
یکی از جالب ترین نکات رمان به نظر من اسم نداشتن شخصیت ها بود . خیلی ارتباط را قوی تر و ذهن را فعال تر می کرد
در مورد ساراماگو جایی خوندم که کلا از علائم ویرایشی بدش می یاد و فقط نقطه و ویرگول را استفاده می کنه
وقتی رمان طاعون را خوندم اما شباهت خیلی زیادی بین هر دو دیدم . نشان دادن جامعه های مدرن بشری در بحران های ناگهانی و وخیم و برگشت به همون خوی بربریت
من فكر نمي كنم زن دكتر براي اين كور نشد كه وظيفشو خوب انجام داد يا حداقل همش به خاطر اين نبود. اگه دقت كرده باشين شخصيتا وقتي كور مي شدن كه به خودشون مي گفتن نكنه منم كور بشم؟ اما زن دكتر براي خودش نمي ترسيد اون بيناييشو براي خودش نمي خواست . اون هميشه آماده ي كور شدن بود و با فداكاري بين كوري شيرجه مي زد. پس اون چيزي رو داشت كه بقيه نداشتن...يه جور حالت پيامبرگون ( براي كسايي كه ممكنه گير بدن راهنما وار) يه جور آمادگي براي فداكاري و استقبال از كوري نه مبارزه باهاش...
من بعد از خوندن هر كتاب جو گير مي شم.وقتي كرگدن رو مي خوندم انتظار داشتم سرمو كه از رو كتاب بلند مي كنم يكي داد بزنه چرا پوستت سفت شده...بعد از كوريم هر وقت كتابو مي گذاشتم كنار تعجب مي كردم چطور هنوز مي بينم.کوری یکی از قشنگ ترین رمان هایی است که تا حالا خوندم
خیلی عمیق اون احساس ترس و دلهره را به ادم منتقل می کنه . فکر اینکه یک لحظه چشمت رو ببنید و بعد دیگه نتونی بازش کنی . وقتی این کتاب را خوندم خیلی با خودم فکر می کردم اه کور بشم ماندگارترین تصویر ذهنی من چه چیزی قراره باشه و حتی الانم با دیدن خیلی صحنه ها همیشه به این فکر می کنم که حتی اگه تا اخر عمرم نتونم این صحنه رو ببینم تا اخر یادمه . البته من توی به یاد اوردن قیافه ادمها ضعیفم فقط صحنه ها یادم می مونند و حرکات و ادمها محوند . الان که فکرش رو می کنم وحشتناکه اگه کور بشم توی ذهنم هیچ صورتی وجود نداره .
یکی از جالب ترین نکات رمان به نظر من اسم نداشتن شخصیت ها بود . خیلی ارتباط را قوی تر و ذهن را فعال تر می کرد
در مورد ساراماگو جایی خوندم که کلا از علائم ویرایشی بدش می یاد و فقط نقطه و ویرگول را استفاده می کنه
كلا" كتاب به نظر من اعتراضيه به دنياي مدرن. اين كوري مثل كوري عادي تاريك نيست، روشنه و از همين جاست كه تفاوت شروع مي شه. اين ها آدم هايين كه نمي بينن نه چون نمي دونن، چون توي غرور دونستن غرق شدن (كوري شيري در بر دارنده ي مفهوم اين پارادوكسه...)
من ساراماگو رو با همه ي نامها شناختم
به شدت از اين كتاب خوشم اومد و بعدشم كوري رو خوندم
كتاب ذهن رو درگير مي كنه طوري كه تا تمومش نكني نمي خواي ولش كني. موضوعي كه فكر منو مشغول كرد اينه كه ساراماگو اصلا بدنبال جواب دادن سوالهايي كه ذهن خواننده رو مشغول مي كنه نيست. اون خيلي راحت مي گه مرد كور شد! يا براي كور نشدن زن دكتر دليلي نمي ياره. من تا حالا با كتاب اينطوري برخورد نكرده بودم. برام خيلي بديهي بود كه نويسنده مي تونه به هيچ سوالي جواب نده ولي درعين حال من تعجب كردم از خوندن اثري كه به خودش جرات داده خيلي چيزها رو بي هيچ دليل خاصي بوجود بياره!
هرچي فكر كردم ديدم كتابي به اين سبك تا حالا نخوندم و دليل اينكه انقدر براي تموم كردن كتاب اصرار داشتم جواب گرفتن براي سوالايي بود كه داشتم!!!
اين خيلي حيرت انگيز بود برام كه من توي يه سبك تخيلي هم دنبال منطق مي گردم تا چيزي رو كه مي خونم قبول كنم!!!
بنظرم اين طعنه ي ساراماگو به خواننده ي كتابه: هميشه همه فكر مي كنن براي هر سوالي كه پيش مي ياد بايد پاسخ منطقي اي پيدا كنن!!!
خوب این هم باز یه جوری همون حرف منه چون خوب بود ، چون به فکر دیگران بود نه به فکر خودش کور نشد...![]()
+
به نظر من هم کتابه قشنگی بود ...داستانش خیلی خوب آدم رو در گیره خودش می کرده اما به نظر من پایانش خوب نبود یعنی من اون اولش حسابی تحت تاثیر قرار گرفتم چون موضوع کتاب واقعا بی نظیر بود و انتظار داشتم در آخر کتاب هم یه اتفاق خاصی بیفته اما این طور نشه .... اما در هر صورت خوب بود من امتیازم 8.5.....![]()
آره منم موافقم
اگه اینطور تصور بشه که کوری واسه این شایع شد که مردم دید درستی از زندگی خودشون نداشتن پس چرا یه دفعه آخر داستان (با اینکه دید مردم نسبت به قبل بد تر هم شده بود) همه دوباره بینا شدن؟
به نظر من هم کل داستان یه کنایه است اما به چی ؟ من که هرچی فکر می کنم به نتیجه روشنی نمی رسم شما ها چی ؟
یادم میاد موقعی که کتابو خریدم فروشنده به من گفت این کتاب کمی فلسفیه آیا بود ؟
میشه یکی به سوالای من جواب بده ممنونم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)