رنگ و روغن اثر هانیبال الخاص
(بخشی از پرده بزرگ شاعران)
رنگ و روغن اثر هانیبال الخاص
(بخشی از پرده بزرگ شاعران)
اکرولیک
(اثر آزاده خواجه نصیری)
اکرولیک
(اثر آزاده خواجه نصیری)
بگو: نـه !
تو رفاقتِ تنُ تیغ ، گُل داده باغچهی پیرهن !
من با تو رفیقم اما ، نارفیقن همه با من !
پهلوونِ بی قبیله ! من اسیرم پَسِ میله !
دلِ آینه بیگناهه ، منُ بشکن ! منُ بشکن !
کوچه مفروشِ چکاوک ، کوچه مسلخِ ترانهس !
کی میگه تو این مصیبت ، وقتِ شعرِ عاشقانهس ؟
تن نده به زخمِ آری !
بگو : نه ! هرجا که هستی !
حرف بزن ! بگو تو این شب ،
دل به تاریکی نبستی !
بگو : نه ! تا از کلامت ،
صدتا حنجره بسازم !
نذار اینجا ، توی کوچه ،
تن به دشنهها ببازم !
کوچه مفروشِ چکاوک ، کوچه مسلخِ ترانهس !
کی میگه تو این مصیبت ، وقتِ شعرِ عاشقانهس
بـاکـره
سازی بزن ! شعری بخون اندازهی رنگینکمون !
دستای این خورشیدکُ بذار تو دستِ کهکشون !
وقتِ رسیدنم به تو ، منُ بچین ! منُ بچین !
پروازِ این فوّاره رُ از دلِ حوضِ یخ ببین !
کاری کن از اعجازِ تو دنیا تماشایی بشه !
بذار که شب از بودنت ، یک شبِ رؤیایی بشه !
آوازِ تو ، پروازِ شعر از سینهی این شاعره !
آلودهی ظلمت نشو ! آوازهخونِ باکره !
چرخی بزن ! همْرقصِ من ، جاریشو تا عاشق شُدن !
گُلبو کن آغوشِ منُ تو این شبِ کوکب شکن !
اندوهِ واژگون کنُ شبُ از آینه خط بزن !
بیا که تو چشمای من ، پیدا شه تصویرِ وطن !
آینده رُ از نو بساز ! شادی بیارُ غم بِبَر !
پنجره رُ روشن کن از قاصدکای خوشخبر !
آوازِ تو ، پروازِ شعر از سینهی این شاعره !
آلودهی ظلمت نشو ! آوازهخونِ باکره !
هقهقِ خنده
ضجّه زدن با لبخند ، ترانه با دهانبند !
بگو در این خونباران ، انسان ، گلولهیی چند ؟
رقصیدن بر سرِ دار ، رهایی پُشتِ دیوار !
فریادِ آزادی تا ، یک لحظه قبلِ رگبار !
گُلخانهها در آتش ، تیری در قلبِ آرش !
ببین که خاکستر شُد ، سهمِ تنِ سیاوش !
هقهقِ خندهی من ، در سوگِ این ترانه !
تیرِ خلاصی مانده ، تا مرگِ شاعرانه !
فوّارهها بیپرواز ، حنجرهها بیآواز !
مُرده در این ویرانه ، صدای ساحِرِ ساز !
آیینهها زنگاری ، مرگِ غزل ، تکراری !
پهلوانان اُفتاده ، با زخمهای کاری !
ستارهها پوشالی ، اسطورهها خیالی !
خورجینِ شب پُر از پُر ، دستِ ستاره خالی !
هقهقِ خندهی من ، در سوگِ این ترانه !
تیرِ خلاصی مانده ، تا مرگِ شاعرانه !
کوچهگَرد
تو کوچههای شهری که ، تمومِ دنیای منه !
یه آدمِ خونه به دوش ، شبونه پرسه میزنه !
غم تو نگاش زندونیه !
هِقهِقِ اون پنهونیه !
وقتی ما خوابیم تو خونه ، تو کوچه آواز میخونه !
کجا به دُنیا اومده ؟ اینُ کسی نمیدونه !
وای ! که صداش چه زخمیه ! حرفای اون حرفِ کیه ؟
شاید که اون پهلوونه ، قصّههای کودکیه !
تو کوچههای شهری که ، تمومِ دنیای منه !
یه آدمِ خونهبهدوش ، شبونه پرسه میزنه !
غم تو نگاش زندونیه !
هِقهِقِ اون پنهونیه !
تنهاترین رهگذره ! با گریهها همسفره !
صدای غم گرفتهشُ ، هَر جا که میخواد میبَره !
وای که چه غمگینه چشاش ، چه زخمی داره تو صداش !
کوچه رُ روشن میکنه ، با فانوسِ ترانههاش !
هَر کسی هست توی صداش ، حرفای قیمتی داره !
سایهها از خواب میپَرَن ، وقتی تو شهر پا میذاره !
یک حنجره کلاغ
از آخرِ سفر ، با من بخون ! رفیق !
ما رُ ترانه کن ، تو عمقِ این حریق !
از مرگِ گُل بگو ، از قحطیِ چراغ !
یک سینه دلهره ، یک حنجره کلاغ !
از انتحارِ عشق ، تو کوچههای شب !
از فصلِ حادثه ، از سایهی غضب !
بارونِ صاعقه ! رنگینکمونِ خون !
معراجِ آخرین ، قدیسکِ جنون !
از ما به ما بگو ! از ما که خستهییم !
از ما که آخرین بغضِ شکستهییم !
با من بخون ! رفیق ! آوازِ آخرُ !
آوازِ این شبِ ، در خون شناورُ !
از روشنی بخون ! از کهکشونِ خواب !
از سر رسیدنِ خورشیدِ بینقاب !
بُنبستُ خط بزن ، از کوچهی شکست !
انکارِ سایه باش ، با واژههای مَست !
بارونِ صاعقه ! رنگینکمونِ خون !
معراجِ آخرین ، قدیسکِ جنون !
از ما به ما بگو ! از ما که خستهییم !
از ما که آخرین بغضِ شکستهییم
گُلِ صورتی کاکتوس
نمیدونم تو نگاهت ، عشقه ، یا طلسمُ جادوس !
هم قشنگی ، هم خطرناک ! گُلِ صورتیِ کاکتوس !
گاهی حضرتِ سلیمون ، گاهی وقتا خودِ صیاد !
هَر چی هست ، هُد هُدِ قلبم ، یهو تو دامِ تو اُفتاد !
این که رو به روت نشسته ، یه کنیز کورُ کر نیست !
سَروَرَم چرا به فکرِ هُد هُدِ شکسته پَر نیست ؟
وقتی بارونیِ چشمام ، یه دَم اینجا نمیمونی !
بعدِ گریهم برمیگردی ! آقای رنگینکمونی !
مردِ من ! حوّای خسته ، فکرِ یه آدمِ تازهس !
دیگه قبلِ هَر گناهی نمیگه: آقا ! اجازهس ؟
لیلیِ کجاوهی کج ! حبسِ آشپزخونهاَم من !
با یه مجنونِ دروغی ، عُمریِ همخونهاَم من !
بگو تا به کی بمونم ، پُشتِ پردههای بسته ؟
از قرنطینه رهام کن ! خستهاَم ! خستهی خسته !
چرا ارزونیِ دستات ، کتکه جای نوازش ؟
چرا حرفِ این اسیرُ نمیفهمی با نیازش ؟
خط به خط شعرِ عذابُ بخون از تنِ کبودم !
من کنیزکِ همیشه چشمُ گوش بسته نبودم !
مردِ من ! حوّای خسته ، فکرِ یه آدمِ تازهس !
دیگه قبلِ هَر گناهی نمیگه: آقا ! اجازهس ؟
بیریشه
از این بیریشه روییدن ، از این در سایه غلتیدن ،
از این تکرار دلْگیرم ، بیا تا طعمِ بوسیدن !
بیا ! همْرقصِ دورادور ! بیا ! رؤیای این شبکور !
که رنجور از سماعم من ، از این با خویش رقصیدن !
بِبَر من را به سَرسبزی ، تو اِی مفهومِ بیمرزی !
که سهمِ برگُ بارم نیست ، در این گُلْخانه پوسیدن !
تو وُ خوابُ فراموشی ، منُ با شب همْآغوشی،
منُ این بغضِ بیساحل ، تو وُ بیوقفه خندیدن !
نگو تقدیرِ من این بود ، نگو عاشق شُدن این بود،
هَراسِ دوستت دارم ، عذابِ سیب را چیدن !
چه بیپُرسش غزل بگذشت ، چه ناغافل وَرَق برگشت،
دوباره گُم شُدن در خود ، دوباره دیده دزدیدن !
دوباره مستیِ هَر شب ، دوباره سوختن از تَب،
در این پَسْکوچه اُفتادن ، در آن پَسْکوچه شنگیدن !
دوباره با تو دل دادن ، دوباره از تو اُفتادن،
نشانِ آرزوها را ، از آغوشِ تو پُرسیدن !
دوباره دربهدر بودن ، خَرابِ هَر گُذر بودن ،
هجومِ طعنههایت را ، به سَمتِ قلب پیچیدن !
دوباره این شکستنها ، دوباره چشم بستنها،
وَ از تو زخم خوردنها ، ولی از تو نَرَنجیدن !
کجایی سَروِ سَرسنگین ! بیا تا این شبِ غمگین !
که مثلِ پیچیکِ وحشی ، پُرم از حِسِ پیچیدن !
نـاهمسـفر
روزای خوبِ هفته ،
هنوز یادم نرفته ،
همون روزای رنگی ، که دستای قشنگت میونِ دستِ من بود !
شبای یوسف آباد ، پُر از یه حسّ تازه مثِ عاشق شُدن بود !
میونِ آسمون ، دلامون خونه داشت !
نگاهِ عاشقم ، رو ماهِ صورتِ تو خنده میریخت ، بوسه میکاشت !
تو اون پسکوچهها ، میخوندیم تا سحر !
ولی تنها شُدم ، تو پیچُ تابِ جادّهِ ، جام گُذاشتی ! ناهمسفر !
برای من هنوزم بدونِ یوسفآباد ، تمومِ دنیا هیچه !
میدونم تا همیشه توی تاریکی شب ، صدام اونجا میپیچه !
روزای خوبِ هفته ،
هنوز یادم نرفته ،
همون روزا که قلبم ، تو چشمای تو گُم شُد ، مثِ ماهی تو دریا !
بهم گفتی که دستت ، تو دستم موندهگاره ، منُ بُردی به رؤیا !
برای من هنوزم ، بدونِ یوسفآباد ، تمومِ دنیا هیچه !
میدونم تا همیشه ، توی تاریکی شب ، صدام اونجا میپیچه !
سِیلی از ابریشم
مینویسم: پرواز ! مینویسی: رگبار !
مینویسم: یک رقص ! مینویسی: بر دار !
مینویسی: شلّاق ! مینویسم: ایمان !
در قفس میپیچد ، نعرهی یک انسان !
مینویسم: فریاد ! مینویسی: هرگز !
میعبورم از تو ! اِی چراغِ قرمز !
من نمیترسم از ، این شبِ خونآلود !
سد فرو میریزد ، با خروشِ یک رود !
در تنِ من جاریست ، سِیلی از ابریشم !
زیرِ این سرنیزه ، تازه من ، من میشم !
مینویسی: زندان ! مینویسم: خوشتر !
مینویسی: اعدام ! مینویسم: دیگر ؟
مینویسی: ظلمت ! مینویسم: خورشید !
برفِ پیراهن را ، یک بغل گُل رویید !
مینویسی: هُشدار ! مرگ در نزدیکی !
مینویسم: انکار ! تا تَهِ تاریکی !
من نمیترسم از ، این شبِ خونآلود !
سد فرو میریزد ، با خروشِ یک رود !
در تنِ من جاریست ، سِیلی از ابریشم !
زیرِ این سرنیزه ، تازه من ، من میشم !
از ابریشم
مینویسم: پرواز ! مینویسی: رگبار !
مینویسم: یک رقص ! مینویسی: بر دار !
مینویسی: شلّاق ! مینویسم: ایمان !
در قفس میپیچد ، نعرهی یک انسان !
مینویسم: فریاد ! مینویسی: هرگز !
میعبورم از تو ! اِی چراغِ قرمز !
من نمیترسم از ، این شبِ خونآلود !
سد فرو میریزد ، با خروشِ یک رود !
در تنِ من جاریست ، سِیلی از ابریشم !
زیرِ این سرنیزه ، تازه من ، من میشم !
مینویسی: زندان ! مینویسم: خوشتر !
مینویسی: اعدام ! مینویسم: دیگر ؟
مینویسی: ظلمت ! مینویسم: خورشید !
برفِ پیراهن را ، یک بغل گُل رویید !
مینویسی: هُشدار ! مرگ در نزدیکی !
مینویسم: انکار ! تا تَهِ تاریکی !
من نمیترسم از ، این شبِ خونآلود !
سد فرو میریزد ، با خروشِ یک رود !
در تنِ من جاریست ، سِیلی از ابریشم !
زیرِ این سرنیزه ، تازه من ، من میشم !
یادِ من باش!
وقتی شب از کوچه رَد شُد،
حکمِ خنده تا اَبَد شُد،
وقتی گُل صدتا سبد شُد ، یادِ من باش !
وقتی غم ، خونهنشین شُد،
وقتی سایه نقطهچین شُد،
روزگار بهتر از این شُد ، یادِ من باش !
هَر جا راهِ بسته دیدی،
آینهی شکسته دیدی،
یا یه مَردِ خسته دیدی ، یادِ من باش !
سَرِ پیچِ هَر ترانه،
پُشتِ هَر حرفُ بهانه ،
تا همیشه عاشقانه ، یادِ من باش !
جای من رُ خالی کن،
اگه خورشید در اومد !
اگه جادوی سیاهی ، بیاثر شُد !
جای من رُ خالی کن،
اگه غصّه سَر اومد !
اگه قاصدک دوباره ، خوشخبر شُد !
جرأتِ ترانه
تو جرأتِ ترانهیی ، در این قلمْشکستهگی !
زایشِ یک پروانهیی ، در شبِ پیلهْبستهگی !
چراغْبانِ مقصدی ، در این ظُلامِ بیبَلَد !
تو با نسیم میرسی ، که مِه کنار میرَوَد !
در تبِ اشتیاقِ تو ، حریق زاده میشَوَد !
مَرا بگیر از این عطش ، از این دقیقههای بَد !
در شبِ بارانِ تَبَر ، معجزهی گیاه باش !
شکستِ نامنتظرِ بغضِ مَرا پناه باش !
رجعتِ دستهای تو ، فسخِ تمامِ دردهاست !
طنینِ گامهای تو ، ضامنِ اوجِ این صداست !
شکوهِ سَر رسیدنت ، زوالِ هَر شعبده شُد،
جرقّهاَت تولدِ لهیبِ آتشْکده شُد !
بِرِس به انتظارِ من ، بِرِس به فریادِ سکوت !
بیا که باغی از غزل بروید از این برهوت !
در شبِ بارانِ تَبَر ، معجزهی گیاه باش !
شکستِ نامنتظرِ بغضِ مَرا پناه باش !
شعری رسیده از خواب
آغوش تو تابستان ! پیراهنت سیبستان !
نفسهایت شومینه ، در چلّهی زمستان !
هر چشمت یک پرنده ! هر تاس تو بَرَنده !
بر سفرهی لب تو ، شیرینیِ کشنده !
ساقت ستون معبد ! شرمِ تو نابُ مُمتد !
رنگ نگاهت بین ، غروبُ شب مردّد !
تن تو یاسی سفید ! گیست غیابِ خورشید !
لبخندت یک گلوبند ، با فوجی از مروارید !
مرا بتاب ! بتاب ! از گلایه بیزارم !
مرا بخواب ! بخواب ! در عطش گرفتارم !
مرا ببر به شروعی دوباره در پایان !
مرا ببر ، بِبَر به «تو را دوست میدارم ! »
اَخم تو مرگ گیتار ! آتش در یک زیتونزار !
اندوه تو میلاده ، دیواری روی دیوار !
یادِ تو رقص مهتاب ، در ذهنِ گُنگِ مُرداب !
ترسیم تو حضوره ، شعری رسیده از خواب !
لمسِ تو لمسِ شببو ! در لحظهیی غزلگو !
صدای پایت در شب ، آوازِ آخرِ قو !
دیدار تو تولّد ! کشفی دوباره در خود !
از عطر تو صدای عاشق شنیدنی شد !
مرا بتاب ! بتاب ! از گلایه بیزارم !
مرا بخواب ! بخواب ! در عطش گرفتارم !
مرا ببر به شروعی دوباره در پایان !
مرا ببر ، بِبَر به «تو را دوست میدارم ! »
زندونی
زیرِ یه سقفِ سُربی ، بینِ چهارتا دیوار،
کنجِ سیاهِ سلّول ، نِشسته مَردِ بیدار !
سلّولِ انفرادی ، نه خنده وُ نه شادی !
دلخوشیای ناچیز ، غصّههای زیادی !
خطّای انتظارُ یه عُمره که شمُرده !
هَر هفتا خط یه هفتهس ، هَر خط یه روزِ مُرده !
دوس نداره سیاهی ، تو شهرِ قصه باشه !
قیمتِ قفلِ زندون ، خاموشیِ صداشه !
همیشه رو لباشه ، هاشورِ گُنگِ لبخند !
ساکت نمونده هرگز ، حتّا پس دهنبند !
به فکرِ فتحِ ماهه ، بَردهی جزرُ مَد نیست !
سکوتُ دوس نداره ، زانو زدن بَلَد نیست !
به چشمکِ حقیرِ ستاره دل نداده !
نه اهلِ ترسُ تسلیم ، نه عضو حزبِ باده !
توی اجاقِ سینهش ، آتشفشونِ خفتهس !
لبریزِ انفجاره ، صد نعرهی نگفتهس !
توی چشمای دُرُشتش ، دوتا آفتابگردون !
خوابِ خورشیدُ میبینه ، تو شبای زندون !
میدونه تعبیرِ خوابش توی دستِ خودشه !
حاضره برای خورشید حتّا قربونی بشه !
زنبقِ خاکستری
تو یه بغضی که تَرَک خوردی ولی نمیشکنی !
تو یه کبریتی که میخوای شبُ آتیش بزنی !
نقشِ یه رنگینکمونی وسطِ تخته سیاه !
غیرِ قانونیترین سطرِ ترانهی منی !
نفسات جزرُ مدِ دریای شیرُ عسله !
پیشِ تکتازیِ تو پای ترانهها شَله !
زنبقِ خاکستری ! سیبِ طلای چیدنی !
قصهی من با تو فردا خودِ ضربالمثله !
مثلِ بوسیدنِ ماهی ! مثلِ کش رفتنِ خورشید !
ششمین حسِ دُرُستی ، تو دوراههی یه تردید !
نابهچنگی مثلِ حسِ خونه ساختن روی اَبرا !
شوقِ رو دریا دویدن ، شوقِ تعبیرِ یه رؤیا !
تو یه فوارهیی که مهتابُ بوسه میزنی !
یه گُلی که تو زمستون تشنهی شکفتنی !
آخرین صفحهی قصههای عاشقونهیی !
لحظهی بکرُ بزرگِ باز به هم رسیدنی !
روی شیروونیِ چشمات لونهی کبوتره !
توی عطرِ نفسات هزارتا یاسِ پَرپَره !
منُ مهمونِ یه جُمله کن به اندازهی عشق !
بگو که سکوتِ تو حوصلهمُ سَر میبره !
گُـلِ پونه
گُلِ پونه ! بذار آتیشِ عشقم شعلهور شه !
نذار این شب بدونِ برقِ چشمِ تو سحر شه !
ببین ! فانوسکِ آوازِ من روشن شُد از تو !
نذار این شبزده تو شهرِ گریه در به در شه !
هنوزم لحظههام از یادِ تو سرشاره ! پونه !
هنوز این حنجره تنها برای تو میخونه !
بیا بشکن سکوتِ لحظههای شیشهیی رُ !
کمک کن اتّفاقِ عشقمون یادم بمونه !
گُلِ پونه ! نذار افسانهمون پایون بگیره !
مبادا این پرنده قبلِ پروازش بمیره !
بیا دستای سردم رُ بگیر تو دستِ گرمت !
یه بغضِ کهنه تو زندونِ این سینه اسیره !
تا بُنبستُِ چشات نفس نفس ترانه راهه !
بدونِ عطرِ شالت روزگارِ من سیاهه !
نگاهت حادثهس تو غربتِ تنهاییِ من !
توی فصل سقوطم ، شونهی تو تکیهگاهه !
گُلِ پونه ! نابِ نابم با تو !
یه غزل فاصله دارم تا تو !
کی میدونه تو مسیرِ عاشقی ،
من همیشه موندهگارم یا تو ؟
دخترِ جادو
چرا اسممُ از تو قلبت خط زَدی ؟
رفتی امّا دوباره اینجا اومدی !
فوتِ آبی راهِ عاشق کشتنُ !
میزنی حتّا سایهی قلبِ منُ !
آهو ! دخترِ جادو ! مهربونیِ چشای نازِت کو ؟
آهو ! دخترِ جادو ! اون نگاهِ ترانهسازت کو ؟
گفتی آسمونِ زندهگیمون روشنه !
گفتی دستت همیشه تو دستِ منه !
امّا رفتی بیخیالِ اشکای من !
حالا خالیِ حتّا تو قلبت جای من !
آهو ! دخترِ جادو ! مهربونیِ چشای نازِت کو ؟
آهو ! دخترِ جادو ! اون نگاهِ ترانهسازت کو ؟
برو که دیگه از دروغات خستهاَم !
درِ قلبمُ رو خیالت بستهاَم !
ولی یادت هنوز تو قلبم روشنه !
هنوز اسمت وِردِ آوازِ منه !
آهو ! دخترِ جادو ! مهربونیِ چشای نازِت کو ؟
آهو ! دخترِ جادو ! اون نگاهِ ترانهسازت کو ؟
کافه گـودو
گوشهی کافهی گـودو ، من بودمُ خیالِ تو !
بازم گرفتارِ چشات ، دنبالِ رنگِ شالِ تو !
منُ یه دنیا انتظار ، قهوه وُ شعرُ تَه سیگار ،
چه خوب میشُد اگه یه بار میاُفتادم تو فالِ تو ؟
آخ ! اگه تو الان بیای که دیگه خیلی عالیه ،
آخه فقط کنارِ من یه صندلیِ خالیه !
کنارِ دستم میشینی ، عشقُ تو چشمام میبینی...
نگو که این حرفای من شبیهِ خوشخیالیه !
یادت میاد پرسهی ما ، شبونه تو پیادهرو ؟
یادته گفتی بعد از این قرارمون کافه گـودو ؟
به عشقِ تو ، مشتریِ دائمِ این کافه منم !
ببین ! یه سیگارِ دیگه به یادت آتیش میزنم !
دوباره رؤیایی شُدم ، مطمئنم که اومدی !
نشستی پُشتِ میزمُ به چشمای من زُل زدی !
قهوهمُ داغ سَر میکشم ، حتّا با قهوه مَس میشم ،
آخه تو مجنون کردنِ قلبِ منُ خوب بلدی !
امّا نه... اشتباهه باز حدسُ گمانِ دلِ من !
یکی به جاته که با اون حل نمیشه مُشکلِ من !
هَف روزِ هفته تو گـودو ، همیشه چشم به راهِ تو ،
حتّا اگه بخندی به خیالای باطلِ من !
یادت میاد پرسهی ما ، شبونه تو پیادهرو ؟
یادته گفتی بعد از این قرارمون کافه گـودو ؟
به عشقِ تو ، مشتریِ دائمِ این کافه منم !
ببین ! یه سیگارِ دیگه به یادت آتیش میزنم !
یادِ من باش!
رفتیُ خاطرههای ، تو نِشسته تو خیالم !
بیتو من اسیرِ دستِ آرزوهای محالم !
یادِ من نبودی امّا ، من به یادِ تو شِکستم !
غیرِ تو که دوری از من ، دِل به هیچ کسی نبستم !
یادِ من باش تا بتونم ، همیشه بَرات بخونم !
بیتو وُ عطرِ تنِ تو ، یه چراغِ نیمهجونم !
همترانه ! یادِ من باش !
بیبهانه یادِ من باش !
وقتِ بیداریِ مهتاب ،
عاشقانه یادِ من باش !
اگه باشی با نگاهت ، میشه از حادثه رَد شُد !
میشه تو آتیشِ عشقت ، گُر گرفتنُ بَلَد شُد !
میشه از چشمِ تو پُرسید ، راهِ کهکشونِ نورُ !
میشه با دستِ تو فهمید ، معنیِ پُلِ عبورُ !
اگه دوری ، اگه نیستی ، نفسِ فریادِ من باش !
تا اَبَد ، تا تَهِ دُنیا ، تا همیشه یادِ من باش !
همترانه ! یادِ من باش !
بیبهانه یادِ من باش !
وقتِ بیداریِ مهتاب ،
عاشقانه یادِ من باش !
آقای زمستون مُرد...
وقتی که زمستون شُد ، سر سبزی از اینجا رفت !
عمری رُ به سَر بُردیم ، با بخاریِ بینفت !
با آتیشِ قلبامون ، تقویما رُ سوزوندیم !
سالا اومدن ، رفتن ، ما اسیرِ یخ موندیم !
هَر سال توی سفره ، هفتا سینِ نو چیدیم !
حتا ساعتِ تحویل ، از سرما میلرزیدیم !
دستامونُ ها کردیم ، تو پیلهی بیحرفی !
پاییزا تگرگی بود ، تابستونامون برفی !
میگن که بهار اینجاس ، پُشتِ درِ این خونه !
کی ترانهی مرگِ یخبندونُ میخونه ؟
تا وقتی با دستامون ، آتیشی نشه روشن ،
خاموشیِ من از تو ، خاموشیِ تو از من !
باغچه گُلاشُ گُم کرد ، تو پیچُ خمِ یخباد !
گنجشککِ آواره گولّه شُد، تو حوض افتاد !
دیدیم که توی کوچه ، بارونِ گُلِ سُرخه !
بینِ ما وُ آبادی ، تنها یه پُلِ سُرخه !
از سرما نترسیدیم ، برفا رُ درو کردیم !
با هیزمِ قلبامون ، آتیشُ اَلو کردیم !
سینه سپرِ ما بود ، رو به غضبِ رگبار !
زخمامونُ میشمُردیم ، تا ثانیهی دیدار !
خانومِ بهار اومد ، آقای زمستون مُرد !
از دستِ صنوبرها ، زنجیرِ یخی خط خورد !
امسال توی سفره ، هم سنبلُ هم سوسن !
بیداریِ من از تو ، بیداریِ تو از من !
دیوارِ شیشه
بیا از آخرِ دالانِ اندوه !
بیا از سادهگی، از پُشتِ هر کوه !
منُ رَد کن از این دیوارِ شیشه !
منُ وقفِ خودت کن تا همیشه !
شبُ با یک بغل گُلواژه سَرکن !
دوباره عشقِ دیروزُ خطر کن !
نذار شب چیره شه به من دوباره !
نذار از هَر ستاره خون بباره !
نذار عادت کنم به زخمِ سایه !
نذار تنها بمونم با گلایه !
بیا از لای برگای کتابا !
بیا از اونورِ مرزِ سرابا !
بیا تا نو بشه فانوسِ خورشید !
بگو کی از تو باغچه یاسُ دزدید ؟
بهارُ در بیار از چینِ شالت !
منُ بسپار به آغوشِ محالت !
نذار شب چیره شه به من دوباره !
نذار از هَر ستاره خون بباره !
نذار عادت کنم به زخمِ سایه !
نذار تنها بمونم با گلایه !
کبـوتـر
یه کبوترِ سپیدم ، به نوکم یه برگِ زیتون !
خسته از پرواز مُمتد ، روی اقیانوسی از خون !
دیگه هیچ جایی نمونده ، واسه ختمِ خستهگیهام !
هر کسی به فکرِ من بود ، شُد شکارِ تیربارون !
هر جا رفتم ، برقِ چاقو ، رو سرِ ثانیه اُفتاد !
خونِ آدما شتک زَد ، روی پیراهنِ جلاد !
پَرِ پروازمُ بستن ، توی هر شهرُ دیاری !
همیشه صدای شورش ، بیصدا شُد لبِ فریاد !
مقصدِ پروازم اینبار ، نه جنوبه ، نه شُماله !
مقصدم خودِ تو هستی ! نگو آزادی خیاله !
شونهتُ یه آشیون کن ، برای شکسته بالیم !
مُشتتُ گره کن ! عاشق ! نگو ما شُدن محاله !
برای نفس کشیدن ، صد دفعه نگو: اجازه !
خشمِ تو باید از این شب ، بُرجِ خاکستر بسازه !
این تبسمِ سیاهُ بگیر از صورتِ جلّاد !
طرفِ کبوترا باش ! وقتی نیشِ چاقو بازه !
دربهدرتر از ستاره ، تو شبِ اَبریِ دنیا !
زیرِ رگبارِ حقیقت ، میپرم به سمتِ رؤیا !
دنبالِ جایی که خاکش ، با حصارُ مرز غریبهس !
جایی که آدما نیستن ، توی چنگِ دیکتاتورها !
(ادامه دارد...)
Last edited by دل تنگم; 18-04-2008 at 20:24.
منُ صدا کن!
وقتی بِهِم میگفتی ، دوسَم داری همیشه !
با خودم میگفتم هیچ وقت ، اَزم جُدا نمیشه !
چشمای مهربونت ، راهِ دلِ من رُ بست !
امّا با دروغای تو ، این دلِ دیوونه شکست !
توی چشات نشسته ، یه عالمه ستاره !
خوب میدونی که دستام ، دستاتُ کم میاره !
بیا وُ مهربون باش ! دلُ از غم جدا کن !
خط بزن غصّهها رُ ! اِسمِ منُ صدا کن !
گفتم: بمون کنارم ! گفتی: باید بِرَم زود !
گفتم: چی شُد عشقمون ؟ گفتی: همهش دروغ بود !
گفتم: که از تو چشمام ، میریزه هِی ستاره !
تو گفتی: گریه کردن ، دیگه فایده نداره !
چرا با حرفات ، منُ سوزوندی ؟
کنارم ، چرا نموندی ؟
تو چشمام ، غمُ نخوندی !
دستای تو ، چه داغه ، مثِ تنِ تابستون !
بیتو دارم میلرزم ، تو کوچه زیرِ بارون !
پنجرهها رُ وا کن ! منُ تو شب نگا کن !
بگو با من میمونی ! اِسمُ باز صدا کن !
رقص در سلّولِ انفرادی
غصّهها رُ خط بزن ! من دیگه فکرِ شادیاَم !
فکرِ رقصیدن تو این سلّولِ انفرادیاَم !
داره با تو حسِ تازهیی میاد سراغِ من !
حسِ پُل زدن به رؤیا ! شوقِ زیرُ رو شُدن !
شوقِ پاره کردنِ پیلهی نامرییِ شب !
شوقِ آتیش زدنِ رختِ بُلندِ میرغضب !
منُ از اینجا بِبَر تا خونهی آزادی !
تا فَلَک کردنِ ارباب وسطِ آبادی !
بیا قانونِ شبُ با هم بذاریم زیرِ پا !
غصّههاتُ خط بزن ! بذار عَوَض شه این هوا !
دیگه طاقت ندارم ، چشماتُ گریون ببینم !
نمیخوام دُنیا رُ از روزنِ زندون ببینم !
دستامُ بگیر تا این قفلای بسته وا بشن !
خنده رُ یادم بیار ، حتّا شُده توی کفن !
منُ از اینجا بِبَر تا خونهی آزادی !
تا فَلَک کردنِ ارباب وسطِ آبادی !
نقّاشِ تماشایی!
از آینه پیدا شو ! معشوقهی پنهانی !
کوتاه کن این شب را ، با بوسهی طولانی !
من زخمتر از زخمم ! بیتابُ دلآشفته !
مدفون شده در بغضِ صد قصهی ناگفته !
تو صاعقهی شعری ، در رخوتِ یک پاییز !
من در عطشِ آتش ، از خالیِ تو لبریز !
از مرگ نمیترسم ، وقتی که تو اینجایی !
با عشق رهایم کن ، از این شبِ هرجایی !
در آبشار گیست ، تطهیر شُد تنِ من !
رویینه میشوم باز ، هنگام از تو گفتن !
آغوشِ تو انکاره ، هَر بیسرُ سامانی !
کوتاه کن این شب را ، با بوسهی طولانی !
عریان کنم از سایه ، اِی تن به تنم داده !
تبعیدیِ آغوشت ، از اوجِ تو اُفتاده !
تکثیر شد آوازم ، در معبرِ تنهایی !
تصویرگرِ من باش ! نقّاشِ تماشایی !
میخواهمت از هر شعر ، از حادثه ، از تردید !
من برکهی یخ بسته ، تو قاصدکِ خورشید !
در آبشار گیست ، تطهیر شُد تنِ من !
رویینه میشوم باز ، هنگام از تو گفتن !
شبْخونی
درای پنجره رُ وا میکنم... بوی باروت !
توی کوچه رُ تماشا میکنم... عبورِ تابوت !
دفترِ ترانه رُ وا میکنم... پُرِ خالی !
یه روز این کویرُ دریا میکنم... خوش خیالی !
برگای هزار تا تقویم توی دستام شُد مُچاله !
روی شونههام غبارِ گردشِ هزارتا ساله !
عمریُ نشسته بودم چشم به راهِ یه تهمتن !
حالا از طلوعِ نعرهم چشمِ جادوگرا روشن !
رو تمومِ قصهها خط میکشم... خطِ باطل !
خط رو واژهی رفاقت میکشم... منِ بیدِل !
رو به روی آینه کم میارم... صورتم کو ؟
پامُ از تو قصه بیرون میذارم... با یه جادو !
شبِ من سیاهِ مثلِ دلِ قداره به دستا !
بیهدف شده ترانهم مثلِ شبْخونیِ مستا !
با خودم کاری ندارم ، منِ من یه عمره مُرده !
بیشباهته به قلبم این نقابِ سرسپرده !
رستمِ قصه دروغه ، پَرِ سیمرغ یه کلک بود !
باورِ من به خودِ من ، اولین پلهی شک بود !
شک به قصه رمزِ رَستن از حصارِ این طلسمه !
رخشِ تکتاز یه خیاله ، پهلوون فقط یه اِسمه !
اویـن
توی زندون اوین ، زندهگی زنده موندنه !
لحظهها رُ مث سیگار پُک به پُک سوزوندنه !
روزا رُ کج یه سلول به شبا گره زدن،
شبُ با سیگار مشترک به صُب رسوندنه !
توی زندون اوین ، روزا بُلندن مث سال !
اینجا آسمونُ دیدن میشه رؤیای محال !
اینجا که بیای میبینی حتا سایهت با تو نیست،
موندی بین چهارتا دیوار که کرُ کورنُ لال !
بین دیوارا دیگه ، معجزه هم بیاثره !
اونجا آسمونم از ، مامورا فرمون میبره !
کسی از تو نمیپُرسه راه آزادی چیه !
اینجا دیوار حاکمه ، اینجا دروغه پنجره !
خودتُ بزن به خواب ! رَگ زدن این جا راحته !
حرف قیمتی نزن ! خون رگات چه قیمته ؟
تو یه چش به هم زدن نفس فراموشت میشه !
اینجا زندون اوینه ! اینجا غرق نکبته !
شب زندون اوین ! شبِ میله میلهیی !
تو که پروانه شُدی ، چرا حبسِ پیلهیی ؟
اتهام تو چیه ؟ پرکشیدن پیِ نور ؟
امّا نور تو این شبا ، شده هم معنی گور !
شـبـانـه
شب ، رنگِ خونِ ! مرگ فراوونه !
هَر کی که مَرده ، جاش تو زندونه !
اجاقا سَرده ! دلا پُر درده !
آسیابِ دِه ، خالی میگَرده !
زنا گریونن ! سقفا ویرونن !
ریش سفیدامون ، شعر نمیخونن !
فانوسا خاموش ! خروسا بیهوش !
قدارهم کجاس ؟ مُچپیچِ من کوش ؟
برنومُ بیار ! اسبمُ زین کن !
هَر چی فشنگِ توی خورجین کن !
خورشید تو خوابه ! قلبم بیتابه !
شب ، شبِ مرگِ ظلمِ اربابه !
پُشتِ هَر جالیز ! خیمه زد پاییز !
آتیش روشن کن ، تو شبِ خونریز !
دستامُ بگیر ! پا به پام بمیر !
مُرده بهتره ، یا مَردِ اسیر ؟
سپیده اینجاس ! پُشتِ این کوهاس !
از ظلمت نترس ! روشنی با ماس !
مُشتت ستارهس ! این راهِ چارهس !
اگه بُلن شیم ، ارباب آوارهس !
برنومُ بیار ! اسبمُ زین کن !
هَر چی فشنگِ توی خورجین کن !
خورشید تو خوابه ! قلبم بیتابه !
شب ، شبِ مرگِ ظلمِ اربابه !
سـفـر
وقتی میخوای بری سفر ، عکسمُ با خودت بِبَر !
بدون همیشه باتوئه ، این دلِ زارِ در به در !
خاطرهها رو زنده کن ، تو پیچُ تاب جادهها !
هَر جا که هستی ! نازنین ! گاهی به خوابِ من بیا !
بدون که قلب عاشقم ، همیشه چشم به راهته !
تا به اَبَد منتظره ، خورشیدِ تو نگاهته !
به سلامت ! نازنینم ! به سلامت ! بهترینم !
بذار عکسمُ دوباره توی چشمِ تو ببینم !
وقتی سفر شروع بشه ، دلواپسی سر میرسه !
قصهی خوشبختیِ من ، به فصل آخر میرسه !
صدای گریهی منُ نمیشنوی وقتِ سفر !
دلم میگه: یا تو نرو ، یا منُ با خودت بِبَر !
سفر شروع قصهی غمگینِ بیتو بودنه !
چشم انتظاری تا اَبَد ! تنها همین سهمِ منه !
به سلامت ! نازنینم ! به سلامت ! بهترینم !
بذار عکسمُ دوباره توی چشمِ تو ببینم !
آلبومِ خاطرهها
چشمای تو مثلِ یه عکس ، تو آلبومِ خاطرههاس !
هنوز دلِ عاشقِ من ، چشمانتظارِ اون چشاس !
صدای تو مثلِ یه شال ، پیچیده دورِ شونههام !
فکرِ تو داغم میکنه ! عطرِ تو میگیره صدام !
وقتی میخونم آب میشه ، جیوهی این آینهها !
فانوسا کهکشون میشن ، از انعکاسِ این صدا !
آغوشِ تو یه حادثهس ، برای این تنهاترین !
عشقُ مثِ یه قطره اشک ، تو چشمای عاشق ببین !
وقتی تو رفتی خندههام ، رنگِ فراموشی گرفت !
این حنجره بیعطرِ تو ، لهجهی خاموشی گرفت !
اسمتُ فریاد میزنم ، با یه صدای شعلهور !
منُ از این سکوتِ بَد ، تا ساعتِ غزل بِبَر !
مُردابُ دریا میکنه ، خیالِ سر رسیدنت !
نبضِ ترانه میزنه ، تنها برای دیدنت !
آغوشِ تو یه حادثهس ، برای این تنهاترین !
عشقُ مثِ یه قطره اشک ، تو چشمای عاشق ببین !
عاشقِ نامریی
سایه به سایه با تواَم ، توی خیابون ، تو اتاق !
وقتی سَرِ راهِ توئه ، یه حادثه ، یه اتّفاق !
وقتِ خطر کنارتم ، تا سپرِ بلات بشم !
تنها منم که دوس دارم ، هزار دفعه فدات بشم !
تو غافل از منی ولی ، عیبی نداره ! دخترک !
رفیقته تا ته خط ! این دلکِ تَرَک تَرَک !
نگو میخوای بیای پیشم ! اومدنت رفتنته !
به من رسیدن واسه تو ، جُدا شُدن از تنته !
نگو میخوای بیای پیشم ! نخواه که پیدات بکنم !
فقط یه کم اَمون بده ، بذار تماشات بکنم !
یادته دستِ منُ تو ، تو دستِ هم بود یه روزی ؟
یادته خندهها زیاد ، گریهها کم بود یه روزی ؟
امّا ببین که سرنوشت ، قصهمونُ ورق زده !
یکی تو قصه گُم شُده ، ازش خبر نیومده !
عاشقِ نامرییِ تو ، منم که با توَام هنوز !
خوب میدونم که عاقبت ، دستامُ میگیری یه روز !
نگو میخوای بیای پیشم ! اومدنت رفتنته !
به من رسیدن واسه تو ، جُدا شُدن از تنته !
نگو میخوای بیای پیشم ! نخواه که پیدات بکنم !
فقط یه کم اَمون بده ، بذار تماشات بکنم !
مِری کریسمس!
وقتی که بابانوئل ، گوزنشُ زین میکنه،
اولین برفِ زمستون ، خاکُ سنگین میکنه،
همه آدما به فکره ، جشنِ عیدِ نوئلن،
تنها یه درختِ کاج ، مسیحُ نفرین میکنه !
قدش از قدِ تبرزنش ، یه کم بُلنتره !
امّا معلومه تو جنگشون برنده تبره !
سَردیِ تیغهی تیز ، هِی تنشُ میلرزونن !
این درختِ مُرده رُ کی میخره ؟ کی میخره ؟
یه درخت اُفتاده از نفس ! مِری کریسمس !
یکی حرمتِ جنگل رُ شِکس ! مِری کریسمس !
شب که میشه تو یه خونهس تنِ اون درختِ کاج !
روی سَرش صدتا ستاره میدرخشه مثِ تاج !
اما اون مدتیه که مُرده وُ بیخبره !
کی واسه زخمِ تبر میشناسه یه راهِ علاج ؟
بعدِ تعطیلیِ عید ، درختُ از یاد میبرن !
پولکُ ستارههاشُ از رو شاخهش میکنن !
میندازن توی خیابون کاج خشکِ قصه رُ !
نگا کن ! چهارتا ولگرد اونُ آتیش میزنن !
یه درخت اُفتاده از نفس ! مِری کریسمس !
یکی حرمتِ جنگل رُ شِکس ! مِری کریسمس !
مریـم
گُلِ مریم ! مثلِ خورشید توی قلبم شکفتی !
از شبای انتظارت واسه من قصه گفتی !
گفتی دوس داری که دستام ، تکیهگاهِ تو باشه !
گفتی حیفِ چشمای ما به گریه مُبتلا شه !
بعد از اون لحظه شروع شُد ، قصهی با تو بودن !
آرزوم تنها همین بود : تا اَبَد از تو خوندن !
امّا دستِ سردِ تقدیر ، دستامونُ جُدا کرد !
از بهارِ گُل رسیدیم ، به یه پاییزِ تنسَرد !
دلِ خستهم تو رُ همْ صدا میدونه !
این صدا تا همیشه از تو میخونه !
هر جا باشی چشم به راهه تو میمونه !
گُلِ مریم ! برقِ چشمات ، همه دُنیای من بود !
رفتنِ تو ، فصلِ گریه ، فصل تنها شُدن بود !
از تو خوندن ، با تو موندن ، هنوزم آرزومه !
هَر جای این دنیا باشم ، چشمِ تو رو به رومه !
بیصدای مهربونت ، لحظههام سوتُ کوره !
بینِ دستای منُ تو ، یه سدِ بیعبوره !
خوب میدونم که نمیشه تو بمونی کنارم !
من که جُز تو ، توی دنیا هیچ کسی رُ ندارم !
دلِ خستهم تو رُ همْ صدا میدونه !
این صدا تا همیشه از تو میخونه !
هر جا باشی چشم به راهه تو میمونه !
طعمِ غـم
رُطبِ بَم ، طعمِ غم داره دیگه !
اینُ آمارِ تو روزنامه میگه !
وقتی پُرتقالا ریختن از درخت !
روزگار شُد واسه من سیاهُ سخت !
سقفای کاهگلی رو سَرَم شکست !
خنده از خونهی من بارشُ بست !
زنده زنده زیرِ خاک رفت پدرم !
سقفمون شُد سنگِ گورِ مادرم !
حالا دستای شُما سقفِ منه !
سقفی که با زلزله نمیشکنه !
دس به دس بدین تا غصّه کم بشه !
شهرِ خونُ غم ، دوباره بَم بشه !
دخترِ پُشتِ پنجره
خیلی وقته پُشتِ قابِ پنجره ، دختری نشسته وُ منتظره !
امّا این کوچهی پَرتِ سوتُ کور ، کوچهیی خلوتِ وُ بیعابره !
همیشه عابرِ این کوچه منم ! با صدای پام سکوتِ میشکنم !
تنها من به خاطرِ دیدنِ اون ، شبُ روز تو کوچه پرسه میزنم !
دخترک منُ ندیده تا به حال ، گُم شُده تو قصّه وُ خوابُ خیال !
چشم به راهِ پسری خیالیه ، دل سپرده به یه رؤیای محال !
دخترِ پُشتِ پنجره ! نیمهی گُم شُدهت منم !
اسیرِ افسانه نشو ! بذار طلسمُ بشکنم !
دخترِ پُشتِ پنجره ! خوابُ خیالُ خط بزن !
بذار که با برقِ چشات ، روشن بشه شبای من !
با تواَم! دختر پُشتِ پنجره ! تو که گیست از شبم سیاهتره !
ماهیِ سرخِ دلم یه عمره که ، توی دریای چشات شناوره !
باتواَم ! دخترِ پُشتِ پنجره ! دلِ بیقرارِ من یادت نره !
نکنه یکی بیاد از راهِ دور ، چشمای تو رُ از اینجا ببره !
اگه شاهزادهی قصه هم بیاد ! دلِ من بیشتر از اون تو رُ میخواد !
صد هزار بارَم دلم رُ بشکنی ، من بازم دوسِت دارم خیلی زیاد !
دخترِ پُشتِ پنجره ! نیمهی گُم شُدهت منم !
اسیرِ افسانه نشو ! بذار طلسمُ بشکنم !
دخترِ پُشتِ پنجره ! خوابُ خیالُ خط بزن !
بذار که با برقِ چشات ، روشن بشه شبای من !
زامـبـی
وقتی ماه تو شب میتابه ، مثِ چشمِ یه جسد ،
توی شهرِ مرگُ وحشت ، میرسه ساعتِ بَد !
ساعتی که مردهها تو دلِ خاک زنده میشن !
راه میفتن توی کوچهها پیِ شکارِ تن !
زوزه میکشن همه دُرُس مثِ یه گلّه گُرگ !
از صدای ضجّهشون میلرزه این شهرِ بزرگ !
پُشتِ هَر دیوارِ این شهر مُردهیی منتظره !
تا یه زنده رُ به سرزمینِ لعنت بِبَره !
آخه مُردهها همیشه زیرِ خاک لونه دارَن !
حتّا خاکِ باغچهی خونهی تو ، خونهی من !
شبا چشماتُ نبند ! میان برای برای بُردنت !
نفسِ سردشونُ حِس میکنی رو گردنت !
مثِ خفاش خونِتُ جُرعه به جُرعه میمِکن !
هَر لباسی تنته برای تو میشه کفن !
مُردهها رُ نصفه شب توی خیابونا ببین !
نگا کن ! دستِ یکی کنده شُد ، اُفتاد زمین !
همه پوسیده تناشون ، بوی مرگه همهجا !
کوچهها پُر شُدن از خُرناسه وُ صدای پا !
همه مُردن ، حتّا این پُلیسِ سوت سوتک به دست !
حتّا رانندهی تاکسی ، حتّا اون عابرِ مَست !
حتّا این دختری که بِهِت اشاره میکنه !
اگه فرصت شه گلوتُ پاره پاره میکنه !
شهرِ مُرده ، شهرِ زامبی ، شهرِ خونآشامِ این شهر !
شهرِ سَرهای بُریده ، لونهی جُذامِ این شهر !
به گِـل نشسته
من شبنمُ ابریشم ! تو صاعقه وُ فولاد !
با اومدنت این دل ، از اوجِ غزل اُفتاد !
تو اومدیُ گفتی: پایانِ غمُ دردی !
از مزرعهی چشمام ، رؤیا رُ درو کردی !
من خسته وُ ناباور ، تن دادمُ پژمُردم !
پسکوچهی چشماتُ از یادِ دلم بُردم !
منُ از پرسه گرفتی ، از رفاقت ، از ترانه !
از دقیقههای هق هق ! از هوای عاشقانه !
بینِ دستای منُ تو ، فاصله پُلِ شکسته !
کشتیِ عشقِ منُ تو ، عمریِ به گِل نشسته !
من جنگلی از فانوس ، تو حملهی شنبادی !
جادوی تو خوابم کرد ، با قصهی آزادی !
آغوشِ تو زندانه ! دستای تو زنجیره !
پروانهی آوازم ، تو چنگِ تو میمیره !
چشمای منُ بستی ، رو به گُلُ فوّاره !
با تو نفسم تنگه ، هر ثانیه آزاره !
منُ از پرسه گرفتی ، از رفاقت ، از ترانه !
از دقیقههای هق هق ! از هوای عاشقانه !
بینِ دستای منُ تو ، فاصله پُلِ شکسته !
کشتیِ عشقِ منُ تو ، عمریِ به گِل نشسته !
میشه عاشقِ تو بود!
پُشتِ یه چراغِ قرمز میشه عاشقِ تو بود !
حتّا وقتی گفتی: هرگز ! میشه عاشقِ تو بود !
میشه عاشقِ تو بودُ سیبِ ممنوعه رُ چید !
رو همه تخته سیاها ، عکسِ چشماتُ کشید !
میشه تازهتر شُدُ حرفای عاشقونه گفت !
میشه اسمِ شبای مهتابیُ از تو شِنُفت !
آره ! میشه اگه تو دستامُ باور بکنی !
اگه با تلخیِ این فاصلهها سَر بکنی !
تو خیابون ، زیرِ بارون میشه عاشقِ تو بود !
حتا تو کنجِ یه زندون میشه عاشقِ تو بود !
میشه رو دیوارِ سنگی ، اوّلِ اسمتُ کند !
با خیالِ تو گذشت از دلِ دیوارای بند !
میشه آزادیُ حِس کرد ، با خیالِ داشتنت !
میشه عمرُ گذروند ، حتا با عطرِ پیرهنت !
آره ! میشه اگه تو دستامُ باور بکنی !
اگه با تلخیِ این فاصلهها سَر بکنی !
مـادر
مادر ! ببین که خستهام ! تنها وُ دل شکستهام !
مثلِ زمانِ بچّهگی ، کنارِ تو نشستهاَم !
مادر ! نگاهی کن به من ! ساکت نمون ! حرفی بزن !
از بیوفاییهام بگو ! از تلخیِ تنها شُدن !
مادر ! فشارِ زندهگی ! منُ کشید به بَردهگی !
دنبالِ رؤیاهای پوچ ، راهی شُدم به سادهگی !
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من !
هنوز تو فصلِ بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من !
دستای مهربونتُ ، تو وقتِ گریه کم دارم !
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم !
مادر ! برام قصّه بگو ! بگو پُلِ ترانه کو ؟
قصّههای قدیمی رُ ، بگو دوباره مو به مو !
از من بگو که بیصدام ! نگو که از یادت جُدام !
بگو میشینی هر غروب ، منتظرِ صدای پام !
نگو کسی به در نزد ! من اومدم که تا اَبَد !
عصای دستِ تو بِشم ! تو لحظههای خوبُ بَد !
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من !
هنوز تو فصلِ بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من !
دستای مهربونتُ ، تو وقتِ کم دارم !
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم !
چشات چه رنگیه ؟
تو چینِ پیراهنِ تو مثلِ یه سایه گُم میشم !
پُر برکت میشه تنم ! مزرعهی گندُم میشم !
عطرِ تو هَر گُلی رُ از تو گُلْخونه فرار میده !
شب نشونِ سیاهی رُ از چشمای تو پُرسیده !
نشون به اون نشون که سَرو پیشِ تو سَر خَم میکنه !
برقِ چشات روی یه فوج ستاره رُ کم میکنه !
تو روزگاری که دل تموم مردم سنگیه ،
دختر آبُ آینه ! بگو چشات چه رنگیه ؟
ابریشم ارزون میشه تا تو دَس به گیست میکشی !
خورشید خجالت میکشه ، وقتی تو آفتابی میشی !
عکسِ تو که تو قاب بره ، اون قاب دیگه نمیشکنه !
آکاردئونْنوازِ کور ، به عشقِ تو ساز میزنه !
به عشقِ دیدنت که هَر چشمی رُ بینا میکنه !
شاعرِ لالُ با تبِ ترانه گویا میکنه !
تو روزگاری که دل تموم مردم سنگیه ،
دختر آبُ آینه ! بگو چشات چه رنگیه ؟
خنجرِ مـاه
تو یه صندوقچهی دَه قُفلِ بزرگ، خنجرِ پدربزرگم خوابیده !
کی میدونه تا به حال تیغهی اون، خوابِ گردنِ کدوم دیوُ دیده ؟
یه شبی دَه تا کلید برمیدارم، به گذشتهها شبیخون میزنم !
دِل به هیچ یکهسواری نمیدَم ! باورم میشه که پهلوون منم !
چادرِ شبُ به آتیش میکشم ! قلعهی طلسمُ داغون میکنم !
بَردههای تشنهی شهرِ شبُ به گُلُ ستاره مهمون میکنم !
آخرش دستای ما گِره میشن، تو سکوتِ قصّه گُل میکنه مُشت !
باورم میشه که دیوِ وحشتُ با ترانههای تازه میشه کشت !
اگه دستامونُ باور بکنیم، اگه همصدا بشن حنجرهها،
شب میترسه از سیاهیِ خودش! سیلِ سایهکش میشهبغضای ما!
آخر از رو خنجرِ پدربزرگ، پاک میشه غبارِ سالای سیاه !
توی تاریکیِ شهرِ شبزده، میدرخشه خنجرِ هلالِ ماه !
کبوترُ مجسّمه
نبین جماعتی رُ که دارن میچرخن دورِ این میدونِ ترسُ همهمه !
ببین کبوتری رُ که میشینه فضله میندازه رو صورتِ مجسّمه !
کبوتر آزادُ رهاس ، وحشت نداره که یه وقت مجسّمه غضب کنه !
میدونه دستِ سنگیِ اون نمیتونه آبیِ آسمونُ وجب کنه !
ترسی نداره تو دلش ، نه از خودِ مجسّمه ، نه از مدالای طلاش !
نه از لباسِ ارتشیش ، نه از یراقُ درجهش ، نه از نشونِ رو کلاش !
کبوتر اومده بگه : آهای ! آهای ! آدمکا ! قدرت قداست نداره !
هَر کسی اون بالا باشه ، یعنی که داره پا روی ، سَرِ یه ملّت میذاره !
میخواد بگه : مجسّمه ! چش غرّه فایده نداره ! نقابت اُفتاده دیگه !
اینُ فقط من نمیگم ، مُشتای خشمِ مَردُمُ لکّ ِ رو صورتت میگه !
این آدمای سر به زیر ، میخوان با هم یکی بشن تا تو رُ کلّهپا کنن !
اون وقت میبینی آدما، وقتی یکی شن میتونن، قیامتی به پا کنن!
...کبوتره پریدُ گفت رازی رُ که مجسّمه هنوز از اون بیخبره !
نمیدونه تو قلبِ هَر آدمی که تو میدونِ یه عالمه کبوتره !
کبوتره میخواس بگه : آهای ! آهای ! آدمکا ! قدرت قداست نداره !
هَر کسی اون بالا باشه ، یعنی که داره پا روی ، سَرِ یه ملّت میذاره !
(ادامه دارد...)
Last edited by دل تنگم; 18-04-2008 at 21:07.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)