تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 8 اولاول ... 2345678 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 73

نام تاپيک: هوشنگ ابتهاج ( ه. ا . سایه)

  1. #51
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض هوشنگ ابتهاج در جوانی دلباخته ی دختری ارمنی به نام گالیا شد

    او در سال ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. هوشنگ ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. و بعد هم که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد در شعری سرود: "دیریست، گالیا! / هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست. / هرچیز رنگ آتش و خون دارد این زمان. / هنگامه رهایی لبها و دستهاست / عصیان زندگی است." (شعر «کاروان»)

    او در آغاز از شاگردان و پیروان نیما بود، اما به راه دیگر رفت و غزل سرود. وی را در غزلسرایی بعد از حافظ بهترین غزلسرا می‌‌دانند.

    سایه در سال 1325 مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را، كه شامل اشعاری به شیوهٔ كهن است، منتشر كرد. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپاره است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنكه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای 25 تا 29 شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزلهای خود را چاپ كرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا كه می‌توان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای این دوران به شمار می‌رود.

    سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها كرد و با مردم همگام شد. مجموعهٔ «شبگیر» پاسخ‌گوی این اندیشهٔ تازهٔ اوست كه در این رابطه اشعار اجتماعی باارزشی پدید می‌آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.

    غلامحسین یوسفی دربارهٔ شعر سایه می‌گوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه (هوشنگ ابتهاج) در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلكش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوش‌تركیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوهٔ دلپذیر حافظ است.از جمله غزلهای برجستهٔ اوست: دوزخ روح، شبیخون، خونبها، گریهٔ لیلی، چشمی كنار پنجرهٔ انتظار و نقش دیگر.»

    اشعار نو او نیز دارای درون‌مایه‌ای تازه و ابتكاری است؛ و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درون‌مایهٔ ابتكاری همگام شده، نتیجهٔ مطلوبی به بار آورده است.

    وی علاوه بر شاعری موسیقی‌شناسی برجسته در زمینه موسیقی ایرانی است و مدتی مسئول برنامه گل‌ها در رادیوی ایران بود و تعدادی از غزل‌های او توسط خوانندگان ترانه اجرا شده است.

    هم اکنون در آلمان زندگی می‌کند. برخی از معروف‌ترین غزل‌های او با ابیات زیر آغاز شده اند:

    - ای عشق همه بهانه از توست/من خامشم این ترانه از توست

    - مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا/همدم او گشتم و او برد به خورشید مرا

    - در این سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند/ به دشت پرملال غم پرنده پر نمی‌زند

    - نشود فاش کسی آنچه میان من و توست/ تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

  2. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    سرشک نیاز

    دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
    هوا گرفته عشق از پی هوس نرود

    به بوی زلف تو، دم می زنم در این شب تار
    وگرنه چون سحرم، بی تو یک نفس نرود

    چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
    که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود

    دلا بسوز و ز جان بر فروز آتش عشق
    کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

    فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوشست
    که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

    دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید
    چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

    بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
    که هر که پیش تو ره یافت، باز پس نرود
    Last edited by barani700; 09-03-2009 at 02:47.

  4. #53
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    اندوه رنگ

    می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
    راز این اندوه بی پایان نتواند نهفت
    می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام
    آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت.

    چیست ای دلدار !... این اندوه بی آرام چیست
    کز نگاهت می تراود نازدارو شرمگین؟
    آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار
    کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین؟

    چون خزان آرا گل مهتاب، رویارنگ و مست
    می شکوفد در نگاهت راز عشقی ناشکیب
    وز میان سایه های وحشی اندوه رنگ
    خنده می ریزد به چشمت آرزویی دل فریب.

    چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
    می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش
    آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته!
    بر چه گریان گشته بودی دوش؟از من وامپوش!

    بر چه گریان گشته بودی؟ آه ای چشم سیاه!
    از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم
    در گمان اینکه شاید... شاید آن اشک نهان
    بود در خلوت سرای سینه ات یاد آورم!

  5. #54
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    گلهای یاس

    دوش آن رشته های یاس که بود
    خفته بر سینه دل انگیزت
    راست گفتی که آرزوی من است
    که چنان گشته گردن آویزت.

    با چه لبخندهای نازآلود
    با چه شیرین نگاه شور انگیز
    باز کردی زگردن و دادی
    به من آن یاس های عطر آمیز.

    بوسه دادم بسی به یادِ تواش
    دلم از دست رفت و مست شدم
    آن چنانش به شوق بوییدم
    که به بوی خوشش زدست شدم

    دوش تا وقت بامداد مرا
    گلِ تو در کنار بالین بود
    در بر من بخفت و عطر افشاند
    بسترم تا به صبح مشکین بود.

    به شگفت آمدم که این همه بوی
    ز گلی این چنین عجب باشد
    حیرتم زد که راز این گل چیست
    که چنینم از آن طرب باشد.

    آه ، دانستم ای شکوفه ناز!
    راز این بوی مستی آمیزت:
    کاندر آن رشته بود پیچیده
    تاری از گیسوی دلاویزت

  6. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #55
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    قصه

    هرگز این قصه ندانست کسی:
    آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
    سر فرو داشت نمی گفت سخن
    نگهش از نگهم داشت گریز
    مدتی بود که دیگر با من
    بر سر مهر نبود
    آه ، این درد مرا می فرسود:
    «او به دل عشق ِ دگر می ورزد؟»
    گریه سر دادم در دامن او
    های هایی که هنوز
    تنم از خاطره اش می لرزد!

    بر سرم دست کشید
    در کنارم بنشست
    بوسه بخشید به من
    لیک میدانستم
    که دلش با دل من سرد شده ست!

  8. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #56
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض سایه ی سرگردان

    پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
    سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست
    گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو
    چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست
    گاهم از نای دل خویش نوایی برسان
    که جزین ناله ی سوز تو دمسازم نیست
    در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
    قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
    ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت
    بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست
    آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل
    که درین پرده جیزن همدم و همرازم نیست
    دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی
    چه کنم شیوه ی ایینه ی غمازم نیست
    به گره بندی آن ابروی باریک اندیش
    که به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
    سایه چون باد صبا خسته ی سرگردانم
    تا به سر سایه ی آن سرو سرافرازم نیست

  10. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #57
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض قصه ی آفاق

    دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
    سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند
    دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
    تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
    خوش تر از نقش توام نیست در ایینه ی چشم
    چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند
    خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
    که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
    من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
    تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
    قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند
    همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
    سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
    اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند

  12. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #58
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    با تمام نفرت دیوانه وار خویش
    می کشم فریاد
    ای جلاد
    ننگت باد
    آه هنگامی
    که یک انسان
    می کشد انسان دیگر را
    می کشد در خویشتن
    انسان بودن را
    بشنو ای جلاد
    می رسد آخر
    روز دیگرگون
    روز کیفر
    روز کین خواهی
    روز بار آوردن این شوره زار خون
    زیر این باران خونین
    سبز خواهد گشت بذر کین
    وین کویر خشک
    بارور خواهد شد از گلهای نفرین
    آه هنگامی که خون از خشم سرکش
    در تنور قلبها می گیرد آتش
    برق سرنیزه چه ناچیزست
    و خروش خلق
    هنگامی که می پیچد
    چون طنین رعد از آفاق تا آفاق
    چه دلاویزست
    بشنو ای جلاد
    می خروشد حشم در شیپور
    می کوبد غضب بر طبل
    هر طرف سر می کشد عصیان
    و درون بستر خونین خشم خلق
    زاده میشود طوفان
    بشنو ای جلاد
    و مپوشان چهره با دستان خون آلود
    می شناسندت به صد نقش و نشان مردم
    می درخشد زیر برق چکمه های تو
    لکه های خون دامنگیر
    و به کوه و دشت پیچیده ست
    نام ننگین تو با هر مرده باد
    خلق کیفرخواه
    و به جا مانده ست از خون شهیدان
    برسواد سنگ فرش راه
    نقش یک فریاد : ای جلاد ننگت باد

  14. #59
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    پيش فرض

    گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟

    چشم غمگینش به رویم خیره ماند

    قطره قطره اشکش از مژگان چکید

    لرزه افتادش به گیسوی بلند

    زیر لب غمناک خواند

    ناله زنجیرها بر دست من

    گفتمش:

    آن گه که از هم بگسلد

    خنده تلخی به لب آمدو گفت:

    آرزویی دلکش است اما دریغ

    بخت شورم ره بر این امید بست

    و آن طلایی زورق خورشید را

    صخره های ساحل مغرب شکست

    من به خود لرزیدم از دردی که تلخ

    دردل من با دل او می گریست

    گفتمش:

    بنگر در این دریای کور

    چشم هر اختر چراغ زورقی است

    سر به سوی آسمان برداشت گفت:

    چشم هر اختر چراغ زورقی است

    لیکن این شب نیز دریایی است ژرف

    ای دریغا شب روان کز نیمه راه

    میکشد افسون شب در خوابشان

    گفتمش:

    فانوس ماه

    میدهد از چشم بیداری نشان

    گفت:

    اما در شبی این گونه گنگ

    هیچ آوایی نمی آید به گوش

    گفتمش:

    اما دل من می تپد

    گوش کن اینک صدای پای اوست

    گفت:

    ای افسوس در این دام مرگ

    باز صید تازه ای را می برند

    این صدای پای اوست

    گریه ای افتاد در من بی امان

    در میان اشکها پرسیدمش :

    خوش ترین لبخند چیست ؟

    شعله ای در چشم تاریکش شکفت

    جوش خون در گونه اش آتش فشاند

    گفت:

    لبخندی که عشق سربلند

    وقت مردن بر لب مردان نشاند

    من زجا بر خاستم

    بوسیدمش.

  15. #60
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض آواز غم


    در
    من کسی پیوسته می گرید
    این من که از گهواره با من بود
    این من که با من
    تا گور همراه است
    دردی ست چون خنجر
    یا خنجری چون درد
    همزاد ِ خون در دل
    ابری ست بارانی
    ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد
    ابری که در من
    یکریز می بارد
    شب های بارانی
    او با صدای گریه اش غمناک می خواند
    رودی ست بی آغاز و بی انجام
    با های های گریه اش در بی کران ِ دشت می راند
    پیری حکایت گوست
    کز کودکی با خود مرا می برُد
    در باغ های مردمی گریان
    اما چه باغی ؟ دوزخی کانجا
    هر دم گلی نشکفته می پژمرد
    مرغی ست خونین بال
    کز زیر ِ پر چشمش
    اندوهناک ِ سنگباران هاست
    او در هوای مهربانی بال می آراست
    کی مهربانی باز خواهد گشت ؟
    نه ، مهربانی
    آغاز خواهد گشت
    از عهد ِ آدم
    تا من که هر دم
    غم بر سر ِ غم می گذارم
    آن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیم
    وز راه و بی راه
    عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
    وان آرزوانگیز ِ عیار
    هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق
    دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق
    وانگه که رویی می نماید
    یا چشم و ابرویی پری وار
    بازش نمی دانند
    نقشش نمی خوانند
    دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !
    هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه
    اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه
    پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است
    از من به من فرسنگ ها راه است
    خاموشم اما
    دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
    وقتی کسی آواز می خواند
    خاموش باید بود
    غم داستانی تازه سر کرده ست
    اینجا سراپا گوش باید بود :
    درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
    آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
    حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما
    این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
    هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
    یا آدمی دیگر ؟
    ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !
    چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما
    من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
    وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند
    آری چنین بودند
    آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند
    و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند
    ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟
    دیگر به یاد ِ کس نمی آید
    آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
    چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !
    با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست
    در راه بودن سرنوشت ِ ماست
    روز ِ همایون ِ رسیدن را
    پیوسته باید خواست
    ای غم ! نمی دانم
    روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
    اما درین کابوس ِ خون آلود
    در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
    بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
    دردی ست چون خنجر
    یا خنجری چون درد
    این من که در من
    پیوسته می گرید
    در من کسی آهسته می گرید..

  16. این کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •