تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 7 اولاول ... 234567 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 62

نام تاپيک: اشعار با موضوع ايران

  1. #51
    Banned
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    تــــهــرانـــــ /
    پست ها
    3,329

    پيش فرض

    وقتی تو می گویی وطن
    وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم
    گویی شکست شیر را از موش باور میکنم
    وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم
    من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم
    وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند
    وان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم
    بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن
    با تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنم
    وقتی تومی گویی وطن بوی فلسطین می دهی
    من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم
    وقت تو می گویی وطن از چفیه ات خون می چکد
    من یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنم
    وقتی تو میگویی وطن شهنامه پرپر می شود
    من گریه بر فردوسی آن پیر دلاور میکنم
    بی نام زرتشت مَهین ایران و ایرانی مبین
    من جان فدای آن یکتا پیمبر می کنم
    خون اوستا در رگ فرهنگ ایران می دود
    من آیه های عشق را مستانه از بر می کنم
    وقتی تو می گویی وطن خون است و خشم وخودکشی
    من یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهی در فلسطین) میکنم
    ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان
    من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم
    ایران تو با یاد دین زن را به زندان می کشد
    من تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنم
    ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
    من کیش مهر و عفو را تقدیم داور میکنم
    تاریخ ایران تو را شمشیر تازی می ستود
    من با عدالتخواهیم یادی ز حیدر میکنم
    ایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی
    من با سرود عاشقی آن را معطر میکنم
    وقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یار و غم
    من کی گل"امید"را نشکفته پر پر میکنم
    "مصطفا بادکوبه ای"

  2. این کاربر از Mahdi/s بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    شعر وطن از سیاوش کسرایی

    وطن! وطن!
    نظر فکن به‌من که من
    به هر کجا غریب‌وار
    که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
    همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام

    اگر که حال پرسی‌ام
    تو نیک می شناسی‌ام
    من از درون قصّه‌ها و غصّه‌ها برآمدم:
    حکایت هزار شاه با گدا
    حدیث عشق ناتمام آن شبان
    به دختر سیاه‌چشم کدخدا
    ز پشت دود کشت‌های سوخته
    درون کومه ی سیاه
    ز پیش شعله‌های کور‌ه‌ها وکارگاه
    تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
    رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
    اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام
    یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام

    چه غمگنانه سال‌هاکه بال‌ها
    زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
    که در خروش آمدی
    به جنب و جوش آمدی
    به اوج رفت موج‌های تو
    که یاد باد اوج‌های تو!
    در آن میان که جز خطر نبود
    مرا به تخته پاره‌ها نظر نبود
    نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
    به گودهای هول
    بسی صدف گشوده‌ام
    گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام
    بدان امید تا که تو
    دهان و دست را رها کنی
    دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی

    به بند مانده‌ام
    شکنجه دیده‌ام
    سپید هر سپیده، جان سپرده‌ام
    هزار تهمت و دروغ وناروا شنوده‌ام
    اگر تو پوششی پلید یافتی
    ستایش من از پلید پیرهن نبود
    نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام

    کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
    اگر که ایستاده‌ام
    و یا ز پا فتاده‌ام
    برای تو، به راه تو شکسته‌ام

    اگر میان سنگ‌های آسیا
    چو دانه های سوده‌ام
    ولی هنوز گندمم
    غذا و قوت مردمم
    همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام

    سپاه عشق در پی است
    شرار و شور کارساز با وی است
    دریچه‌های قلب باز کن
    سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
    کنون به گوش می رسد
    من این سرود ناشنیده را
    به خون خود سروده‌ام

    نبود و بود برزگر را چه باک
    اگر بر آید از زمین
    هر آنچ او به سالیان
    فشانده یا نشانده است

    وطن! وطن!
    تو سبز جاودان بمان که من
    پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
    به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام

  4. این کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #53
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    سياوش كسرايي

    آرش كمانگير (شعر ) شعر حماسي

    برف مي بارد
    برف مي بارد به روي خار و خاراسنگ
    كوهها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راه ها چشم انتظار كارواني با صداي زنگ
    بر نمي شد گر ز بام كلبه ها، دودي
    يا كه سوسوي چراغي گر پيامي مان نمي آورد
    رد پا ها گر نمي افتاد روي جاده هاي لغزان
    ما چه مي كرديم در كولاك دل آشفته دمسرد ؟
    آنك آنك كلبه اي روشن
    روي تپه روبروي من
    در گشودندم
    مهرباني ها نمودندم
    زود دانستم كه دور از داستان خشم برف و سوز
    در كنار شعله آتش
    قصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز
    گفته بودم زندگي زيباست
    گفته و ناگفته اي بس نكته ها كاينجاست
    آسمان باز
    آفتاب زر
    باغهاي گل
    دشت هاي بي در و پيكر
    سر برون آوردن گل از درون برف
    تاب نرم رقص ماهي در بلور آب
    بوي خاك عطر باران خورده در كهسار
    خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
    آمدن رفتن دويدن
    عشق ورزيدن
    غم انسان نشستن
    پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن
    كار كردن كار كردن
    آرميدن
    چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
    جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن
    گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن
    همنفس با بلبلان كوهي آواره خواندن
    در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
    نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن
    گاه گاهي
    زير سقف اين سفالين بامهاي مه گرفته
    قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي باران شنيدن
    بي تكان گهواره رنگين كمان را
    در كنار بان ددين
    يا شب برفي
    پيش آتش ها نشستن
    دل به روياهاي دامنگير و گرم شعله بستن
    آري آري زندگي زيباست
    زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست
    گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر كران پيداست
    ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست
    پير مرد آرام و با لبخند
    كنده اي در كوره افسرده جان افكند
    چشم هايش در سياهي هاي كومه جست و جو مي كرد
    زير لب آهسته با خود گفتگو مي كرد
    زندگي را شعله بايد برفروزنده
    شعله ها را هيمه سوزنده
    جنگلي هستي تو اي انسان
    جنگل اي روييده آزاده
    بي دريغ افكنده روي كوهها دامن
    آشيان ها بر سر انگشتان تو جاويد
    چشمه ها در سايبان هاي تو جوشنده
    آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
    جان تو خدمتگر آتش
    سر بلند و سبز باش اي جنگل انسان
    زندگاني شعله مي خواهد صدا سر داد عمو نوروز
    شعله ها را هيمه بايد روشني افروز
    كودكانم داستان ما ز آرش بود
    او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
    روزگاري بود
    روزگار تلخ و تاري بود
    بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره
    دشمنان بر جان ما چيره
    شهر سيلي خورده هذيان داشت
    بر زبان بس داستانهاي پريشان داشت
    زندگي سرد و سيه چون سنگ
    روز بدنامي
    روزگار ننگ
    غيرت اندر بندهاي بندگي پيچان
    عشق در بيماري دلمردگي بيجان
    فصل ها فصل زمستان شد
    صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
    در شبستان هاي خاموشي
    مي تراويد از گل انديشه ها عطر فراموشي
    ترس بود و بالهاي مرگ
    كس نمي جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
    سنگر آزادگان خاموش
    خيمه گاه دشمنان پر جوش
    مرزهاي ملك
    همچو سر حدات دامنگستر انديشه بي سامان
    برجهاي شهر
    همچو باروهاي دل بشكسته و ويران
    دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
    هيچ سينه كينهاي در بر نمي اندوخت
    هيچ دل مهري نمي ورزيد
    هيچ كس دستي به سوي كس نمي آورد
    هيچ كس در روي ديگر كس نمي خنديد
    باغهاي آرزو بي برگ
    آسمان اشك ها پر بار
    گر مرو آزادگان دربند
    روسپي نامردان در كار
    انجمن ها كرد دشمن
    رايزن ها گرد هم آورد دشمن
    تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند
    هم به دست ما شكست ما بر انديشند
    نازك انديشانشان بي شرم
    كه مباداشان دگر روزبهي در چشم
    يافتند آخر فسوني را كه مي جستند
    چشم ها با وحشتي در چشمخانه هر طرف را جست و جو مي كرد
    وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي كرد
    آخرين فرمان آخرين تحقير
    مرز را پرواز تيري مي دهد سامان
    گر به نزديكي فرود آيد
    خانه هامان تنگ
    آرزومان كور
    ور بپرد دور
    تا كجا ؟ تا چند ؟
    آه كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان ؟
    هر دهاني اين خبر را بازگو مي كرد
    چشم ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي كرد
    پير مرد اندوهگين دستي به ديگر دست مي ساييد
    از ميان دره هاي دور گرگي خسته مي ناليد
    برف روي برف مي باريد
    باد بالش را به پشت شيشه مي ماليد
    صبح مي آمد پير مرد آرام كرد آغاز
    پيش روي لشكر دشمن سپاه دوست دشت نه دريايي از سرباز
    آسمان الماس اخترهاي خود را داده بود از دست
    بي نفس مي شد سياهي دردهان صبح
    باد پر مي ريخت روي دشت باز دامن البرز
    لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت درد آور
    دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر
    كودكان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگين كنار در
    كم كمك در اوج آمد پچ پچ خفته
    خلق چون بحري بر آشفته
    به جوش آمد
    خروشان شد
    به موج افتاد
    برش بگرفت و مردي چون صدف
    از سينه بيرون داد
    منم آرش
    چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
    منم آرش سپاهي مردي آزاده
    به تنها تير تركش آزمون تلختان را
    اينك آماده
    مجوييدم نسب
    فرزند رنج و كار
    گريزان چون شهاب از شب
    چو صبح آماده ديدار
    مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
    گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
    شما را باده و جامه
    گوارا و مبارك باد
    دلم را در ميان دست مي گيرم
    و مي افشارمش در چنگ
    دل اين جام پر از كين پر از خون را
    دل اين بي تاب خشم آهنگ
    كه تا نوشم به نام فتحتان در بزم
    كه تا بكوبم به جام قلبتان در رزم
    كه جام كينه از سنگ است
    به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
    در اين پيكار
    در اين كار
    دل خلقي است در مشتم
    اميد مردمي خاموش هم پشتم
    كمان كهكشان در دست
    كمانداري كمانگيرم
    شهاب تيزرو تيرم
    ستيغ سر بلند كوه ماوايم
    به چشم آفتاب تازه رس جايم
    مرا نير است آتش پر
    مرا باد است فرمانبر
    و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
    رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
    در اين ميدان
    بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
    پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
    پس آنگه سر به سوي آٍمان بر كرد
    به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
    درود اي واپسين صبح اي سحر بدرود
    كه با آرش ترا اين آخرين ديداد خواهد بود
    به صبح راستين سوگند
    به پنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند
    كه آرش جان خود در تير خواهد كرد
    پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند
    زمين مي داند اين را آسمان ها نيز
    كه تن بي عيب و جان پاك است
    نه نيرنگي به كار من نه افسوني
    نه ترسي در سرم نه در دلم باك است
    درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش
    نفس در سينه هاي بي تاب مي زد جوش
    ز پيشم مرگ
    نقابي سهمگين بر چهره مي آيد
    به هر گام هراس افكن
    مرا با ديده خونبار مي پايد
    به بال كركسان گرد سرم پرواز مي گيرد
    به راهم مي نشيند راه مي بندد
    به رويم سرد مي خندد
    به كوه و دره مي ريزد طنين زهرخندش را
    و بازش باز ميگيرد
    دلم از مرگ بيزار است
    كه مرگ اهرمن خو آدمي خوار است
    ولي آن دم كه ز اندوهان روان زندگي تار است
    ولي آن دم كه نيكي و بدي را گاه پيكاراست
    فرو رفتن به كام مرگ شيرين است
    همان بايسته آزادگي اين است
    هزاران چشم گويا و لب خاموش
    مرا پيك اميد خويش مي داند
    هزاران دست لرزان و دل پر جوش
    گهي مي گيردم گه پيش مي راند
    پيش مي آيم
    دل و جان را به زيور هاي انساني مي آرايم
    به نيرويي كه دارد زندگي در چشم و در لبخند
    نقاب از چهره ترس آفرين مرگ خواهم كند
    نيايش را دو زانو بر زمين بنهاد
    به سوي قله ها دستان ز هم بگشاد
    برآ اي آفتاب اي توشه اميد
    برآ اي خوشه خورشيد
    تو جوشان چشمه اي من تشنه اي بي تاب
    برآ سر ريز كن تا جان شود سيراب
    چو پا در كام مرگي تند خو دارم
    چو در دل جنگ با اهريمني پرخاش جو دارم
    به موج روشنايي شست و شو خواهم
    ز گلبرگ تو اي زرينه گل من رنگ و بو خواهم
    شما اي قله هاي سركش خاموش
    كه پيشاني به تندرهاي سهم انگيز مي ساييد
    كه بر ايوان شب داريد چشم انداز رويايي
    كه سيمين پايه هاي روز زرين را به روي شانه مي كوبيد
    كه ابر ‌آتشين را در پناه خويش مي گيريد
    غرور و سربلندي هم شما را باد
    امديم را برافرازيد
    چو پرچم ها كه از باد سحرگاهان به سر داريد
    غرورم را نگه داريد
    به سان آن پلنگاني كه در كوه و كمر داريد
    زمين خاموش بود و آسمان خاموش
    تو گويي اين جهان را بود با گفتار آرش گوش
    به يال كوه ها لغزيد كم كم پنجه خورشيد
    هزاران نيزه زرين به چشم آسمان پاشيد
    نظر افكند آرش سوي شهر آرام
    كودكان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگين كنار در
    مردها در راه
    سرود بي كلامي با غمي جانكاه
    ز چشمان برهمي شد با نسيم صبحدم همراه
    كدامين نغمه مي ريزد
    كدام آهنگ آيا مي تواند ساخت
    طنين گام هاي استواري را كه سوي نيستي مردانه مي رفتند ؟
    طنين گامهايي را كه آگاهانه مي رفتند ؟
    دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز
    راه وا كردند
    كودكان از بامها او را صدا كردند
    مادران او را دعا كردند
    پير مردان چشم گرداندند
    دختران بفشرده گردن بندها در مشت
    همره او قدرت عشق و وفا كردند
    آرش اما همچنان خاموش
    از شكاف دامن البرز بالا رفت
    وز پي او
    پرده هاي اشك پي در پي فرود آمد
    بست يك دم چشم هايش را عمو نوروز
    خنده بر لب غرقه در رويا
    كودكان با ديدگان خسته وپي جو
    در شگفت از پهلواني ها
    شعله هاي كوره در پرواز
    باد غوغا
    شامگاهان
    راه جوياني كه مي جستند آرش را به روي قله ها پي گير
    باز گرديدند
    بي نشان از پيكر آرش
    با كمان و تركشي بي تير
    آري آري جان خود در تير كرد آرش
    كار صد ها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش
    تير آرش را سواراني كه مي راندند بر جيحون
    به ديگر نيمروزي از پي آن روز
    نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند
    و آنجا را از آن پس
    مرز ايرانشهر و توران بازناميدند
    آفتاب
    درگريز بي شتاب خويش
    سالها بر بام دنيا پاكشان سر زد
    ماهتاب
    بي نصيب از شبروي هايش همه خاموش
    در دل هر كوي و هر برزن
    سر به هر ايوان و هر در زد
    آفتاب و ماه را در گشت
    سالها بگذشت
    سالها و باز
    در تمام پهنه البرز
    وين سراسر قله مغموم و خاموشي كه مي بينيد
    وندرون دره هاي برف آلودي كه مي دانيد
    رهگذرهايي كه شب در راه مي مانند
    نام آرش را پياپي در دل كهسار مي خوانند
    و نياز خويش مي خواهند
    با دهان سنگهاي كوه آرش مي دهد پاسخ
    مي كندشان از فراز و از نشيب جادهها آگاه
    مي دهد اميد
    مي نمايد راه
    در برون كلبه مي بارد
    برف مي بارد به روي خار و خارا سنگ
    كوه ها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راهها چشم انتظاري كارواني با صداي زنگ
    كودكان ديري است در خوابند
    در خوابست عمو نوروز
    مي گذارم كنده اي هيزم در آتشدان
    شعله بالا مي رود پر سوز

  6. #54
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    شعري از اخوان ثالث درباره دفاع مقدس
    گرچه مي‌بافند بهرِ شيرها زنجيرها
    بگسلند آخر همه زنجيرها را شيرها

    اين دليرانِ نكو با بد چه جنگي مي‌كنند
    همچو جنگِ شيرها با تير و با شمشيرها

    تيرهاشان باد يارب، كاري و دشمن‌فكن
    سينه‌هاشان ايمن از آسيبِ تيغ و تيرها

    چهره‌هاشان پيش از شهادت ديده‌ام، هم بعد از آن
    بود خشم‌آلود و آنگه راحت آن تصويرها

    اين شهيدان نامشان تا جاودان پاينده است
    زيرها بس گر زِبَر گردد، زِبَرها زيرها

    نامشان چون تاجِ فخري بر سرِ اين كشور است
    خامه‌ زرّين نويسد اين به خطّ ميرها

    خيره سازد چشم گردون را فروغ فخرشان
    مي‌گذارد بر زمينِ زنده هم تأثيرها

    اي دليرانِ وطن، با «زنده باد ايران» به پيش!
    شورِ ايمانْتان فزونتر باد و زور از شيرها

    گرچه من مَزْدُشتِيمَ، امّا به زندان نيز هم
    مي‌گرفتم وجد و حال از شورِ اين تكبيرها

    عنترك صدّام را با دار و دسته‌ بُزدلش
    بر فرازِ دار رقصانيم، با زنجيرها

    روستا و شهر و باغ و خانه ويران مي‌كنند
    روبهان، وانگه گريزند از نبرد شيرها

    سنگدل شيرند و تضعيفِ جوانان كارشان
    ريشه‌شان از خاك بركن، يا رب از آن زيرها

    خاكِ خود را پس بگيريد، اي دليرانِ وطن
    از جهانخوارانِ غرب و شرق و اين اكبيرها

    اين دغل دو نانِ دشمن را برانيد از وطن
    با قوي‌تر رزم‌ها و برترين‌ها تدبيرها

    ملكِ خوزستان و ديگر جاي‌ها گر شد خراب
    باز آبادان شود، با بهترين تعميرها

    اي جوانان، فتحِ فرجامين بود آنِ شما
    مي‌خورم سوگند بر پيغمبران و پيرها

    اين شهيدان، زخميان را بيند آيا آسمان؟
    كر شود گوشِ زمين از صيحه‌ي آژيرها

    غم مخور «امّيد» بي‌شك بِگُسلد آخر زهم
    گرچه مي‌بافند بهرِ شيرها زنجيرها

  7. 2 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #55
    Super VIP Mehran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    -• برنابلا
    پست ها
    11,405

    پيش فرض


    از پـارس تا خزر

    از پـارس تا خــزر ایران نشسته است
    این شیر پنجه دیــوان شکسته است

    البـــ ــرز جلوه ای از اقـــتدار ماست
    دروازه های عشـق در اختیار ماست

    در این فلات ســرخ، با این تبار سبز
    روید زهر کــ ـران، آینده ای ســپید

    ای افتــخار شرق، در بام این جهان
    پیچیده نــام تو، گــ ـل واژه ی امیـد

    هنگام حــــادثه، ما تیــ ــر آرشـــیم
    سختی چو هیمه وما همچو آتشیم

    شرم سیــ ـــاوش و فــرّ تهــــمتنیم
    نقش درفش خاک باعشق می تنیم

    ای ســــرزمین نور، ای کشور کهن
    جــانم فدای تو، ای خانه، ای وطن

    روشـــن شد آسمان از آذرخش تو
    ناید خمیدگی بر پشت رخــــش تو

    دیو سپید را در بنـ ـــد می نهـــــیم
    با هفت خوان عشق از بند میرهیم

    کوپال این وطن نسل جوان اوست
    هر کس که عاشق است، اینک زمان اوست

    با تشکر مهران...

  9. 5 کاربر از Mehran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #56
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    در بَنــدها بَــس بنــدیــان انســان به انســان دیـده ام
    از حُکــم بَر تا حُکــمران حیــوان به حیــوان دیـده ام
    در مَکــرِ او در فِـــکرِ این در شُــکرِ او در ذِکــرِ این از حاجیــان تا ناجیــان شیــطان به شیــطان دیـده ام
    دیـدی اگر بی خانمـان از هر تَبـاری صَــد جــوان من پیــرهایِ ناتــوان دربـان به دربـان دیـده ام
    ای روزگــارِ دل شکــن هردم مـرا سنگـی مـزن من سنگــها در لقمــه نـان دنـدان به دنـدان دیــده ام
    از خــود رَجَــز خوانــی مَکـن تصویـر گردانـی مَکـن من گـردنِ گردنکشــان رِیسمـان به رِیسمـان دیـده ام
    شـرحِ سِتـم بَـس خوانـده ام آتـش به آتـش مانـده ام بر اشـکِ چشـمِ کودکـان دامـان به دامـان دیـده ام
    از ایـن کُــلَه تا آن کُــلَه فرقـی ندارد شیــخ و شَــه بر پاسـدار و پاسبـان ایـران به ایـران دیـده ام
    ماتـم چه گویـم زیـن وَطَـن کَـز بـرگ بـرگ این چــمن من خـونِ چَشـمِ شاعـران دیـوان به دیـوان دیـده ام
    چَکـش به فـرقِ مـن مَـزَن ای صَبـرِ فـولادیــن من
    من ضَربَـت پُتــکِ زمـان زنـدان به زنـدان دیـده ام


    "رحیم معینی کرمانشاهی"

  11. 6 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #57
    Super VIP Mehran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    -• برنابلا
    پست ها
    11,405

    پيش فرض

    ندانی که ایران نشستِ من است
    جهان سر به سر زیر دستِ من است

    هنر نزد ایرانیان است و بس
    ندادند شیر ژیان را به کس

    همه یکدلانند یزدان شناش
    به نیکی ندارند از بد هراس

    نمانیم کین بوم، ویران کنند
    همی غارت از شهر ایران کنند

    نخوانند برما کسی آفرین
    چو ویران بود بوم ایران زمین

    دریغ است ایران که ویران شود
    کُنام پلنگان و شیران شود

    چو ایران نباشد تن من نباد
    در این بوم و بر زنده یک تن مباد

    همه روی یکسر به جنگ آوریم
    جهان بر بداندیش تنگ آوریم

    همه سر به سر تن به کشتن دهیم
    از آن به ،که کشور به دشمن دهیم

    چنین گفت موبد که مردن به نام
    به از زنده، دشمن براو شادکام

    اگر کُشت خواهد تورا روزگار
    چه نیکوتر از مرگِ در کارزار

    حکیم ابوالقاسم فردوسی


    با تشکر مهران...

  13. 3 کاربر از Mehran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #58
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    ما برای آنکه ایران خانه‌ی خوبان شود
    رنج دوران برده ایم
    ما برای آنکه
    ایران گوهر تابان شود
    خون دلها خورده‌ایم
    ما برای بوییدن بوی گل نسترن
    چه سفرها کرده‌ایم
    ما برای نوشیدن شورابه های کویر
    چه خطرها کرده‌ایم
    ما برای بوسیدن نام گلی ناشناس
    چه سفرها کرده‌ایم
    ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها
    چه خطرها کرده‌ایم
    ما برای خواندن این قصه عشق به خاک
    رنج دوران برده‌ایم
    ما برای جاودان ماندن این عشق پاک
    رنج دوران برده‌ایم

  15. 2 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #59
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض


    تو جــام شوكــران را سر كشيدی به ناگه از كنــارم پر كشيــدی
    به دانه دانه اشــکِ مادرانـه به آن انديشــه های جاودانـه
    به قطره قطره خونِ عشــق سوگند به سوز سينــه های مانده در بنــد
    دلم صـد پاره شـد بر خــاك افتاد به قلبــم از غمــت صد چــاك افتاد
    بگو آنجــا كه رفتی شــاد هستی ؟‌ در آن سوی حيــات آزاد هستی ؟
    هوای نوجوانـی خاطرت هست ؟‌ هنوزم عشـقِ ميــهن در سرت هست ؟
    بگو آنجا كه رفتـی هرزه ای نيست؟ تبر تقدير سرو و سبــزه اي نيست ؟‌
    كسی دزدِ شعـورت نيست آنجا ؟‌ تجــاوز به غرورت نيــست آنجا ؟
    خبر از گــورهای بی نشان هست ؟‌ صداي ضجــه هاي مــادران هست ؟‌
    بخوان همــدرد من همنـسل و همـراه بخوان شعــر مرا با حســرت و آه
    دوباره اول مهــر ست و پاييــز گلوی آسمــان از بغض لبريــز
    من و ميــزي كه خالــی مانده از تــو و گلهــايی كه پژمرده سرِ ميــز

  17. این کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #60
    داره خودمونی میشه sasha3sh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2014
    محل سكونت
    شهر بی ستاره
    پست ها
    101

    پيش فرض



    ((الف)) یعنی که ما آزادگانیم
    به فرمان اهورا بندگانیم
    و((ی)) یعنی که ما یزدان پرستیم

    به جام رحمت حق مست مستیم

    و((ر)) یعنی که رندانی غیوریم

    به دنیا مردمانی پر غروریم

    ((الف)) یعنی اگر امروز هستیم
    به جز ایران به خاکی دل نبستیم
    و((ن)) نامی بلند و ماندگار است
    که ایران معنی این یادگار است.


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •