وقتی تو می گویی وطنوقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنمگویی شکست شیر را از موش باور میکنموقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلممن نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنموقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زندوان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنمبی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطنبا تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنموقتی تومی گویی وطن بوی فلسطین می دهیمن کی نژاد عشق با تازی برابر می کنموقت تو می گویی وطن از چفیه ات خون می چکدمن یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنموقتی تو میگویی وطن شهنامه پرپر می شودمن گریه بر فردوسی آن پیر دلاور میکنمبی نام زرتشت مَهین ایران و ایرانی مبینمن جان فدای آن یکتا پیمبر می کنمخون اوستا در رگ فرهنگ ایران می دودمن آیه های عشق را مستانه از بر می کنموقتی تو می گویی وطن خون است و خشم وخودکشیمن یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهی در فلسطین) میکنمایران تو یعنی لباس تیره عباسیانمن رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنمایران تو با یاد دین زن را به زندان می کشدمن تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنمایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاستمن کیش مهر و عفو را تقدیم داور میکنمتاریخ ایران تو را شمشیر تازی می ستودمن با عدالتخواهیم یادی ز حیدر میکنمایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نیمن با سرود عاشقی آن را معطر میکنموقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یار و غممن کی گل"امید"را نشکفته پر پر میکنم"مصطفا بادکوبه ای"


جواب بصورت نقل قول




