تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 11 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 103

نام تاپيک: جبران خلیل جبران

  1. #51
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض چهره ها

    چهره اي ديدم كه به هزار چهره در مي آيد و چهره اي كه هميشه در يك قالب بود.چهره اي ديدم كه توانستم درون پنهان زشتش را دريابم و چهره اي كه چون نقاب رويش را برداشتم، زيبايي بي نظير درونش را مشاهده كردم.چهره اي يير ديدم كه چين و چروكش از پيغام تهي بود و چهره اي صاف كه همه چيز بر آن نقش بسته است.من چهره ها را مي شناسم زيرا از وراي آنچه ديدگان مي بافد به آنان مي نگرم تا حقيقتي كه پشت آنهاست را ببينم!

  2. #52
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    من کتاب به لهجه بارانش رو خیلی دوست دارم
    چند تا از جملاتش رو هم می نویسم

    محبت به فرمان خدا بر روح ما فرود می آید نه به خواست بشر


    رنج با عشق و درک و مسئولیت همراه است اما رنجی است شیرین نشاط نیمی از زندگی است و دلمردگی نیمی از مرگ


    کسی که تو را به معبد دردهایش راه نمی دهد نمی تواند تو را به خانه دوستی اش راه دهد
    Last edited by rsz1368; 14-07-2007 at 11:25.

  3. #53
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض پادشاه دانا

    در يكي از شهرهاي دور دست، پادشاهي قدرتمند و دانا فرمانروايي مي كرد. مردم شهر نه تنها از او مي ترسيدند بلكه وي را نيز دوست مي داشتند.در وسط شهر چاهي با آب گوارايي وجود داشت و همه ي مردم و حتي پادشاه و يارانش نيز از آن مي نوشيدند زيرا چاه ديگري در شهر نبود.

    در يكي از شبها كه همه ي مردم در خواب بودند، ساحره اي وارد شهر شد و هفت قطره از مايعي عجيب در چاه ريخت و گفت:

    از اين به بعد هر كسي از آب اين چاه بنوشد ديوانه مي شود!

    صبح روز بعد همه ي مردم شهر به جز پادشاه و وزير از آب چاه نوشيدند و به گفته ي ساحره دچار شدند ديوانه گشتند.

    مردم گروه گروه از محله اي به محله ديگر و از كوچه اي به كوچه ي ديگر مي دويدند و مي گفتند

    : شاه و وزير ديوانه شده اند و آنان نمي توانند بر ما حكومت كنند! بيائيم تا ايشان را از تخت سلطنت پائين آوريم!

    ماجرا به گوش شاه رسيد لذا دستور داد جام زريني كه از اجدادش به ارث برده بود را از آب چاه پر كنند.آن را پر كردند و براي شاه آوردند. شاه از آن آب نوشيد و چون سيراب شد، به وزيرش داد تا او نيز چنين كند. مردم شهر از اين ماجرا مطلع شدند و شادماني كردند زيرا دريافتند كه پادشاه و وزير شهر، عقل خود را از دست نداده اند!

  4. #54
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    زیبایی راز است که روح ما آن را می فهمد و با آن شاد می شود و از تاثیرات آن رشد می کند . اما اندیشه های ما در برابرش متحیر می ماند و تلاش می کند تا آن را محدود کند و به واژگان در آورد ولی نمی تواند.
    زیبایی سیالی است پنهان از چشمان که در میان عواطف ببیننده و دیده شده در جریان است

  5. #55
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض عدالت

    در يكي از شبها، جشني در كاخ سلطنتي برپا شد. ناگهان مردي ناخوانده به همراه دعوت شدگان وارد قصر شد و دربرابر شاهزاده اداي احترام نمود. همگي با تعجب به او نگريستند زيرا يكي از چشمانش بيرون آمده بود و خون از آن جاري مي شد!

    شاهزاده از او پرسيد: چه اتفاقي براي تو افتاده است؟
    مرد پاسخ داد و گفت:

    اي شاهزاده! من دزد نيستم و تاريكي چنين شبي را غنيمت شمردم و وارد يكي از مغازه هاي صرافي شدم. از ديوار بالا رفتم اما اشتباها از پنجره ي ديگري وارد مغازه ي بافندگي شدم لذا با سرعت تصميم گرفتم تا بگريزم اما به سبب تاريكي بسيار، سوزن دستگاه بافندگي به يكي از چشمهايم اصابت كرد و آن را از حدقه بيرون آورد.

    اكنون نزد شما آمدم تا عدالت را اجرا كنيد و حق مرا از مرد بافنده بستانيد!شاهزاده دستور داد تا مرد بافنده را احضار كنند و في الفور او را آوردند. لذا فرمان داد تا چشمان وي را از حدقه بيرون آورند!

    مرد بافند گفت: شاهزاده! به راستي كه حكم عادلانه اي را صادر فرموديد اما من براي بافندگي به دو چشم نياز دارم تا بتوانم هر دو طرف لباس را ببينم. همسايه اي دارم كه پينه دوزي مي كند و او مانند من دو چشم دارد اما براي پينه دوزي تنها به يك چشم نياز دارد. پس اگر مي خواهيد قانون را زير پا نگذاريد مي توانيد او را احضار كنيد تا يكي از چشمهايش را بيرون آوريد!

    آنگاه شاهزاده دستور داد تا مرد پينه دوز را احضار كنند و چون آمد، يكي از چشمهايش را در آوردند و اينگونه عدالت اجرا شد!

  6. #56
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض بخواهيد تا بيابيد

    در گذشته اي بسيار دور، مردي بود كه دره اي پر از سوزن داشت.

    روزي مادر يك نصراني نزد او رفت و گفت:

    اي مرد بزرگ، جامه ي فرزندم پارهاست

    و من مي خواهم آن را پيش از آنكه به معبد برود بدوزم. آيا به من سوزني قرض مي دهي؟

    مرد به او سوزن نداد اما پندي به وي گفت تا آن را نزد فرزندش ببرد پيش از آنكه به معبد برود.
    پند چنين بود:

    «بخواهيد تا بيابيد!»

  7. #57
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    زندگی آدمی کاروان عظیمی است که پیوسته به پیش می تازد و از آن غبار طلایی برخاسته و از کنار جاده زندگی زبانها حکومتها و مذاهب شکل می گیرد

  8. #58
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض دو عابد

    دو عابد كه دوست يكديگر بودند بر قله ي كوهي بلند زندگي مي كردند و در آنجا به پرستش خدا مي پرداختند.تنها سرمايه ي آنان ظرفي گلين بود. روزي شيطان قلب عابد كهتر را وسوسه كرد لذا نزد عابد جوانتر رفت و گفت: از مدتهاست در كنار هم زندگي مي كنيم و اكنون وقت آن رسيد تا از يكديگر جدا شويم. بيائيم و سرمايه ي خود را تقسيم كنيم.

    عابد جوان كه با شنيدن اين سخن اندوهگين شد، گفت: اگر چه جدايي، قلب مرا زخمي خواهد كرد اما اگر در رفتن ضرورتي مي بيني، ممانعت نخواهم كرد. آنگاه ظرف گلين را آورد و گفت: برادر عزيز! اين تنها سرمايه ي ماست. تقسيم كردن آن كار دشواريست لذا بهتر است كه از آن تو باشد.

    عابد كهتر گفت: من از تو صدقه نخواستم و چيزي كه مال من نيست را هرگز نمي پذيرم لذا بايد ظرف ميان ما تقسيم شود تا هر يك سهم خود را بردارد.

    عابد جوان با مهرباني گفت: اگر ظرف دو نيمه شود ديگر براي ما سودي نخواهد داشت. لذا چاره اي نداريم جز آنكه قرعه بياندازيم.



    عابد كهتر گفت: من مي خواهم عدالت اجرا شود و قرعه كشيدن كار عادلانه اي نيست. من تنها سهم خود را مي خواهم.

    عابد جوان بحث كردن را بي فايده ديد لذا به ناچار گفت: برارد و دوست من! حالا كه در اين باره اصرار مي ورزي پس ظرف را تقسيم كنيم.

    ناگهان چهره ي عابد كهتر به سياهي گرائيد و بر وي فرياد زد و گفت:

    واي بر تو! چقدر بزدل و پست و كودن هستي زيرا نمي تواني دشمني كني!

  9. #59
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    چه زشت ات عاطفه ای که از سنگی ی نهد و از طرف دیگر دیواری را خراب می کند.
    چه بد است عاطفه ای که گلی می رویاند و جنگلی را از بین ی برد

  10. #60
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض مترسك

    از مترسكي سوال كردم: آيا از تنها ماندن در اين مزرعه بيزار نشده اي؟

    پاسخم داد و گفت: در ترساندن ديگران براي من لذّت بياد ماندني است پس من از كار خود راضي هستم و هرگز از آن بيزار نمي شوم!

    اندكي انديشيدم و سپس گفتم: راست گفتي! من نيز چنين لذتي را تجربه كرده بودم.

    گفت: تو اشتباه مي كني زيرا كسي نمي تواند چنين لذتي را ببرد مگر آنكه درونش مانند من با كاه پر شده باشد!

    سپس او را رها كردم و درحالي كه نمي دانستم آيا مرا مي ستايد يا تحقير مي كند.

    يك سال بعد مترسك، فيلسوف و دانا شد و چون دوباره از كنار او گذشتم دو كلاغ را ديدم كه سرگرم لانه ساختن زير كلاه او بودند!
    Last edited by AaVaA; 22-07-2007 at 17:42.

صفحه 6 از 11 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •