آورده اند ماهي خواري بر لب جوي آبي، خانه ساخته بود و هر روز به قدر حاجت ماهي مي گرفت و روزگار را به راحتي و فراخي نعمت مي گذراند. با گذشت زمان وقتي ضعف پيري بر او چيره شد و از شكار كردن عاجز گشت. با خود گفت: افسوس كه عمر، سريع و تند گذشت، درحالي كه جز تجربه و تمرين حاصلي نداشت كه در وقت پيري دست مرا بگيرد و ياور من باشد! امروز كه ديگر از كار افتاده ام بايد اساس كارم را بر حيله بگذارم و به ناچار انديشه ايي براي قوت خود كنم. پس غمگين در كنار جوي نشست! خرچنگي از دور او را ديد، جلو آمد و گفت: تو را غمناك مي بينم! گفت: چگونه غمناك نباشم؟ كه زندگاني من بر آن بود كه هر روز يكي، دو تا ماهي مي گرفتم و رفع گرسنگي مي كردم و روزگار مي گذراندم درحالي كه در تعداد ماهي ها كم وكاستي محسوسي ايجاد نمي شد، اما امروز دو صياد از اين جا مي گذشتند شنيدم يكي از آن دو به ديگري گفت؛ دراين آبگير ماهي بسيار است. براي صيدشان چاره ايي بايد انديشيد. ديگري گفت، فلان مكان ماهي هاي بيشتري دارد، وقتي از صيد آنها فارغ شديم، روي به اينجا مي آوريم. حالا تو بگو، اگر حرفشان عملي شود من نبايد به رنج تهيدستي بلكه تلخي مرگ دل ببندم؟!
خرچنگ رفت و ماهيان را از قضيه آگاه كرد. همه ماهي ها نزد ماهي خوار آمدند و گفتند: مشورت كننده هميشه از بلاها و خطرات در امان است. ما با تو مشورت مي كنيم و خردمند اگرچه دوست باشد يا دشمن در هنگام مشورت شرط نصيحت را ناديده نمي گيرد، مخصوصاً زماني كه نفع دو طرف درميان باشد؛ مثل اكنون كه شرط بقاي تو در تداوم نسل ماست. حالا بگو براي ما چه انديشه نيكي در سرداري؟
ماهي خوار گفت: در مقابل صياد امكان مقاومت وجود ندارد! دراين مورد راهنمايي نمي توانم بكنم، وليكن دراين نزديكي ها آبگيري مي شناسم كه آبش زلالتر از اشك عاشق است. به طوري كه مي توان دانه هاي درشتش را از قعر آن شمرد و تخم ماهي را از بالاي آن ديد. اگر بتوانيد به آنجا نقل مكان كنيد درايمني و راحتي و آسايش خيال زندگي خواهيد كرد. ماهيان گفتند: انديشه و نظر خوبي است؛ امابدون ياري و پشتيباني تو ممكن نيست. ماهي خوار گفت: از شما چيزي دريغ نمي كنم، اما اين كار وقت گير است و تا ساعاتي ديگر صيادان بيايند و فرصت از دست مي رود. ماهي ها بسيار التماس كردند و منتها كشيدند تا قرار را براين گذاشتند تا ماهي خوار هر روز چندتايي ماهي به آن آبگير ببرد! ماهي خوار طبق قرار هر روز چند ماهي را به هواي آبگير خيالي به تپه اي كه در آن اطراف بود مي برد و مي خورد و ديگر ماهيان، بي خبر از همه جا در آن جابجايي تعجيل و شتاب مي كردند و بريكديگر پيش دستي مي كردند و سبقت مي گرفتند!
ماهي خوار هم به ديده عبرت سهل انگاري و غفلت آنها مي نگريست و به زبان پند و نصيحت مي گفت:
هركه به بيهوده گويي دشمن فريفته شود و به موجود پست فطرت و بد ذات اعتماد كند، سزايش مرگ است.
خلاصه، روزها به اين صورت مي گذشت تا اين كه نوبت به خرچنگ رسيد و او هم خواست كه نقل مكان كند.
ماهي خوار او را هم بر پشت خود سوار كرد و روبه آن سمتي كه قبرستان ماهي ها بود پرواز كرد. وقتي خرچنگ از دور استخوان ماهي ها را ديد، به حقيقت ماجرا پي برد و با خود گفت: فرد دانا وقتي به خطر دشمن پي مي برد و قصد او را در گرفتن جانش مي بيند، اگر براي نجات جان خود كوشش نكند، خودكشي كرده است. در صورت تلاش اگر پيروز شود مشهور مي گردد و اگر شكست خورد در ميزان همت و مردانگي و شهامت مورد سرزنش قرار نمي گيرد و علاوه بر سعادت و شهامت، اجر و پاداش جهاد را هم براي او مي نويسند. با اين افكار خود را برگردن ماهي خوار انداخت و حلق او را محكم فشار داد، طوري كه بيهوش بر زمين افتاد و به زيارت دربان جهنم رفت!
خرچنگ راه خود را درپي گرفت و قدم در راه بازگشت نهاد تا به بقيه ماهي هاي بركه پيوست و تمام ماجرا را برايشان شرح داد و مرگ ياران گذشته را تسليت و ادامه حيات آنها را تبريك گفت. همه آنها از عاقبت شاد شدند و مرگ او را عمر دوباره ايي براي خود به حساب آوردند.
اين داستان مثل «چاه مكن بهر كسي، اول خودت دوم كسي است» به اين معني كه بسياري از افراد با حيله و مكر مجوز مرگ خود را امضا مي كنند.
كتاب كليله و دمنه